ESC را فشار دهید تا بسته شود

از بازی قربانی بیرون بیاییم

۱) تله قربانی:
همه ما خیلی جاها مورد ظلم قرار میگیریم و بازنده میشیم…
اینجاها ما قربانی ظلم دیگران شدیم …
هر کسی قربانی میشه، الزاما وارد تله قربانی نشده ها…
تله قربانی اونجاست که به واسطه شکست ها و ناکامی هایی که داریم، شروع کنیم غر زدن و نق زدن که:  چرا من؟
و بعد شروع کنیم خودمون را مبرا از هر مسئولیتی کنیم…
مثلا یک سال کنکور درس نمیخونیم و موفق نمیشیم…هر کی میپرسه میگیم نشد بخونم چون از بچگی خانواده درکم نکردن! تو خونه سر و صدا بود و من چرا باید برم کتابخونه؟ اونا باید درکم کنند…

همین جایی که ما شروع میکنیم ” کاری انجام ندادن و منفعل شدن” چون که دیگران فلان نوع رفتار نمی کنند، اینجاها ما رفتیم تو بازی قربانی…

اگر کنکور قبول نشدی دو دسته مقصرن:
خودت و خانواده ات!

نمیشه همه تقصیرها را بندازی گردن اونا و منفعل بشینی یه گوشه…

جایی که ما در زندگی مون تمام اتفاقات را میندازیم گردن والدین و مدرسه و کنکور و …اونجا رفتیم تو تله قربانی …

حالا کنکور را شما تعمیم بدین به هر چیز دیگری…

۲) من تو وبلاگم اینطوری نقشه راه را چیدم:

اول)  سایه های شخصیتی (از اینجابخونین)
دوم) تله های شخصیتی (از اینجا بخونین)

مطالعه این دو مبحث، مقدمه و شروع بیرون اومدن از بازی قربانی هست…
اینکه بری سر بزنی به خودت و شروع کنی زخم هات را پیدا کردن و مقصر ها را رها کردن و ترمیم زخم …شفا دادن خودمون…

۳) یه مطلبی چند روز پیش از استادم شنیدم برام جالب بود:

میگفتن که درمانگرها به کسانی تونستن کمک کنن، که اون فرد ۵۰ درصد راه را حداقل خودش بیاد !

یعنی هیییچ راهی وجود نداره که آدم تو نقطه صفر، بتونه بدون اراده خودش، توسط درمانگر کن فیکون بشه!

یعنی باید اون نصف راه را بیای…
باید اون قسمت ترمیم گذشته ات را طی کنی تا شفا داده بشی…

اینکه دیگران رشد کردند و تو نکردی، دلیل نمیشه که وقت خودت را به نق زدن یا آزار بقیه که رشد کردند بگذرونی …اونا که دارند مسیر را میرن…تویی که درجا میزنی …

تله قربانی فقط بهت یه سیاه چال تاریک میده که سالها در اون زندگی میکنی و پر از حسرت و حسادت میشی …تمام توانایی هات هم در همون جا دفن میشه!

۴) حتی من میگم فرض کنین  که زندگی یه جبر مستبدانه است!

من این نقطه دنیا شدم مهشید و با بی پولی بزرگ میشم…
دختر عموم در آمریکا متولد میشه و با ثروت و رفاه بزرگ میشه …
دختر عموی من بیشترین شباهت را به من داره از نظر قد و چهره …

ولی زندگی ما هیچ شباهتی به هم نداشته …

خب این جبر بوده دیگه …

ولی چه فایده من بشینم بگم جبر بوده؟
اون یه زندگی را مثل هدیه ای با کاغذ کادوی قشنگ دریافت کرده و من با کاغذ روزنامه حوادث …

اگر میخواستم بشینم و مقایسه کنم، الان در این بخش از زندگی ام نبودم…در تروما و حسرت و بی پولی و درد بودم…
پذیرفتم که من فرق دارم!
و رشد کردم …

ما در تله قربانی، هم شاهد زندگی بقیه ایم و هم حسرت میخوریم و هم خودمون همیشه در سیاه چالیم…

ولی اگر بیاییم بیرون، حسرت و حسادت که داغون کننده ترین چیزا هستند را نخواهیم داشت…خودمونم حال مون خیلی خوب میشه…

۴) یه چیزی که خیلی تو تله قربانی به من کمک کرد این بود که با هوش EQ آشنا شدم:
اینطور شروع میشه:
در ساعتی از روز که حال من بد میشد، یعنی حسرت یا ترس یا کسالت یا غم یا هر چیز دیگری که در آن حال، اسمش را بذاریم رخ  میداد

من شروع میکردم  واکاوی و سوال پشت سوال از خودم

چی شده مهشید؟
چرا غم داری؟
فکر میکنی چیکار کنی بهتر میشی؟

یه مشکلی که همه افراد با EQ پایین دارند این هستش که نمیدونن چشونه!
یعنی متوجه هستند که حالشون خوب نیست و چیزی سر جاش نیست ولی نمیدونن دقیقا از کجاست…
و همین جا متوقف میشن…
میرن تو اتاق و تنهایی و گریه میکنن و به نتیجه درست و حسابی هم نمیرسن یا میرن تو مجازی و نق میزنن یا میرن ترول میشن یا میرن به دیگران در جامعه آزار میدن و …

من وقتی حالم بد میشد، جایی نمی رفتم…تمام فضاهای مجازی را می بستم…چیزی که دوستش دارم را میذارم جلوی دیدم…میتونه هر چیزی باشه…قبلا توپ بسکتبالم را میذاشتم جلوی چشمم و آروم میشدم …

فضاهای واقعی را هم میبندم و دعوا نمیکنم…
مثلا به دیگران میگم من کمی نیاز دارم مطالعه کنم و میرم تو اتاق …
یا کسی کل کل نمیکنم …به کسی زنگ نمیزنم…اگر موردی باشه که داره من را میبره به سمت دعوا و بدخلقی با بقیه، سریعا متوقفش میکنم و میگم مهشید فردا حال طرف را بگیر…امروز نه 🙂 در واقع وقفه میندازم!

وقفه انداختن در عصبانیت و غم و درد و دور شدن از جمعیت، بهترین راه برای خودکاوی است

شمع روشن میکنم و یا سجاده پهن میکنم و میشینم فکر کردن که من چِم شده؟

از مهشید میپرسم چته؟
جواب میاد که کسلم…
کسل یعنی چی؟ یعنی غم داری؟ دقیقا فکر کن یعنی چی؟ اسم اون حالت را دقیق باید پیدا کنی…
مهشید باید بخوابی تا سرحال شی؟
یا خوراکی خاصی بخوری؟
یا باید بری پیاده روی تا سرحال بشی؟
یا دوش بگیری خوبه؟

اینقدر راه حل های مختلف را میارم بالا تا بلاخره پیداش کنم…

و میرم اون کار را میکنم.

به مرور متوجه شدم که کسل خیلی معانی داره
کسل یه جا میشه به معنی دلتنگی …
یه جا میشه رخوت بدنم بعد از چند هفته ورزش نکردن و پُر شدن بدنم از سموم …
یه جا میشه بی صدایی! که باید آهنگ شاد بذارم
و …

وقتی با درون خودت صحبت میکنی، صادق ترین فردی را ملاقات میکنی که تاحالا دیدی

گاهی متوجه میشی که الان وقت گریه است تا خالی بشی و فقط گریه میکنی و بعدش حالت بهتر میشه

۵) برای رشد EQ کتاب با ارزشی را معرفی می کنم که به تَله ها مخصوصا تله قربانی کمک میکنه.

روی تصویر کلیک کنین 

 
نیروی حال
 
اکهارت تُله (یا اکهارت تولی) در واقع اسم نویسنده است که اسم نویسنده تصادفا همون “تله” است و باعث اشتباه تون نشه…  
تجربه آقای تولی را شخصا خیلی دوست داشتم و به من کمک کرد …برای اینکه ترغیب بیشتری به خوندن کتاب داشته باشین بگم که آقای تولی در سن ۲۹ سالگی پس از سالها افسردگی، یه شب به یه شهود میرسه…شهودی که افرادی مثل آقای تولی ازش حرف میزنن با ارزشه که بشنوید…آدمها راهی را رفتند که ما نرفتیم و به آرامش رسیدند پس خوندنش با ارزشه چون بهشون نتیجه داده…شاید در پایان کتاب، مهشیدی باشین که راهش را پیدا میکنه ولی دقیقا مثل آقای تولی نیست که کارش را رها کرده …شایدم مثل ایشون دو سالی رها کنین…در هر صورت زندگی تجربه گرها، دقیقا مثل ما نیست و بلعکس…ایشون ادامه تحصیلشم در مقطع دکترا، نیمه کاره رها کرده و دو سالی رفته سراغ درون خودش…
یه قسمت از کتاب را براتون میذارم:
بخش بزرگی از درد و رنج انسان‌ها غیر ضروری‌ است، اما تا زمانی که ذهن کنترل‌ نشده شما، زندگی تان را در اختیار دارد، توسط خودتان درد ایجاد می کنید. دردی که اکنون به وجود می‌آورید همواره نوعی عدم پذیرش است؛ نوعی مقاومت ناآگاه در برابر آنچه که هست.
 
۶) هر جایی که نقش رابینهود یا طبیب یا درمانگر داریم، توجه کنین بیراهه نریم:
حواس مون باشه که در این سه ضلع مثلث کارپمن، یه بخش رابینهود هم داریم…
کمک کردن با رابین هود بازی فرق میکنه…
با یه مردی میری تو رابطه که اون آقای قبلا چند سالی در یک رابطه ای بوده…
این آقا فراموش نکرده و هنوز دچار و درگیر فکری است…
بهت چی میده؟ چیزی ارائه نمیده ولی پای درد و دلش میشینی …حس میکنی اگر محبت کنی میتونی دل آقا را تصاحب کنی …وقت و زمان زیادی میذاری …محبت می پاشی و همیشه هستی…این روابط یه مورد خیلی مهم دارند: 
اون آقا، از فقدان یار قبلی میسوزه و همین فقدان براش رنج و البته جذابیت غم انگیز داره!! ولی شما خیلی زیادی تو رابطه و امکان نادیده گرفتنت یا جذاب نبودنت خیلی زیاد میشه….آدم زخمی باید زخمش را خودش طبابت کنه یا مشاور و درمانگر بره و شما نباید هم طبیب بشی هم معشوقه بخوای بشی…این دو تا وقت زیادی ازت میگیره و نتیجه نمیده…
در چنین رابطه ای، اگر داری به بهبود طرف کمک میکنی، هشداره!
آدمی که میره تو رابطه با آدم زخمی، احتمال زیاد خودش هم زخم داره!!! یه الگوی تکرار شونده قبلی داره…مثلا همیشه چون پدرش نق میزده و یا معتاد بوده و یا عصبی بوده و یا خائن بوده و…. سعی کرده به بهبود پدر در ذهن خودش یا در رفتارش کمک کنه ….در بزرگسالی هم همین کار را با پارتنرهاش میکنه …یعنی کسانی به تورش میخورند که زخمی هستند …
هر وقت یک قربانی و رابینهود در یک رابطه ای به هم برخورد میکنن، احتمال خیلی خیلی زیاد این رابینهود میتونه جلاد یا قربانی بعدی باشه !!!
وقت و زندگی رابینهود که هدر شد و رابطه به نتیجه نرسید، سرخورده میشه از تمام محبت هایی که پاشیده رو طرف و در سکانس های دیگر زندگی اش شروع میکنه آزار بقیه و …
 
 

مهشید

مهشید هستم.یه دختر دهه شصتی که نرم افزار کامپیوتر خوندم. dgbaha برگرفته از عبارت "دختر گرانبها" است.در این جا کنار هم هستیم تا بالنده و گرانبها بشیم.

دیدگاه ها (24)

  • آواتار رویا

    رویامی گوید:

    ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۹

    کتاب خوبی هست من قبلا که تله تکست فعال بود بخش بخش کتاب می‌ذاشت این کتاب رو خونده بودم ولی اسمش و کلا خود کتاب یادم رفته بود ممنون که یادآوری کردی،🥰

  • آواتار رویا

    رویامی گوید:

    ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۶

    یه چی بگم مهشید؟!میدونی دارم به چی فکر میکنم؟!البته فقط یه فکره و نمیدونم اصلا می تونیم بگیم درسته یانه؟!دارم به این فکر میکنم که ماهایی که زندگی خوبی نداشتیم دقیقا ادامه دهنده زندکی پدر مادرمون بودیم میدونی یه فکری اومده تو سرم که ماها انگار خود پدر مادر هامون هستیم که دوباره به دنیا اومدیم!!! و جدا ازونا نیستیم!!!اگه واقعیت این باشه خیلی راحت و قابل قبول هست که نتیجه عمل پدر رو فرزندش ببینه!!!,در واقع یه بخش بزرگی از هویت ما همون پدر مادر هامون هستن!!! میدونی این فکر کی به سرم رسید؟!یه روز رفته بودم خونه خالم،خالم از لحاظ چهره خیلی شباهت داشت به مادربزرگم که فوت شده.نشستع بودم بهش نگاه میکردم یه دفعه تو ذهنم اومد که خب این خود مادربزرگه!!!!نمیدونی متوجه میشی یانه!!!ولی اگه اینطور فکر کنیم دیگه بنظرمون بی عدالتی نیست که جزای پدر مادر رو فرزند بده چون اون فرزند خود پدر مادره!!!! البته این فقط یه تئوری تو ذهنمه هیچ جا هم نخوندم راجع بهش.

    • مهشیدمی گوید:

      ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۴:۵۲

      رویا جان دقیقا گرفتم داری به چی و از چه زاویه ای فکر میکنی…
      ترس از مورد قضاوت واقع شدن یا اشتباه کردن یا ترس از مطرح کردن دیدگاه های این مدلی، باعث میشه ما به خیلی از افکارمون بها ندیم تا خودی نشون بدن …
      همین چیزی که مطرح کردین یه تئوری از طرف فردی به نام رویاست و میشه در موردش صحبت کرد…
      باید اجازه بدیم افکارمون مطرح بشه و به نقد و بررسی گذاشته بشه …

      • آواتار رویا

        رویامی گوید:

        ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۰

        خب دیدگاه تو چیه؟!می‌تونه این فکر درست باشه؟!چون یه باور هست بین مردم که هر کار بکنی نتیجه ش رو ممکنه فرزندت برداره خب این برای من غیر قابل هضم بوده اگه اون یه فرد دیگه با هویت جدا هست چرا باید نتیجه اعمال پدر مادرش رو سرنوشتش اثر بگذاره؟؛!! ولی وقتی اینطوری فکر میکنم که همون آدما دارن دوباره تو بدن فرزندانشان زندگی میکنند خیلی راحت میشه این باور رو هم پذیرفت که گناه پدرم گردن من هم هست!!!!یه جایی شنیده بودم می‌گفت آدم از وقتی به. دنیا اومد هم گناهکاره!!!!! اینم قابل قبول هست با این فکر من!!!

        • مهشیدمی گوید:

          ۲۴ آذر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۱

          رویا جان من به قانون علت و معلول معتقدم…
          مثال محسوس بزنم:
          یعنی اینکه اگر والدین فقیر باشند، این را به فرزند هم میدن و فرزند فقیره! حالا فرزندی که فقیر هس میتونه نسل فقیر را ادامه بده و همینطور فرزندان فقیر زندگی ادامه پیدا میکنند…
          حالا اگر من نسل دومی باشم که خودم تلاش کرده باشم، میتونم از نسل سوم به بعد وضعیت بچه هام را بهتر کنم ….
          اما اگر نسل بعدی من، ثروت را به باد بده، اینم قانون علت و معلوله…علارغم اینکه من ثروت را انتقال دادم، ولی نسل سوم به بادش داده…
          نتیجه : والدین آنچه را دارند به فرزندشون ارث میدن ولی فرزند میتونه تغییرش بده

    • آواتار Sahar

      Saharمی گوید:

      ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۲

      سلام رویا جان
      من دقیقا وقتی که داشتم پیام شما رو میخوندم یاد خودم افتادم
      به نظرم اینجوری باشه ک پدرومادر برای ما چون خیلی الگو بودن وقتی کودک بودیم ، سعی میکردیم که ازشون تقلید کنیم ، یا اگرم تقلید نمی‌کردیم توی ناخودآگاه مون ثبت شده به خاطر همینه که مثلا دوست مامانمون ما رو میبینه برای اولین بار میگه که چقدر رفتارت شبیه مامانته

      • آواتار رویا

        رویامی گوید:

        ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۲

        حرف شما درسته عزیزم اما فکر کنم حرف منو درست متوجه نشدی! اینکه شبیه والدینمون رفتار کنیم کاملا پذیرفته شده هست برام چون خودم مصداقش رو خیلی واضح تو رفتار خودم و حتی دخترم دیدم که کاری که اصلا متوجه انجامش نبودم از طریق دخترم متوجه شدم انجامش میدم!!!!اما حرف من چیزی دیگه بود اینکه کار گذشته پدر مادر باعث بشه فرزند تاوان بده!!!این برام خیلی غیر قابل قبول بوده ولی بنظرم اگه اینطور فکر کنیم که ما در واقع پدر مادرمون هستیم که دوباره داریم زندگی میکنیم کاملا درست هست!!!

  • آواتار سلینا

    سلینامی گوید:

    ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۴

    این کتاب و مشاور منم پیشنهاد داد
    به نظرم خوب ترجمه نشده و باید خیلی با تمرکز بخونی
    من چندین بار جملاتش و خوندم تا فهمیدمش
    اگه کسی میخواد بخونه بهش میگم که چند بار تو خلوت جملاتش و بخونه

  • آواتار شهرزاد

    شهرزادمی گوید:

    ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۴

    مهشید سلام
    چه دوره هایی از دکتر شیری شرکت کردی
    من ازدواج ۳۶۰ شرکت کردم که باعث شد انتخاب درستی بکنم و خیلی به دردم خورد
    حس میکنم دوره های تله ها را هم باید برم
    مخصوصا این تله قربانی
    شما رفتی اینو؟

  • فاطیمی گوید:

    ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۷

    ممنون ازت واقعا مطالبت خیلی خوبه
    مهشید جان من زندگی سخت بدی دارم یعنی هر چی از مادرم یادم میاد جز درد رنج حس کافی نبودن چیز دیگه ای به من نداده
    یعنی نه می ذاره برم سر کار همم دائم کنار گوشم نق می زنه بهم گیر میده تو مثل دختر بقیه نیستی فلانی رو ببین چیکارا می کنه برای مامانش خوب شرایط منو همسرم خیلی بد وخیمه و اینو اون کامل می دونه شرایط اون خانم همسرش خیلی خوبه و به خانوادش کمک مالی می کنه نمیدونی چه ها می کنه باهام من در دوران عقدم واقعا کم آوردم خواهش می کنم بهم راهی رو نشون بده

    • آواتار رویا

      رویامی گوید:

      ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۵

      من سالها پیش در شرایط شما بودم بزرگترین کمکی که میتونی به خودت بکنی اینه که به حرف مادرت بی توجه باشی مادر شما هم تروماهای حل نشده داره که به شما آسیب میزنه ولی تو تو این بازی نیفت الان دقیقاً تو تله قربانی گرفتار هستی چرا مادرت اجازه کار نمیده؟! مگه عقدکرده نیستی؟؛!پس دیگه اجازه کار کردنت دست مادرت نیست!!بجای نشستن و فکر کردن به حرفهای مادرت همت کن و خودت دست به کار شو.هیچکس بهت کمک نمیکنه اگه منتظر نشستی که معجزه بشه یا مادرت متحول بشه هیچکدوم اینا قرار نیست اتفاق بیفته فقط و فقط خودت و بس. توکل کن و کاری رو شروع کن حتی شرایط بیرون رفتن نداری میتونی از کانال های اینا با قیمت های خیلی ناچیز بهترین آموزش ها رو ببینی و خودت کسب درآمد کنی. تمرکزت رو از مادرت و حرفهاش بردار و روی خودت سرمایه گذاری کن.موفق باشی دوستم،🥰

    • مهشیدمی گوید:

      ۲۴ آذر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۵

      خواهش میکنم عزیزم
      من دو تا توصیه دارم:
      اول از همه اینکه یه گوش در یه گوش دروازه …لزومی نداره هر چی شنیدی را جواب بدی و عمل کنی
      دوم جنگ بیهوده نکنین…یعنی اجازه بدین که فقط مادرتون در میدان جنگ بمونه

      غیر از این هر کاری کنین، باعث بحران میشه

  • آواتار منیره

    منیرهمی گوید:

    ۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۵

    عالی بود مهشیدجان برای من‌تماما درس بود…کتابی که معرفی کردی بینظیره،ممنون ازت 🫶😘🙏

  • آواتار نرگس

    نرگسمی گوید:

    ۲۶ آذر ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۸

    سلام مهشید جان
    خیلی عالی بود ممنونم ازت
    مخصوصا قسمت آخر نوشته ات که با تمام وجودم درکش کردم
    🙏🙏❤️❤️

  • آواتار ثنا

    ثنامی گوید:

    ۱ دی ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۴

    مهشید در مورد جذابیت گفتی…
    اگر امکانش هست من یه سوالی دارم
    گفتی زیادی بودن در رابطه
    چطور میتونم تمرکزمون رو روی خودمون بذاریم تا دیگه نخوایم زیاد توی رابطه اون وابستگی غلط رو ادامه بدیم؟
    همه میگن که تمرکزت روی خودت باشه اما چطوری وقتی ۱۲ ساعت توی ذهنت فکرش هست؟

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *