میخوام درمورد سفر قهرمانی براتون بنویسم …قبلا هم در موردش گفتم :
سفر قهرمانی زنان : دانشمند و کدبانو و دلبر ، مادر ،ساده دل
میخوام بیشتر در موردش حرف بزنم …
فکر میکنم تعداد زیادی از سوالات هم با این سفر قهرمانی پاسخ داده میشه…
من عاشق مبحث سفر قهرمانی ام و برام جذابه …هر بار در آستانه کاری جدید یا موقعیت جدید قرار می گیرم، لمسش می کنم…چون ازش اطلاعات دارم میتونم بگم که سفرهایی خوبی ایجاد کردم…
سفر قهرمانی چیه ؟
خیلی ساده بگم:
هر تغییری در زندگیت …
حتی همون آخر هفته ای که همکارم روی اعصابم رفت و من تصمیم گرفتم سفر جدیدی با همکارم داشته باشم…حذف کردن تلفنهاش یه سفر قهرمانی برای من بود…باهاش درگیر نشدن…هوشمندانه حذفش کردن…بها دادن به خودم…حذف خودم از بین همکارم و مدیر سابقش…و…
تو سفرت میتونی زوم کنی روی انرژی های زنانه ات و سفر قهرمانی داشته باشی…
یا زوم کنی روی رابطه پدر و دختری …
یا موقع کات کردن سفری را شروع کنی…
یا موقع طلاق…
یا ازدواج …
یا رفتن به یه شغل اداری و یا خانگی باشه…
میتونه فرزند آوری باشه ..
یا ترک گناه باشه و…
مثال ساده بزنم:
مثلا وقتی میخوای یه گناهی را ترک کنی، یه عده راهکار چله گرفتن را میدن…چله گرفتن خودش یه سفر قهرمانی ۴۰ روزه است که باید یه نفس بری و بینش هر روزی را از دست بدی، شمارنده میشه صفر=۰…
بعضی سفرها را باید مثل چله گرفتن چند بار رفت و نا امید نشد و به ته رسوند…
میخوای در مسابقات ورزشی شهرتون شرکت کنی، پس نیاز به تمرین، تغییر سبک خوراک و خوابیدن هست …اینم سفر قهرمانیه…
اما کات کردن و طلاق مگه میشه اسم سفرش را گذاشت ” قهرمانی” ؟
بله میشه …وقتی موقعیت را خوب سنجیده باشیم و راه حل ها را بررسی کرده باشیم و تصمیم درستی گرفته باشیم، راه مون درسته…در پروسه چند ماهه طلاق، چیزایی پیش میاد که بهش میگیم سفر…این سفر میتونه قهرمانی نباشه … به عملکرد فرد بستگی داره …
می تونه از جهنم فرار کرده باشیم و رفته باشیم تو بیابون …
می تونه هم از جهنم مستقیم بره به بهشت یا از بیابون بریم بهشت ..
مثلا بعد از طلاق علیرغم ناراحتی ها، میتونی به تصمیمت و کارت اطمینان داشته باشی و بری مراحل دیگه زندگیت …
این نوع نگاه، خیلی به ما کمک میکنه تا در آستانه هر تصمیمی هستیم، بهتر از پسش بر بیاییم…
میدونین چی میشه؟ ما آماده یه حرکت می شیم …ذهن ما با واژه مسافرت آشنایی داره … میدونیم یه سفر و راهی هست که بین راه هر چیزی امکان پذیره…از خسته شدن ها بگیر تا خراب شدن ماشینت یا تموم شدن بنزین..تا نا امیدی و نشستن تو جاده خاکی و بو گرفتن بدنت …تا حمام نکردن و دستشویی بین راهی و نبودن آب و …
یه خبر خوب!
وقتی شما در آستانه کاری باشین و شروع کنین بهش مثل یه سفر نگاه کردن، یه چیزی در وجودتون همون ابتدای کار رشد می کنه: هوش EQ
چرا؟ چون اولین مرحله این هوش، درک خودت و موقعیت و حس و حالته …به خودت بها دادنه…
مثلا این جمله ها را ببین :
مهشید میدونم خسته ای…میدونم دلت گرفته …میدونم حالت خوب نیست…همه چی آوار شده روت …درکت می کنم ….بیا برای سفر بنویسیم چی میخوایم و آماده شیم … حالت بهتر میشه …
این جملات “من” هست…من کیه؟ مهشید درونی ام …با خودم در واقع شروع کردم حرف زدن و به خودم حق دادن و قرار سفر را ریختن …
همین دیدگاه سفر رفتن خودش خیلی خیلی حالمون را بهتر می کنه حتی همین لحظه که اطلاعات زیادی هم ممکن هست ازش نداشته باشی و تا به حال اسم کاری در زندگی ات را نذاشتی سفر قهرمانی…
این مقدمه را داشته باشین تا ادامه بدیم …
این مطلب را هم بخونین از جوزف کمبل:
شاید بگین این توضیحات که نوشته شده تو لینک زیر سخته و ملموس نیست و مثالای خوبی نیست و ..
قبول دارم …ولی دیدگاه تون را باز می کنه …تیتروار بخونین و سعی نکنین مطالبش را حفظ کنین یا ترتیب هاش را به خاطر بسپارید. قرار نیست حفظ کنیم چیزی رو…قراره ذهن مون فقط آشنا بشه…
دیدگاه ها (37)
ستارهمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۹سلام مهشید جون😍.من توی پست زن دلبر و زن دلبرو نقاط تاریکش چندتا کامنت گذاشتم میشه جواب بدید❤️.
مرسی بانو🙏❤️.
ستارهمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۳سفر قهرمانی سفر جالبیه مهشید بانو.منم برای این سفر قهرمانی ام یک فکرایی کردم و میخوام عملی اش کنم 😍❤️
از پست خوبت ممنونم😍❤️
شاید نگار 😊می گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۶سلام عزیزم.لطفا تلگرامت رو چک کن .یه خبرررر خوب دارم برات.ماچ بهت😘😘😘
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۷کلی نوشتم همش پرید🥲
برم یکم جیغ بنفش بکشم😂
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۷عاااا متوجه شدم روال نیستی
امیدوارم حالت بهتر بشه
مراقب خودت باش تا زودتر خوب بشی
چون اینجا نباشی دلمون تنگ میشه برات❤️
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۴دیشب که داشتم میخوابیدم سوالم این بود که چطور متوجه شد فلفلی روال نیستم …حس کردی؟
منم خودم را به زور اینجا کشوندم این روزها …خیلی سخته بیام چون توانایی بدنی ام کمه❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۰۱وقتی تمرکزت جای دیگه ای هست یا خسته ای و نمیتونی بطور کامل تمرکز کنی
ادبیاتت تا حدی تغییر میکنه
وقتی پر انرژی هستی مثل یه دختر کنجکاو هستی که انگار میخوای کلی عشق بدی
ولی وقتی تمرکزت جای دیگه است
انگار میخوای رفع تکلیف کنی و ادبیاتت حالت علمی به خودش میگیره
چون این ادبیات خودمه خوب متوجه میشم😂
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۶😂😂😂 چه جالب
البته من اینجا وقتی خیلی خسته باشم کامنت جواب نمیدم تا رفع تکلیف نباشه …دوست دارم با حس وحال خوب باشم…ولی خب دیروز همون دو سه تا کامنتم کافی بود که متوجه بشی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۰۲راحت باش عزیزم
هر وقت باشی روی چشم ما جا داری
به شخصه هیچ جا رو دیگه غیر این جا ندارم برای همین مشتاق حضورت هستم
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۶خونه خودت هست…غایبم باشم بلاخره پیدا میشم دو سه روز بعدش❤️❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۹تو لطف داری🥰
بله بله در جریان حضور متعهدانه ات هستم😍
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۴🥰🥰🥰
ستارهمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۸چقدر بد شد امیدوارم زودتر خوب بشی که اگه تو سایت نباشی دل مون برات تنگ میشه🥺.
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۵۹بنظرم نباید بگیم امیدواریم
اصلش اینه بگیم
مهشید باید زودتر خوب بشی وگرنه من میام اصفهان میدزدمش😪😂
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۵مجبورم خوب شم 😂
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۲۴مهشید حالت خوبه؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۹مهشید حس میکنم سفر طولانی با بابام خواهم داشت
بابایی که بخاطر آبروش سایه اش روی من افتاده که مبادا خطا کنم
امروز متاسفانه داشتم فکر میکردم اگر بمیره امکان داره آزاد بشم؟
اون روز رو تصور کردم
دیدم بخاطر غرورم اشک نمیریزم
که نشون ندم وابسته اش شدم بخاطر اینکه حس دختر خوب بودن رو بهش بدم و بتونم دلش رو نرم کنم تا فرار کنم
متاسفانه وابستگی واقعی من از یه جا به بعد از بین رفت
و احساس نیاز من به رابطه،و ازدواج به این دلیل بود که نیاز به حامی داشتم
بابام طوری رفتار میگرد که دنیا گرگه و من توانایی مقابله باهاش رو ندارم
ولی یادم اومد هر بار زجری کشیدم از خودش بوده نه جامعه
هر بار ترسی داشتم از خودش بوده
اگر تو خیابون پسر مزاحمم میشد میترسیدم نه از اون پسر از اینکه بابام بفهمه
و دیگه خس نیاز به حمایت از بین رفت
الان هیچ حسی به ازدواج و رابطه ندارم
و نمیدونم با بابام چند چندم
میدونم نباید بمیره
و قبل مرگش دوست دارم بتونم از این قالب زندانی بودن رها بشم
و دلبستگی سالم بهش رو ایجاد کنم
دیگه هم از ازدواج بیزار شدم هم ار مادر بودن
از ازدواج چون میترسم همسری مثل بابام نصیبم بشه
حتی اگر فرد خوبی باشه من برای ذره ای درخواست هم حساس هستم و حس زندانی شدن میگیرم
و مادری چون اگر کودک درخواست های معقولانه داشته باشه فکر میکنم میخواد زوری خدمتکارش بشم
علت اصلی این خشمم اینه من سال های زیادی به خانواده حق دادم و نیازهام روسرکوب کردم
حق تفریح حق آرامش حق رابطه حق همه چیز رو از خودم گرفتم
سایه ای برام ایجاد کردن که حس میکنم خانواده ام قصد دارن من رو زندانی و کنترل کنند
چه پدر و مادرم
چه همسر و فرزندم
شاید اگر این نیازها رو خودم در خودم سرکوب نمیکردم الان انقدر آشفته نمیشدم
اما فکر میکردم شاید اگر این دو مسئله در من حل بشه علاقه ام به تشکیل خانواده بیشتر بشه تا شاغل بودن و محصل بودن
و اون واسم گزینه ای بشه که شرایطش جور باشه برم دنبالش
نمیدونم
ته سفر چی میخواد بشه؟
این آخرین سفر منه و خدا میدونه این بار سفر قاره ای به قاره ی دیکه است یا سیاره ای به سیاره ی دیگه
هر چی هست میدونم این یکی دیگه دست من نیست
دست زمانه
یا یه استاد یا درمانگر
یا شاید برم تو دلش و اون موقع تجربه کنم و ببینم این بار فرق میکنه خدا داند
خدا داند
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۰۶حست فلفلی طبیعی هست…همه آدمها در سفر قهرمانی شون همه اینها را تجربه میکنند …متنفر میشن…زار می زنن،…. میزنن زیر همه چی و…
این قسمت ها همانطور که گفتی سایه ها هستند و پروسه آشتی کردن با خودت هست …من در وبلاگم یا بقیه در سمیناراشون و درمانگرها را ویس و ویدئو فقط میتونیم بگیم چی هست و کجا هست…ولی تراپی و کلاس عملی، میتونه واقعا شفا حاصل کنه که من این مدل کلاس ها را زیاد تو کشورمون ندیدم …شاید من نمی شناسم …
اما خبر خوب این هستش که ما وقتی مشکل را شناسایی کردیم، به درمان خیلی نزدیک شدیم …شاید شاید مطلب بعدی من “با هم بریم سفر ۲” بتونه ایده بده…
ولی موضوع این هستش که ما تا وقتی در محیط سمی زندگی میکنیم، هر چقدر سفر را بخوایم ادامه بدیم وسطاش ممکن هست دوباره برسیم به نقطه صفر (میخوام بگم فرق داره ماجرای شما با ماجرای یه آدمی که مثلا کات میکنه و دیگه تو محیط سمی نیست)
اما همین هم بازم قابل حل هست …
ناامید نشو…
مسیر را خیلی ها رفتن و شده و شما هم میتونی …تازه شما باهوش هم هستی و موفق میشی نگران نباش
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۶مهشید دیروز با یکی سر منابع کنکور داشتم صحبت میگردم
و بهم گفت بیا باهم بخونیم و از فردا شروع کنیم
من از اول که با شخص داشتم سر تغییرات منابع صحبت میکردم استرس داشتم
وقتی این قرار رو گذاشتیم استرسم رسید به حدی که تنفس واسم سخت بود😐
فکر کردم دیدم من هر وقت میخوام برای کنکور بخونم یاد دوران دبیرستان میوفتم
اون دوران خیلی وسواس داشتم و استراحت و تفریح حذف شد و وقتی نیاز به استراحت داشتم سرکوب میکردم
و با وجود تلاش هایی که میگردم نتیجه ای که میخواستم نمیگرفتم
من خوابم در حد ۳ ۴ ساعت بود😐
و خیلی من شکستم و متوجه شدم یکی از علت هایی که از کنکور فرار میکنم
اینه که میترسم از تکرار اون روزا
که هم اعتماد به نفسم نابود شد و هم عزت نفسم رو نادیده گرفته بودم
و از طرفی این چند وقت وقت میذاشتم سر رشد خودم برای اینکه این ترس رو از بین ببرم
ولی خب من باید همه چیو اوکی کنم تا بتونم برم تلاش رو شروع کنم و خب این شدنی نیست
خلاصه تصمیم گرفتم با وجود این ترس ها بخونم
من از دیشب هی نشستم گریه میکنم و هی با کودک درونم صحبت میکنم و فکر میکنم این رو باید چند ماه انجام بدم🥺
خدا رحم کنه به دانشگاه
خیلی حال بدی دارم ولی باید برم داخلش به هر حال
فکر میکنم این مسئله ازدواج و مادری هم باید اینطور باهاش برخورد کنم
برم داخلش و اون موقع مدیریت کنم
یا با یه درمانگر مشورت کنم نمیدونم
اما فهمیدم دیگه از دور نشستن و مدیریت کردن جواب نمیده
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۵۳حقیقتا گاها میگم نمیشه دانشگاه رشته تجربی نرم
نمیشه ازدواج نکنم
نمیشه مادری نکنم
و دیدم این ترس من رو فلج میکنه
خب دست از تلاش برنمیدارم
اما دوست دارم ثانیه به ثانیه گریه کنم😪
هعییییی…
ببینیم ته این سفر چی میشه
به هر حال این سفریه که چه بخوام چه نخوام گردنمه
اما نمیتونم یا تسلیم بشم یا اجتناب کنم
یا با این وجود ازدواج کنم
یا کلا ازدواج نکنم
باید همچنان تلاش کنم برای اینکه این مسئله رو برای خودم سبک کنم
و بتونم مدیریت کنم.
با کنکور امتحان میکنم
چند ماه اول رو سعی کنم ساده سازی رو پیاده کنم تا ببینم چی پیش میاد
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۵۶نذار کمال گرایی بیاد سراغت عزیزم …شما هم پروسه بخشیدن خودت را برو جلو …هم درس بخون ….سخت به خودت نگیر…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۲آره متاسفانه کمالگرایی چیزیه که یهو ناخودآگاه میوفتم تو دامش و هی دارم سعی میکنم با وارد چالش ها نشدن ازش دوری کنم
ستارهمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۲:۲۸فلفلی جون 😍
یه سوال بپرسم از دستم ناراحت نمیشی🥺؟(ببین چقد نازم🥰گناه دالم فلفلی🥺)
مهشید راست میگه .مگه تو شهود قوی داری؟فکر کنم حس ششمی باشی چون یه ذره پرسفونم داری.شهود داشتن برات طبیعیه.ازکجا حس کردی من آفرودیت فعال دارم ؟حتی اگه نمی گفتم بازم حدس می زدی من زن دلبرم🤭؟
اتفاقا اینکه پرانرژی و سرزنده ام زیاد بهم میگن.چون سرجلسه کنکور هنرم یه دخترم همین حرفی که شما بهم گفتی اونم گفت فلفلی جون😍
تازه یکی از دوستانم میگفت من هم پاک و نجیبم هم عشوه گر و دخترونه.میگفت هم نجیبی هم ناز و عشوه دخترونه داری🤭😂.
مگه همچین چیزی میشه؟انگار یه پارادوکس عجیبی در من برپاست.
عجیبه واقعا؟کم کم دارم میترسم چون همه انگار بو میکشن من انرژی ام چیه 😂؟
راستی فلفلی جون 😍 چون گفتی دوست داری انرژی دلبرت رو تقویت کنی و من در دنیای واقعی کنارت نیستم ولی یه پیشنهاد برات دارم.چون من انرژی ام ذاتیه و انگار همیشه داشتمش و کار خاصی براش نکردم 🙂🍃✨.
برای بالا بردن انرژی دلبرت پیشنهاد میکنم اول خودت رو دوست داشته باش و خودت رو باور داشته باش حتی اگه هیچکس دوست نداشته باشه.
بعدش توی گوگل سرچ کن سایت آکادمی ونوسی ها برو داخل سایت شون.بعد بزن بخش مقالات و مقالاتش رو بخون توی زمینه تقویت زنانگی و فعال شدن انرژی دلبر بهت کمک زیادی میکنه فلفلی جون 😍❤️
دوست دارم فلفلی😍خودت یه پا سنبلی ✨🍃شیرین و ناناص گلی 🩷🌸تو سرور و سوگلی😂🤭.
(اینم یک شعر در وصف فلفلی که الان رسید به ذهنم امیدوارم دوست داشته باشی و همچین حال کرده باشی😂🤭🤣).
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۰دقیقا این یک کامنت از آفرودیت و دلبر هست …پر از استیکر و حس و حال و دخترونگی 😍❤️
ستارهمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۹ممنونم مهشید جون 😍 شما به من لطف دارید 🩷🌸🙏.چه فایده که آفرودیتم ولی توی زندگیم پرازآدم سم و نامردو حال بهم زنه🥺😪🤢🤢🤮🤮.
امیدوارم زودتر حالت خوب بشه و مثل همیشه پرقدرت تر و سالم تر برگردی توی سایت وپیشمون باشی عزیزم 😍❤️🌹
چون ما زود به زود دل مون برات تنگ میشه 🥺
از شما و فلفلی 😍 خیلی ممنونم که بهترین دوستم شدید😍❤️🌹🥺.
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۸امیدوارم دورت پر بشه از آدم های طلایی😍
ای جانم خیلی خوشحالم کردی
برام باعث افتخاره دوستی مثل تو داشته باشم😍🤗
ستارهمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۷❤️❤️❤️
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۷ستاره عزیزم 😘😘😘
میدونی من فکر میکنم از دیدن آدم های بی اعتبار، خسته شدی…این خیلی طبیعی هست که سر قرارهای زیادی بری و اون آدمت نباشه…نا امید نباید بشی …تو تمام این قرارها، قراره رشد کنی و بهتر بشی…سنی هم نداری نگرانش نباش🥰🥰❤
ستارهمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۰درسته من باهاتون موافقم بانو🩷🌸🍃🙏.
مهشیدمی گوید:
۳ آبان ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۵❤️❤️❤️❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۶وای دقیقا مهشید😂
من برعکس استیکر استقاده نمیکنم حس سردرگمی میکنم با دیدن این همه رنگ و لعاب😂😂
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۵😂😂
من عاشق این مدل کامنتام😍
خیلی شوق زندگی میدن🥰
ستارهمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۱❤️❤️❤️❤️
مهشیدمی گوید:
۳ آبان ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۶❤️❤️❤️❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۵ماشالله دختر این همه انرژی و ابراز احساس رو نمیتونم هضم کنم و بتونم یه پاسخ درخور بدم😂
نمیدونم معمولا حس ششمم خوب کار میکنه😂
همیشه خیلی چیزا رو پیش بینی میکنم و ملت میگن نه نمیشه
چند سال بعد که گذشت همون رو به روشون میارم میگم بیا دیدی گفتم😂البته معمولا احتمالات رو میسنجم،از تجارب و اطلاعاتم استفاده میکنم و به جزئیات دقت میکنم
و علم میتونه پیش بینی کنه و پرده ها رو کنار بزنه
مرسی از منبعی که دادی عزیزم😍🥰
حتما سر میزنم
مرسی که همیشه برام انقدر مینویسی
از افکار و احساست میگی
و مخصوصا این فلفلی جون رو بارها تکرار میکنی😍
واسه من شبیه یه فیلم تخیلی پریان هستی😍
وییی خجالت زده ام میکنی🤭🥰🤗
دخترم شاعره😁❤️
معذورم از اینکه جواب شعرت رو نمیدم حقیقتا اینطور مواقع خیلی دست و پا بسته میشم چون شعر بلد نیستم😂
ستارهمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۷🩷❤️🩷❤️
کبوتر سپید عشق🕊می گوید:
۱۷ آبان ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۴سلاااام تا اینجا خوندم و خیلی حس خوبی گرفتمممم🪽🩵
حس یک کبوتر رو دارم که داره به روز آزاد شدنش از بند نزدیک میشه و واقعا ذوق دارم🥰🐥🕊
یک پیشنهاد دیگه هم دارم برای کلبه پر مهرتون
کاش میتونستیم ثبت نام کنیم و اعلان برامون بیاد 🥰🥰