۱) سال ۹۷ الی ۹۸ بود که آخرین پروژه برنامه نویسی ام که نرم افزار طلافروشی بود را انجام دادم و پایان عمر کدنویسی ام را اعلام کردم؛
کدنویسی یه شغل پولساز خوب بود که چند سالی از عمرم را وقت گذاشتم و لذت زیادی بردم و برنامه هایی مثل مدیریت ارتباط با مشتری، انبارداری، خزانه داری، آمار و اطلاعات اداره های ارشاد، نرم افزار حریق و حوادث، نرم افزار ثبت نام استخر و باشگاه ذوب آهن ، طلا فروشی و غیره را در کارنامه ام ثبت کردم…
۲) اما من از کدنویسی فاصله گرفتم؛
نه اینکه دلم را زده باشه نه…دوست داشتم زمان بیشتری برای خودم و سکانس های دیگر زندگی داشته باشم…کدنویس ها میدونن که حتی تو خواب هم، باگ و کدها دست از سر ما بر نمیدارند:)
۳) در شرکت بازرگانی بزرگی شروع به کار کردم در بخش مدیریت ارتباط با مشتریان (CRM)؛
اونجا نرم افزاری که خودم نوشته بودم نصب بود و من باید در این نرم افزار گزارش هایی را می ساختم با فست ریپورت…کار گزارش ساختن یعنی خروجی اطلاعات و بسیار جذابیت داشت …
۴) از طرفی یه کار دیگری بود که مدیر این شرکت دوست داشت انجام بشه و به چندین نفر همزمان سپرده بود ولی انجام نمی شد؛
اولین نکته این ماجرا برای من این بود که تجربه کردم اگر کاری باشه که یک مجری یا متولی نداشته باشه، انگار اون کار درست و حسابی انجام نمیشه …
خلاصه یه روز مدیر تو جمع اعتراض کرد…و همگی سرشون را فقط انداختن پایین و تموم شد…
چون جمع زیادی مقصر بودند، نوک پیکان سمت یه نفر نبود:) پس همگی خیال شون راحت بود…
رفتم اتاق مدیر، و داوطلبانه خواستم که اون کار را انجام بدم البته برای یکی دو ماه …
اون کار خیلی کار چیپی به نظر میومد…برای همین همه اون افراد از زیرش در میرفتن …اما من اون کار را ساختم و بزرگ کردم و از دل اون کار مشتری های بزرگ و زیادی به این شرکت بازرگانی معرفی شدند!
عزت نفس چیزی مثل همین هست…اینکه اگر مطمئنی میتونی چیزی را بسازی، و دورنمای خوبی ازش داری، مهم نیست آدم ها چقدر اون رو بی مقدار می بینن..برو تو دلش و امضات را بزن زیرش!
و من امضام را زیر کار زدم …
اما
۵) اما مورد تنفر همون جمع قرار گرفتم و متاسفانه بیشتر اونا، همجنس هام بودند؛
کارشکنی های زیادی شد و هر قدم از طرف اونها، باعث رشد بیشتر من شد…به قولی جنگ بیهوده ای می کردند…ولی منم بلد بودم چطور ادامه بدم…نا امید نشدن و باور داشتن به خودت و کارت و رسیدن به پله بعدی…
من در میدون اونها نجنگیدم …
۶) تابستون امسال، بعد از مدتها کارشکنی، دیدم که اومدند سراغم ؛
ازم خواستند که با هم تیم بشیم و به مدیر در مورد مسئله ای اعتراض کنیم…داشتند می افتادند در چاه و می خواستند من را هم با خودشون ببرند…
البته نمی دونستند چاهه! چون تحلیل درستی نداشتند…چون بی گدار و بی فکر بودند…
سفر قهرمانی عزت نفس، پر از عمه کتی هاست:)
باهاشون همسو نشدم…
اعتراض شون به مدیر مودبانه نبود و مدیرمون مجبور شد چند نفر رو اخراج کنه چون در جلسه اعتراض، ظاهرا به مدیرمون توهین شده بود…
پایان اون کارشکنی ها، اخراج همون افراد بود …
۷) همیشه یه مثال میزنم در مورد منشی هایی که میرن تو شرکت ها کار کنند؛
چون اولین کاری که بدون هیچ مهارتی یه نفر به فکرش میرسه انجام بده همینه!
منشی می تونه منشی را تبدیل کنه به پست مسئول دفتر
و یا میتونه یه منشی معمولی باقی بمونه
و یا حتی میتونه پایین تر از منشی هم بشه …
این خود فرد هست که جایگاهش را می سازه …
من در شرکتی هم بودم که منشی پر قدرتی داشت در حدی که مدیر تصمیمات مهم شرکت را با نظر ایشون می گرفت چون منشی بدون حب و بغض، نظرات ارزشمند می داد…این وجهه را آدم ها خودشون می سازند…
۸) سپر عزت نفس، خیلی خیلی پر قدرت هست…به قولی عزت نفس از نون شب واجب تره:)
وقتی داریش، انگار هر تیری از طرف راهزن ها باشه، اصلا به جسمت اصابت نمی کنه…
۹) اونایی که جنگ بیهوده می کنند عزت نفس شون کمه؛
ما خیلی اوقات در جاهایی بودیم که اصلا کاری به بقیه نداشتیم ولی اذیت مون کردند و باعث عدم موفقیت ما شدند…میدونین چی باعث میشه موفق نشیم؟ اینکه توجه مون را از هدف مون بر میداریم، و شروع می کنیم تحلیل کردن آزارگرها… ذهن مون میره سراغ تنفر از اونا و حرص خوردن…همین یعنی ذهن ما دیگه متمرکز روی هدف نیست و اونا موفق شدند…
حواس مون به راهزن ها باشه…اونا چراغ مون را خاموش میکنند…
دیدگاه ها (115)
هنگامه عبدالهی 1997می گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۳هنگامه عبدالهی ۱۹۹۷
مهشید من چیکار کنم اینقدر داغونم از نظر عزت نفس؟
فاطمهمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۳عنوان بی نظیر
شهامت اینکه مورد تنفر عده ای باشیم
باعث میشه درست عمل کنیم
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۱👏👏
فریمامی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۵سلام مهشید جون امیدوارم حالت خوب باشه
داشتم فک میکردم سایتای دیگه که میرم چقدر زمانم میره به خاطر مطالبی که شاید به درد نخورن اما تو این وبلاگ خط به خط نوشته ها ارزشمنده برا همین خدا قوت میگم بهت 😊🌹
راستی یه جا نوشتی منشی ، من یه مدت کوتاه منشی بودم چقدر نگاه دیگران و رفتارشون بدون اینکه شخصیت خودمو ببینن آزارم میداد من یه مدت چون دانشجو بودم این شغل سبک رو انتخاب کردم اما تو این مسیر چقدر دلمو شکستن ، هر کی هر اشتباهی میکرد مینداخا گردن من ،اخرش دراومدم از این شغل ، با عزت نفس نابود و قلب شکسته 💔
گفتم یه درددلی بکنم 😊💔
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۲سلام جان تون سلامت عزیزم
😊🌹
فاطمه.ر.می گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۵۱وای مهشید جان چقدر سفید برفی 😍😍😍😃
همیشه تصور یه خانم رنگی رنگی داشتم ازتون.لباس تیره نمی پوشه و …
خیلی جذاب و بی بی فیسی
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۲ممنون از شما 🙏🏻😍
مهلقامی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۰گرانبها جان چه عکس قشنگی😍😍😍
معلومه توش هیکلی😍😍
ممنون بابت مطالب خوبی که میذاری.خیلی مثالای زندگیتو دوست دارم💚💚💚💚
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۳ای جان😍
أسراءمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۱سلام مهشید جان
عزیزم من امسال فروردین ماه به طور اتفاقی در نی نی سایت یکی از نظرات شما رو خوندم و مشتاق شدم تاپیک های شما را بخونم و وارد شدم به دنیای عمیق و پر عزت شما
و حقیقتا از اون روز تا چند روز بعد کل تاپیک های شما رو خوندم و همچنان هم دنبال میکنم
بینهایت تشکر میکنم از تموم چیزهایی که بهم یاد دادی
تمایل نداشتم نظر بگذارم اما اما درخواستی داشتم گفتم شاید شما راهنماییم کنید و بشه چراغ زندگیم درباره مسیر شغلی
من واقعا به برنامه نویسی و طراحی سایت علاقمند هستم چندین دوره خریداری کردم و آموزش میبینم
ولی میخواستم اگر بشه به صورت کارآموز جایی مشغول به کار بشم تا تاثیر بیشتری برام داشته باشه و اینکه من هم ساکن اصفهان هستم لطفا اگر ممکنه بهم کار خوب معرفی کنید، اگر امکانش هست براتون بهم ایمیل بزنید تا مشخصات خودم را براتون بفرستم، سپاسگزارم. 🌹🙏🏻
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۴سلام سلام🌹🙏🏻
در شرکت هایی مثل کسرا، فنی مهندسی یکان، پاسکال سیستم، پدیده نگاران و …یه درخواستی بدین
آیسامی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۷چه خوشکلی 😍😍
آفرین بهت که همیشه تلاش کردی و نا امید نشدی
به ما هم یاد میدی و این دل بزرگی میخواد☺
برای منم دعا کن تا بتونم از پس مسایل دوران عقدم بربیام و یه زن قوی باشم🙂
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۴ممنونم 😍
انشاله خیره
فردوسیمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۰دقیقا همینه گرانبها جان.من قبلا متوجه نمی شدم عزت نفس چقدر مهمه.فکر میکردم دارایی به ما عزت نفس میده.
وقتی رو خودم کار کردم دریچه های زیادی به روم باز شد.ارامش پیدا کردم.درگیر بقیه نیستم.فقط رو زندکی خودم تمرکز میکنم.و خیلی تو زندگی موفقیت برام به وجود اومد.
ممنون برای اینکه بی دریغ برای هم جنسات می نویسی و چند تا همجنس بد که دیدی، ضد زن نشدی👏👏👏👏
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۴خواهش میکنم ممنون از همراهی تون😍
دریامی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۹عالی عالی
خودتم عالی
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۵😍😍
Saharمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۷مهشیددد چه عکسی 😍
پر حس خوب ❤️
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۵😍
منزلابمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۹خب که چه؟
خوشکلم باشی دیگه شوهر داری نه؟غیرت نداره روت؟
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۶همینطوری دور هم😅
sajedehمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۲سلام مهشید جان😍😍😍😍
من شناختمت😍😍😍😍
ساجده هستم پیش دانشگاهی بتول عسگری
دو حرف اول فامیلم”مو” هست.یادت اومد؟😅😅
چقدر حس عجیبی دارم اینجا.انگار اصحاب کهف بودم بیدار شدم و دیدم چقدر زمان گذشته🥺
راستی تکواندو رو چیکار کردی؟
بابات چطورن؟ چقدر صداشون قشنگ بود.به من میگفتن عموجان عموجان 😍
مادرت چطورن؟خانم اقتصاد و سیاسی😁 اسم همه مقامای کل جهان و بلد بودن😍
مهشیو هنوزم لپات بزرگه😍
آخ مهشید دلم رفت.دنیا چقدر کوچیکه.میدونی داشتم دنبال چی میگشتم رسیدم به اینجا؟ عزت نفس!
مهشید شماره مو میذارم زنگ بزن قرار بذاریم.من با یه کاشانی ازدواج کردم ولی اصفهان خونه گرفتیم.مهشیییییییید عشقولی😘😘😘😘😘
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۹سلام عزیزم 😍😍😍😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۹من سر نامزدی و انتخاب خاصم خیلی خیلی مورد تنفر و بی مهری واقع شدم.
از یسری ها فحش میشنیدم
یسری ها تهمت میزدن
یسری ها غیبت میکردن
یسری ها هم مسخره
نمیگم عزت نفسم عالی بود ولی کم هم نبود
اما دلیل داشتم برای انتخابم
دنبال تایید دیگرانی نبودم که بخش کمی در زندگی من نقش داشتن
بلکه دنبال تایید شخصی و آرامش و اطمینان روح و روانم بودم
صد البته از شنیدن اون حرف ها ناراحت میشدم
از توی فضای مجازی
از فامیل
از پدر و مادر
از بعضی دوستام
آدم خیلی خوب و مهربون و باهوشی بود
ولی خب مربوط به مکانی خاص بود و قد و قیافه جالبی نداشت
من اون موقع بخاطر تجربی تلخی که داشتم
فهمیدم برای آرامش داشتن چه چیزایی مهم تره واسم
اینکه متناسب با ارزش هام باشه؟
اینکه متناسب با آرامشم باشه؟
قطعا تایید اجتماعی رو جای دیگه میتونی بگیری
جایی که توش استعداد داری
من توی درک کردن دیگران گرفتم
میتونستم تشخیص بدم این فرد الان چه حسی داره چون تقریبا اکثر احساسات رو تجربه کردم
میتونستم بدون قضاوت به صحبت هاشون گوش بدم
و این باعث میشد من تایید بشم
فکر میکنم
نیاز نیست همیشه عزت نفس و اعتماد به نفست بالا باشه تا بتونی تصمیم درست بگیری
فقط میتونی باهوش باشی و کمی اون مسئله رو ببری توی جای مناسب و کمی اطلاعات درست داشته باشی
_البته این در رابطه با کسی صدق میکنه که میتونه این کارو کنه
مثل کسی که بهش کاغذ مچاله بدی برات اوریگامی درست میکنه
ولی به ۷۰ درصد آدم ها بدی میندازن دور
پس همون افزایش عزت نفس برای افراد سودمندتره
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۹تو نوشته ات فراز و نشیب جالبی بود😍😍
دختر پرتقالمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۲:۴۲سلام دختر گرانبها.امیدوارم که حالت خوب باشه که با پستات حال مارو خوب می کنی .
چه خانم خوشکل و نازی هستی عزیزم .خیلی حس خوب بهم میدی .
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۰سلام به روی ماه تون 😍😍
programmerمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۳با چه زبان هایی کد زدی؟
چقدر نرم افزار نوشتی😮😮😮
معلومه دختر باهوشی بودی از اولش👌
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۰اصلی ترین زبان برای کار من سی شارپ بود
با پی اچ پی و جاوا و … هم کار کردم
مرسی از شما 😍😍
پرسفونهمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۲امروز یکی از اون روزهارو داشتم که خاطرات گذشته به سطح اومدن، حالم واقعا بد بود🥲 بعد از ماجرایی که تونستم پشت سر بزارم و به نوعی خودم رو از دیوانگی نجات بدم من موندم و سال های زندگی نکرده و یک عالمه لحظات تجربه نشده، یکی از بدی های منفعل بودن برای مدت زمان زیاد از دست دادن تعریف های مثبت از خودت هست، مثلا اگر تعریف مثبت ما در بچگی از خودمون میشه من دوست مهربونی هستم یا من یار خوبی برای بازی های گروهی هستم این من هستم های مثبت از یک جایی به بعد باید متناسب با رشد ما در جامعه جایگزین شن ولی برای من همه چیز از یک جایی به بعد فیریز شد، تمام من هستم هایی که باید به مرور برام جایگزین میشدن انجام نشد و بعد از اینکه انقدر حالم خوب شد که بخش منطقی مغزم شروع به فعالیت کنه دیدم از درون احساس پوچی میکنم
با یه سوال خیلی بنیادی روبه رو شدم، من کی هستم؟برای خودم چطور آدمی هستم؟ در مقابل دیگران چطور؟ ویژگی های قالب درونی من چی هست؟ بدترین لحظه ها برای من پاسخ این سوال ها بود، جواب هیچی بود، واقعا برای تفسیر منِ حالا هیچ چیزی به ذهنم نمیرسید، من یه روشی برای شناختن آدم ها دارم، وقتی با کسی وقت میگذرونم بعد از یک مدت اون آدم در ذهنم تعریف ویژه ی خودش رو میگیره، برای بعضی ها یه مکان خاص و برای بعضی ها یه رنگ خاص رو تصور میکنم(مهشید جان شما به نظرم آسمون شب پرستاره ای هستین که پر از شفق هست شاید برای اینکه باعث شدید من منظره ای از زندگی رو تصور کنم که هیچ وقت فکر نمیکردم میتونم داشته باشم، یه دروازه به جای ناشناخته) خواستم برای خودم اینکارو انجام بدم ولی بازم هیچی بود، تا یه مدت ناراحت بودم ولی حالا که فهمیده بودم چی رو از دست دادم نمیتونستم هیچکاری نکنم، پس در حد توان شروع کردم به انجام کارهایی که تا قبل از اون موقع جدی نمیگرفتمشون، اول از همه عامل حواس پرتیم رو حذف کردم و دوم هدف تعیین کردم، میدونید ذهن ما خیلی تواناست، وقتی باهاش منطقی حرف میزنی جواب های شگفت انگیزی بهمون میده، از اون راه حل هایی که وقتی از دوستی مشورت میخوای بهت میده، ولی این راه حل ها هرچند از لحاظ ساختار جملات کوتاه و درستن اما واقعا سختن، الان وسط یکی از همون راه حل های هستم که جناب ذهن گرامی داده و دارم سعی میکنم برای خودم من هستم هایی بسازم تا بشن زیربنایی برای عزت نفسی که برای سالم زیست کردن بهش نیاز دارم و واقعا فقط خدا کمکم کنه، چون همین اول راه احساس نتوانستن دارم، امروز عصر که حال بدم داشت به حد خودش میرسید یاد یه جمله از دوستم افتادم که باعث شد بهش حسودی کنم، اون دختر یه سفر قهرمانی رو پست سر گذاشته بود
بهم گفت پرسفون واقعا سخت، انقدر سخت که اصلا هرگز دلم نمیخواد به گذشته برگردم ولی خیلی خوشحالم که تا آخر موندم و جنگیدم و پیروز و سربلند از میدان بیرون اومدم، جالبه که همین جمله باعث شد من از فاز غم بیرون بیام و به جای در نقش مظلوم بودن شروع کنم به افسار زندگیم رو در دست گرفتن، بعدا به دوستم گفتم که چه احساسی با حرفش بهم دست داد و حسابی هم ازش تشکر کردم چون انگار یه قدم به جلو پرتابم کرد
عصر که یاد این جمله افتادم یه تصمیم جدید گرفتم که امید وارم به مسیری که انتخاب کردم کمک کنه
مهشید جان میدونی چی دوست دارم؟اینکه آخرش آنقدر زن قوی بشم که چراغی که تو روزی برای من روشن کردی رو من برای کس دیگری روشن کنم
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۱سلام پرسفون عزیزم😍😍
سفرهای سختی طی کردی
الهی بهترین ورژن خودتون بشین که در دنیا درخت های زیادی بکارین😍😍😍😍😍😍
hanaمی گوید:
۲۸ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۵۳مهشید زیبا🤩❤
چه حس حال خوبی💫☺️
مهشید جان چطور به جمع معترضین ملحق نشدی چطور خواستشون رو جواب دادی؟
مهشیدمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۲ممنونم حنای عزیزم🥰
مخالفتی باهاشون نکردم ولی همراه شون نشدم و تو جلسه نرفتم:)
دختر پرتقالمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۲سلام دختر گرانبها.
من دختر پرتقال هستم و سه ماه هست که سایت شما رو دنبال می کنم و خواننده خاموش مطالب شما بودم .
من با مطالعه سایت شما فهمیدم که یک دختر با انرژی ساده دلم و خودم و سایه هام رو شناختم .
الان قوی و بزرگ شدم و حالم بهتر شده .شما و سایت خوب تون ممنونم مهشید خانوم..
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۰پرتقال عزیزم خوشحالم شما هم مسافر شدی در این سفر قهرمانی جذاب😍
رویامی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۰من تو دبیرستان عااااشق این بودم که مهندس کامپیوتر بشم وقتی چند واحد کامپیوتر. داشتم خیلی برام سخت اومد یه سوالم گوشه ذهنم مونده ازاونموقع ها!!!یعنی برنامه نویس ها تموم کدها رو حفظ می کنند؟!!!!! خیلی البته کار جالبی بود البته من که برنامه نویسی آنچنانی نکردم ولی یادمه تو همون مبانی دستورهای ساده می ساختیم عدد میدادیم بهش جواب میداد خیلی قشنگ بود برام ولی خب همون کد نویسیش سخخخخت بود دیگه میشه یه توضیح بدی چطوریه؟!
مهشیدمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۹رویا جان نه حفظ نمی کنند بلکه مفهومش را میدونن…
حتی قطعه کدهایی هستند که میگردیم تو فروم ها تو نت پیدا میکنیم (اگر کسی قبلا نوشته باشه)
یعنی اینجور نیست که ذهن یه برنامه نویس پر از اطلاعات حفظی باشه…
کتابخانه هایی در کدها ایجاد میشن که مربوط به یه ماژول میشن و دیگه نیازی نیست کدها چندباره برای یه کاری نوشته بشن…
برنامه نویسی یه کار تکنیکی و مفهومی و خلاقیتی است نه حفظ کردنی
ماه ستیمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۲گرانبهای عزیزم🩵
مهشیدمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۶🙏❤
دختر پرتقالمی گوید:
۲۹ آبان ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۱ببخشید مهشید خانوم.اگه یک سوال از شما بپرسم می تونی کمکم کنید🥺.
من یک دخترم با ظاهرو تیپ ساده و کم آرایش (آرایش ملایم می کنم)و همه میگن معصوم و بیبی فیسم و آروم و ملایمم و روحیه لطیفی دارم .خیلی طبق مد نمی گردم ولی تیپم شیک و آراسته است.
از مسائل سیاسی و ورزش و فلسفه خوشم نمیادو از هنر و روانشناسی خوشم میاد و از آقایون توجه خاصی می گیرم ولی خودم نخواستم باهاشون دوست بشم(به خاطر باورهای دوستی با جنس مخالف رو ترجیح نمیدم)ولی رابطه خوبی با خانم ها ندارم و با هر دختری هم که دوست میشم اذیتم میکنه و از من خوشش نمیاد و منو ساده و احمق و زشت میدونن(دلیلش رو نمیدونم و برام مهم نیست)و کسی منو خیلی دوست نداره و همه قصد سوء استفاده از من رو دارن و سیاست زنانه ام ندارم.خیلی به کار و درس علاقه ندارم ولی بدون درس خواندن درسم خوب بود دوران مدرسه.عاشق عود و شمع و رمان عاشقانه و گل نرگسم و اینکه رابطه ام با بچه ها خوبه و بچه ها منو خیلی دوست دارن ولی از زایمان میترسم و مجردم و به ازدواج علاقه ای ندارم و مغرور و جاه طلب و کمال گرا و اهل حساب و کتاب و پول دوستم .عاشق آرایش کردن و تیپ زدنم و چادری ام ولی خیلی به خودم میرسم و تیپ های جینگولی میزنم واکسسوری های خوشکل میندازم.خونه داری رو دوست ندارم و خونه داری ام زیاد خوب نیست ولی غذاهای من درآوردی خوشمزه درست می کنم و درونگرام و اهل دوستی با کسی نیستم و تنهایی رو بیشتر دوست دارم و بیشتر از ۵ساعت نمیتونم بیرون باشم چون انرژیم زود تموم میشه . مهربونم و ساده و احساساتی و ظریفم ولی ضعیف نیستم .قوی و خودساخته ام و شرایط سختی رو گذروندم و مثل دخترای اطرافم لوس و ننر نیستم .
نمیدونم چه انرژی دارم؟انرژی من چیه؟
نمیدونم کدوم شخصیت یونانی ام یا انرژی ام چی میشه؟من تا حالا تست شخصیت های یونانی رو ندادم .منظورتون از سفر قهرمانی چیه؟
ممنونم مهشید خانوم 🙏 .
مهشیدمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۶سلام عزیزم🥰
به نظرم اول بخش زیر ررا بخونین تا سفر قهرمانی و انرژی های زنانه دست تون بیاد که چه مفهومی دارند:
https://www.dgbaha.com/%d8%af%d8%b1-%d8%b3%d8%b1%d8%b2%d9%85%db%8c%d9%86-%d8%ae%d9%88%d8%af%d8%aa-%d8%a7%d9%85%d9%be%d8%b1%d8%a7%d8%b7%d9%88%d8%b1%db%8c-%da%a9%d9%86-2/
بعدش با هم پیش بریم🙏🙏🙏
دختر پرتقالمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۵:۲۸بله مهشید خانوم.
الان مقاله های این لینک رو مطالعه کردم و انرژی درونی اصلیم رو شناختم و داریم قدمی برای سفر قهرمانی ام برمیدارم.
از شما ممنونم دختر گرانبهای عزیز🙏.
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۲الهی بهترین ورژن خودتون بشین و کیفش را بکنین🤗😍😘
مهربانومی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۰سلام گرانبها جان😍😍
وای چقدر کم سنی شما.
فکر مبکردم یه خانم سن و سال دار باشی.انگار هم سن منی.من متولد ۷۸ ام.شما چطور دهه شصتی و اینقدر خوب موندی😅
ورزش و سالم خوری تاثیر داری .کاش منم میتونستم کمی اراده کنم🤕
مهربانومی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۳۱گرانبها جان یه سوال داشتم
شما چند سالگی بیمه برات رد شده؟
پندارمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۹این آدم به پوستش زیاد میرسه.مثل الهام مامان پانیزه که یکی دیگه شده.از بس به قر و فر خودشون میرسن.
عمل هم داشته به روی خودش نمیاره.دماغ به این کوچیکی تو صورت به این چاقی طبیعیه؟
لباش درشت و لپاش هم بزدگه و یهویی یه دماغ ریز اون جاست.*** تو نی نی سایت هم این قدر دماغش کوچیک نیست با اینکه خیلی چشم درشت و گونه های قشنگ و برجسته داره.این مشخصه عملیه و خوشکلم نیست.
ناراحتم میشه بهش بگن خوشکل نشدی.یه*** ریختن تو سایتش که هی میگن خوشکله خوشکله.خدایی این کجاش خوشکله؟
مهربانومی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۵نمیدونم والا
بعضیا با عملم خوشکل نمیشن.الهام مامان پانیذ نمیشناسم.
زیبایی هم یه معیار نسبیه.یعنی به چشم من شاید اونی که شما میگی زیبا نیاد و شما هم سلیقه ام را دوست نداشته باشی.
مهشید به چشم من زیباست.گونه هاش راست میگی به عمل میخوره ولی خب قشنگه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۹لااقل مطمئنم نظر هایی که مهشید میذاره از نظرهای شما قشنگ تر و متین تر و دلبخش تره
این همه تحلیل صورت ایشون رو کردید کمی تحلیل ادبیات و منطق و دیدگاه خودتون رو هم کنید
پندارمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۴با منی؟
ببین تو نمیدونم چقدر میشناسیش.من خیلی وقته میسناسمش
میگه عمل نکنین و عزت نفس داشته باشین و این حرفا
ولی صورت خودش عمله
خب موعضه میکنی باید خودتم عمل کنب نه؟
اراممی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۷افرین فلفلی جان قشنگ پاسخ دادی وحرف زدی
فک کنم هدف این سایت تجزیه تحلیل اجزای صورت یه نفرنیست هدفی والاتر از این حرفاس رشد ادمها ،راهنماییشون درمواجه
شدن باسختی ها ونکات ریزی که شاید خیلیامون ندونیم
حالا مهشید زیبا یا زشت بنظر من که موضوعی نیس بخوایم درموردش اینقدر تجزیه تحلیل کنین
تو این سایت اینقدر مطلب جذاب هست برا یادگرفتن و پیشرفت الکی وقتتونو هدر ندین
مهشیدمی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۵آرام جان 👌👌👌
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۵مهربانو جان سلام به روی ماهتون
۱) من از ۱۹ سالگی بیمه برام رد شده…
۲)چند نفر دیگه هم تو سایت دیگه گفتن من وایب مادربزرگها را میدم😅
تصویر و وایب با هم متفاوت شده😁
ممنون از تعریف تون 😍
من دقیقا مطابق یک یه خانم دهه شصتم😁
فاطمهمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۳مهشید جان من زیر پست سایه ها یه سوالی کردم ممنون میشم نگاه کنین🥺🙏
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۷ایمیل تون درست بود؟ جوابش را فرستادم و کامنت را مخفی کردم..ولی الان دیدم ایمیل بازگشت خورده ها
شهلامی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۰سلام سلام چطوری مشهید جان
چه حس و حال خوبی داره وبلاگت.همه را نخوندم هنوز.تو سایه ها گیر افتادم😂
ماشاله چقدر زیبایی😍
گونه هات مال خودته همه ش؟😅
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۸مرسی عزیزم❤🙏
من ژن مادرم را به ارث بردم 😅
یه مقدار حجم لپ و گونه زیاده😂
برنامه نویس آیندهمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۳:۳۱برای برنامه نویسی از چه سنی باید شروع کرد .من ۲۸ سالمه.
میشه الان هم اقدام کرد؟
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۹دیر نیست ولی باید خیلی خیلی مستعد باشین تو این سن👌
خواننده خاموشمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۴این وبلاگ چه روزهایی به روز رسانی میشه؟
ما همینطور سر می زنیم چیزی نیست امروز که میایی یه تاپیک جدید دیدم که دو سه روز قبل بوده.
زمان بندی بدی بهتره
فضای قشنگیه ولی ما بیشتر به اینستا عادت کردیم
خیلی ممنون ادمین عزیز و گرامی و مهربون
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۰برنامه ریزی درستی نداره متاسفانه چون هر وقت فرصت بشه مینویسم…
دوشنبه و پنجشنبه مطلب میزنم…این دوشنبه یکی گذاشتم و امشب دیگه نمیذارم.
ممنونم از توجه تون و بازدیدتون.به خونه من خوش آمدین😍
سارا گلیمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۸سلام مهشید جان
یه پیشنهادی داشتم
الان دنیای عکس و فیلم و اینستاگرام شده
اگه خواننده تاپیکت نسل زد باشن اینجا براشون جذاب نییت
من تعجب کردم خانمی مثل شما با این بار علمی و حتی خوش صورت چرا عکس نمیذاره!!!
فکر کردم شاید مثلا چهره نداری که از عکس فراری ای
ماشاله آگاهی و دانشت خوبه
مطالبت زرد نیست
تو اینسنا فعالیت کنی عالیه
Saharمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۵:۳۳سلام ببخشید با احترام به نظرتون
من این سایت رو بیشتر دوست دارم با وجود باگ هایی ک بعضی وقتا پیش میاد ، خیلی ها نمیتونن به اینستا وصل بشن
و اینجا واسه من مثل یه معبد پر از انرژی مثبت شده هر وقت حالم بد میشه میام و پست های قبلی رو میخونم و چیزای جدید کشف میکنم و حالم خوب میشه ❤️
خواننده خاموشمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۶سلام عزیزم
بله منم بدون فیلترشکن میام اینجا و این پوئن مثبتیه
واقعا هم این اطلاعات که تو اینجا دریافت میکنم را دوست دارم و پر ارزشه
ولی خب برای دیده شدن اونجا بهتره.
میتونه هم اینجا باشه هم اونجا
فقط یه پیشنهاد بود نه اینکه بگم اینجا خوب نیست
البته همین مشکل که هی باید رفرش کنی هم باید برطرف بشه.فکر کردم برام یه پیامی تو جیمیلم میاد ولی نیومد.
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۱سارا گلی جان سلام عزیزم
با زودی در اینستاگرام فعالیت خودم را شروع میکنم🙏
ممنونم 🤗
مهربانومی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۵:۳۱مهشید جان من انرژی دانشمندم زیاده.زنانگیم و دلبری کمتر دارم.اصلا جذب نمیتونم بکنم.
با اینکه همه میگن زیبا هستم ولی متاسفانه اعتماد به نفسم کمه😔
آسناتمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۳به به مهشید جان بلاخره ما شما را دیدیم
چقدر خوشملی عزیزم♥️♥️♥️♥️🦋🦋🦋
خیلی دوست دارم☺
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۲آسنات جان ❤🙏
ملیکامی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۴اسم آهنگ بی کلام لطفا؟
ادمین کجا کار میکنی؟ میتونی رنج حقوقت ها را بگی؟
حقوقهای بخش فروش تون منظورمه
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۲آهنگ را داشتم رو گوشیم و اسمش را متاسفانه نمیدونم …اما اثر معروف “یان تیرسن” هست …
رنج حقوقی پرسنل بازرگانی از ۱۸ الی ۶۰ هستش بستگی به میزان کارکرد و پوسانت
مریم.اس...می گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۳سلام مهشید جان
چه کار خوبی کردی سایت برای خودت زدی
حیف بود واقعا
سایتت حس خیلی عجیبی داره برام.مثل یه تونل عجیبه.حس خالی شدن از همه ترس ها واسترس ها.رسیدن به خود خودمون.رهایی و فکر به چیزای بزرگتر .دیدت خیلی خوبه مهشید جان.
فکر میکردم خیلی صورتت پخته تر باشه.یه خانم چادری تصورم بود چون خیلی ایمان رو تو نوشته هات حس میکنم.دهه شصیتی ها قالی کرمونن.پیر نمیشن😁
بمونی برامون ❣
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۳سلام به روی ماه تون
بله نوشته ها و تصویر و وایبم با هم فرق داره 😅
خوش آمدین به خونه من و ممنون از توجه و بازدیدتون❤🙏
فاطمهمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۵سلام گرانبها جان
در مورد خودمراقبتی هم تاپیک میزنی؟
کیانامی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۰گرانبها جان هم خودت عالی
هم سایتت بهترین
عزبزم خدا به قلب مهربونت نگاه کرده
ماچ بهت😚😚😚😚
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۴مرسی کیانا جان❤🙏
فاطمه سمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۵مثلا دررمورد فامیل های سمی.
اونایی که مثل همبن عمه کتی ها مدام میخوان حس بد بدن چون دخترشون هم سن منه.
همه ش انگار من و دخترش رقابت داریم.من ندارم ها.خود اونا دارند.همینطور تو دل مامانمو خالی میکنن.یا میگن فاطمه مگه چقدر میگیره میذاری بره سر کار و …
فاطمه سمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۸میدونی مامانمم تحت تاثیر خالمه
خب من تازه شاغل شدم.۲۲ سالمه
انتظار حقوق بالای ۲۰ دارن ازم.
narineمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۱کتاب مورد تفر بودن یه انتشار داره یا چندتا؟
کدومش خوبه
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۵سرچ کردم یکی بیشتر پیدا نکردم
حدیثمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۳سلام مهشید جان
یه سوال داشتم
ظرت در مورد زندگی پس از مرگ چیه؟
به نظر خیلی مذهبی هستی.
تصویرت مذهبی نیست ولی نوشته هات خیلی وایبش را میده.
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۵اعتقاد دارم
راحلهمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۳سلام🤗
من تازه اینجا را پیدا کردم
از کدوم قسمت شروع کنم؟
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۵سلام عزیزم
از منوی روانشناسی 🤗
زهرامی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۰۳وای چه وبلاگ باحالی😍
سلام مهشید جان
دکتر شیری دوره عزت نفس داره؟
هزبنه هاش را از کجا میتونم ببینم؟
خودتون عزت نفس تو کلاس یاد گرفتین یا با کتاب؟
پرسفونهمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۰۰:۴۰سلام زهرا جان💖
با اینکه مخاطب حرفتون من نیستم و مهشید جان هست ولی خب جواب سوالتون رو میدونم پس با اجازه من جوابتون رو میدم😁، شما اگر در اینترنت سرچ کنید خانه ی توانگری سایت میاد بالا و درس های غیر حضوری دکتر شیری اونجا هست، آخرین باری که چک کردم دکتر درس غیر حضوری برای عزت نفس و اعتماد بنفس رو داشتن
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۶سلام با روی ماه تون
بله دارند
هزینه هاش را حقیقتا نمیدونم.خانه توانگری را سرج بزنین پیدا میکنین👌
من این دوره را شرکت نکردم🙏
دختر پرتقالمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۴من مطالب این لینک رو خوندم و فهمیدم که انرژی غالبم زن دلبره و ترکیب زن دلبر و دانشمند و ساده دل هستم و کمی انرژی مادر دارم ولی انرژی کدبانو ندارم و الان میخوام یک سفر قهرمانی رو با کمک شما شروع کنم .
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۷ای جان دختر پرتقال عزیز
بزن بریم❤
دختر پرتقالمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۳۳ببخشید مهشید خانوم .
جابه جا نوشتم🤦.
انرژی غالبم ساده دله و ترکیب ساده دل و دانشمند و دلبر و مادر هستم و کدبانو ندارم .
چه شلم شوربایی شد خدایی 🤦.
سمامی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۶سلام مهشید جان
چقدر سطح نوشته هات بالا بود
مدتها بود مطالب ناب نخونده بودم
حالم جا اومد
خدا خیرتون بده که اینطور چیزا را یاد میدین به جای روانشناسی زرد و چرت و پرتای ابن روزا
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۸سلام به روی ماه تون
ممنونم🙏❤
به خونه من توش آمدین و ممنون از تعریف تون.امیدوارم میزبان خوبی باشم🙏🙏
امین فردین هستممی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۸سلام گرانبها جان
مثل تاپیک چند قطره فتوشاپ بازم بزن
خیلی خوب بود.هم چیز جدیدی یاد گرفتیم و هم دروغگویی بر ملا شد😂
خیلی های دیگه هم هستند دروغ میگن.
یه مطلب بزن اینجا تیترش این باشه###هر چی میخواهد دل تنگت بگو😂###
ما بیاییم زیرش از کاربران دروغگو حرف بزنیم.
اونجا محدوده نمیذارن حرف بزنیم😂
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۰سلام عزیزم😍
😂😂
از هدف مون تو این سایت دور میشیم اینجوری
سیسیمی گوید:
۳۰ آبان ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۱ادمین جان اینستاگرام ندارید؟
از مطالب با ارزش تون خیلی ممنونم💚
یاد وبلاگ های چند سال پیش افتادم که مدرن شده😍
خیلی حس خوبی داد😊
مریم.سمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۰۴:۵۵سلام مهشید جان😍♥️
تبریک میگم برای افتتاح سایت.
خیلی به کار زنان این جامعه میاد👌
در جریان مشکلات من کم و بیش بودی.مادرم ام اس داره و هر خواستگاری میاد فکر میکنه منم سرنوشت مادرم در انتظارمه
مهشید ۳۲ سالم شده خیلی دیر شد😔
تا کی خودمو سرگرم ورزش کنم؟
دارم کم کم ضد مرد میشم!
اون پسره رو یادته باهاش حرف زدم برای ازدواج و ابنقدر پیگیرم بود؟ وسط روز میومد دم شرکت؟ تو دیده بودیش فکر کنم.قد بلند چشماش روشن بود..
اونم اینقدر مادرش مخالفت کرد که ول کرد.فکر کن آخرین قرارمون گریه کرد ولی رفت.نموند.مرد میدون نبود😞
دیگه عاشق تر از اون؟
من فکر میکنم مردای شهر ما به درد نمیخورن.باید مثلا با خوزستانیا یا شاهبن شهر و یا تهران و شیراز و رشت وصلت کنم.اینا دیدشون وازتره.
خود اصفهان هم کم پیش میاد مردایی که پات بمونن
اخرش زنی که خانوادشون انتخاب کرده میگیرن
خبلی خسته ام😞
.
.
.
راستی لباس پاییزه آورده عمه
یه سری بزن😁😘
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۱مریم س عزیزم سلام گلم
برم خونه مامانم، یه سری به عمه میزنم❤🙏
با هم گپ میزنیم 😘
Saharمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۶مهشید جان نمیدونم میخونی این پیاممو یا نه
ولی چقدر دلم میخواد ک این پنل های کاربری زودتر زده بشه ،
یه حسی بهم میگه که چند نفر از کاربران، با اسم های مختلف اینجا کامنت میذارن !
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۷سحر جانم سلام عزیزم
من و همکارم، درگیر سایت شرکت بودیم و این روزها فرصت کمتری داشتیم…خلوت بشیم بخش کاربری را کدنویسی میکنیم.تو برنامه ام هست.
اما در مورد یه سری ها باید بگم که خوشحال باش اینجا هستند …شاید به فکر ترمیم و درمان افتادن.حداقل اینجا خودشون را خالی میکنن و کمتر به اطرافیان شون آسیب میزنن.
من و شما که راهمون مشخصه و همین بودن اینها نشون میده که راه مون درسته…هر کار درستی، مخالف هایی داره به هر صورت😊
Saharمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۷درسته عزیزم ❤️
موفق و پر انرژی باشییی 🤗🥰
فقط اینکه گفتی تو اینستا هم میخوای شروع کنی ، همینایی ک اینجا میزاریو اونجا هم میذاری یا چیزای جدید ؟ 🥰
من اینستا نمیتونم بیامااا🥺💔
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۰من تمرکزم روی سایت هست..اینستاگرام چیز اضافه تر نمیذارم
اکر بذارمم اینجا کپی میکنم
سحرجانم😘
Saharمی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۸مرسی مرسی 🤗💕
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۳سلام عزیزم
بله بله در مورد خودمراقبتی هم مطلب دارم
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۰به زودی اینستاگرام فعال میشه.
خوشحالم که حس خوبی گرفتین😍🙏
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۹سعی کردم همه نظرات را پاسخگو باشم❤
عزیزان ممنون از مشارکت تون در این پست🥰
ایام به کامتان مهربونا😘
دختر پرتقالمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۳۴بریم دختر گرانبها 🙂.من آماده ام 🙂.
دختر پرتقالمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۲امیدوارم که پیامم رو بخونید.
البته طبق مطالعات و تحقیقاتم کشف کردم که انرژی غالبم ساده دله ولی ترکیب ساده دل و دانشمندم .
مهشید خانوم شما پست جدید نمی ذارید؟
مهشیدمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۹الان سفر را چطور شروع کردین
در رابطه عاطفی هستین یا نه؟
پست جدید نتونسنم بذارم امروز🤕
دختر پرتقالمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۳مهشید خانوم 🙂.
ترکیب ساده دل و دانشمند چه نوع ترکیبیه ؟
من ترکیب این دوتام ولی یه ذره ساده دلم بیشتره😐🤦.
مهشیدمی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۸دانشمند ساده دل ترکیب بدی نیست اگر موارد مثبت ساده دلی بیاد بالا نه ساده لوحی…
مثلا:
من دختر مستقلی هستم و کار میکنم و پول در میارم(دانشمند)
ولی با پسرها میرم تو ارتباط و پسرایی هستند که پول ندارند و ازم قرض و کمک میخوان….منم پولم را میدم بهشون! این ساده لوحی هست …
همیشه هم جنس مخالف نیست…گاهی ساده لوحی در برابر همجنس هامون، فامیل مون و حتی والدین مون رخ میده…
یا میریم پول میدیم فالگیر!
و …
دختر پرتقالمی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۳نه مهشید خانوم.
من اتفاقا به اون صورت ساده لوح نیستم .پول به کسی قرض نمیدم چه زن و چه مرد حتی دوست ندارم کسی دست به وسایل شخصی ام بزنه مخصوصا غذا و لباسام.تقلید کننده نیستم چون خیلی ها دروبرم هستن که استایل ظاهری و اخلاقی خوبی ندارن ولی من پیرو اونا نبودم و سبک و استایل شخصی خودم رو دارم .دوست ندارم شبیه کسی باشم و دوست دارم خودم باشم .لوس و ننر نیستم و از دخترای ننر خوشم نمیاد .عاشق هنر و نقاشی ام و بعضی وقتها نقاشی هم می کشم .خیلیم تودار و مغرورم و دوست ندارم کسی توی زندگیم دخالت کنه یا از زندگیم سردربیاره.
حرف هیچکس به جز خودمو قبول ندارم و هیچ چیز از وسایلم رو به کسی قرض نمیدم .
کسی رو دوست خودم نمیدونم و با کسی درد و دل نمی کنم .چون به کسی اعتماد ندارم و اینکه منظورم از سادگی یا ساده بودن تیپ و قیافه ام بودو خیلی دخترونه بودن واینکه قیافه ام جذابه و یکم معصومم و قیافه ام ساده و دخترونه است و پلنگ طور و عملی نیست و خیلی کم آرایش میکنم و آرایش غلیظ رو دوست ندارم . خیلی مهربون و احساساتی بودنمه ولی ضعیف نیستما.جلب توجه گر نیستم و ناز و عشوه خاصی برای آقایون نمیام و لخت و باز نمی گردم ولی ارتباطم با آقایون بهتر از خانم هاست رابطه دوستی باهاشون ندارم و قیافه ام ساده و محجبه است ولی خیلی بهم احترام میذارن و بیشتر از خانم ها درکم میکنن و به حرفم گوش میدن .این ویژگی پول قرض دادن و مستقل نبودن و پول دادن به فالگیر و…رو مادرم و خواهرم و دوستام زیاد دارن و من اصلاشبیه شون نیستم و این موارد رو ندارم بانوی گرامی .
امیدوارم منظورم رو خوب رسونده باشم دختر گرانبهای گرامی.
مهشیدمی گوید:
۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۶خب با این تفاسیر، شما ساده دلی را ندارید…
باید آفرودیت تون احتمال زیاد بالا بره(انرژی دلبر)
من چند بار خوندم کامنت هاتون روو متوجه یه کمی عصا قورت داده بودن شدم که قبلا خودمم داشتم…کمی راحت تر برخورد کردن منظورمه
دختر پرتقالمی گوید:
۱ آذر ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۳سفر خوبی رو شروع کردم و تا اینجا سفر بدی نبوده و اینکه خیر نازنین در رابطه عاطفی نیستم و هیچوقت نبودم چون به خاطر اعتقاداتم رابطه عاطفی رو قبول ندارم.
البته من بی صبرانه منتظر پست جدید شما هستم .
مهشیدمی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۹خوشحالم در چالش یه رابطه عاطفی نیستین و اول پیشرفت شخصی میکنین …این خیلی خوبه👌👌👌
دختر پرتقالمی گوید:
۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۵بله من خیلی روابط عاطفی با آقایون به اون صورت ندارم و در حد یه دوست قبول شون دارم و من خیلی دوست ندارم خودم رو روی کسی بذارم و خوشم نمیاد بازیچه دست مردی باشم و خیلی برای خودم ارزش قائلم و پیشرفت در کارو تحصیل و رشد شخصیتی برام مهم تره .
مهشیدمی گوید:
۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۶👌👌👌
مهشیدمی گوید:
۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۷شاید بهتر باشه دقیقا بگین چی تو زندگی تون به نظر میاد که سر جاش نیست ؟