اگر دیدین کوه صفه قدش کوتاه تر شده تقصیر این آقاست😂
از بالای کوه با ایشون آشنا شدیم که همراه با یک سنگ دیده شد😁
به عنوان دمبل از این سنگ استفاده میکرد…
با خودشم اسپیکر داشت و آهنگای قشنگ پخش میشد و وزنه میزد😁
سنگه رو بین راه تو مسیر پایین اومدن از کوه انداخت یه گوشه…
یاد زمان تتهایی خودم افتادم که فکر میکردم سینگل به گور میشم
تایمی که با مسیح کات بودیم و من صفه را تنهایی فتح کردم و تنهایی چای خوردم و تنهایی برگشتم … این پسر سنگ به دست هم یه سینگل پر قدرت بود… غرور زیادی داشت و مشخص بود وارد هر ارتباطی نمیشه و تنها بودنش را با سنگ و کوه پر کرده بود…
برای آدمی که تنهاست و وارد هر رابطه ای هم نمیخواد بشه و استانداردهای خودشم داره، تفریحات، دیگه میشه این شکلی …
میدونم میدونم خیلی سخته تنهایی این جور جاها بریم….اما ادمی که یکبار تنهایی میره و اشکاشم تو راه می ریزه ولی ملزم میکنه خودش رو که مسیر رفت و برگشت را تا آخر طی کنه، بسیار پر قدرت میشه …
دختران تنهای زیادی را تو این سالها در مسیر دیدم …
میدونین چرا کوه صفه را اینقدر دوست دارم؟ اولا خیلی تمیزه و شهرداری اصفهان بهش میرسه … دوم اینکه آدمهای کوه، خیلی شرح حال های عجیب و قشنگی دارند…مسیر پر از انرژی های مثبت هست…انگار هیچ فردی غریبه نیست و همه تو یه خونه ایم… من انرژی مردم را زیاد میگیرم… نمیدونم اینطوری هستین یا نه؟ مثلا وارد فضایی میشم و خیلی سنگین و خفه کننده س…ولی صفه پر از حس سبکی و آرامش هست… این مکان را انتخاب کردیم برای نشستن:
یه آقای ارمنی هم هست کر و لاله و همیشه جویای احوال ماست(هنوز اجازه انتشار عکسش را نگرفتم)
میاد کنارمون چایی میخوره… این بار عصرونه هم یه ساندویچ مهمونش کردیم … پر از حس خوبه…همیشه با ایما و اشاره به من و مسیح حس خوب میده و تاکید میکنه که کنار هم باشید و …
کلیپ صدای سکوت رو که دیدم، خیلی با حضور ایشون در کوه سنخیت داشت…فکر میکنم این سالها، خیلی بیشتر از ما لذت برده چون نمی شنوه ولی قشنگ تر حس کرده و دیده! سعی کردم بعد از اون کلیپ، آدم ها را با تمام وجودم حس کنم و ببینم و بشنوم…
اینجا هم صدای طبیعت بود و چقدر لذت بردیم:
کمی نشستیم…آلاچیق کناری مون تولد داشتن و کمی کیک برامون آوردن…کم بود ولی بسیار با ارزش…سعی کرده بودند با توجه به جمعیت زیادی که بودند، اندکی کیک نگه دارند برای ما که شاهد تولدشون از این گوشه بودیم…
این بار خیلی حس قشنگ تر و بهتری داشتم انگار که خدا گوشهام و چشمهام را دوباره بهم داده 😍
دیدگاه ها (94)
menoshaمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۰چقدر زشتید🤢
ساراگل-۲۹می گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۹دبی فورد میگه همه جهان آیینه ماست.
ما چیزی که هستیم رو در دیگران میبینیم.
امیدوارم یه روز اینقدررر حالت خوب باشه که، عزت نفس داشته باشی و چهرهات رو زیبا ببینی دوست عزیز
menoshaمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۳من خیلی زیبا هستم.اصلا فکر نمیکردم چهره این آدم اینطوری باشه.خیلی سیاه و چشم بادومی و دماغشم تا خونه همسایه.مهشید اصفهانیه و خرج عمل و اینا نمیکنه.خسیسه.خب چه اشکالی داره بره عمل کنه.این دماغ چیه 😶
رویامی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۶😄دوست عزیز ایشون هیچوقت ادعای زیبایی نکرده چهره شون هم کاملا معمولی و نرماله و از قضا کم و بیش مثه همین پلنگ هایی هستن که تو اینستا شماها می بینید و آب از لب و لوچه تون آویزون میشه و البته کاملا نچرال!! یعنی شما تشخیص ندادی ایشون تو تاریکی عکس گرفته،🤔که میگی سیاهه!اتفاقا من عکسش رو دیدم و سفید پوست هست!!!حال بدت رو چشمات اثر گذاشته،🤧بجای انتقاد از چهره ش مطالبش رو بخون که حالت خوب شه،😁
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۵😁😘😘😘
خوش خنده😊می گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۰مشهید جان از نظر شخصیتی زن کاملی هستن و بسیار انسان موفقی هستن با توجه به شرایطشون و یه الگوی واقعی هستن برای من
برای زنی که از اون شرایط خودشو ساخت و به اینجا رسوند و در کمال محبت داره به بقیه کمک میکنه و راهنمایی میده بدونه چشم داشت قلب بزرگی داری
چهره ی زیبایی هم دارن
اما حرف شما ناراحتم کرد که چرا اینهمه موفقیتو نمبینین بعد دنبال این هستین یه ایراد بگیرین ازش ببرینش زیر سوالا
ما آدما رو با معیارهایی تعریف میکنم که خودشون تلاش کردن و بدست اوردن
وگرنه چیزایی که خدا به آدم داده که پز دادن نداره
مینامی گوید:
۶ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۶عمل مغز و افکار خودتون خیلی اورژانسیه
مینامی گوید:
۶ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۹این پاسخم به دوست عزیز کامنت اولی بود،انگار اشتباهی ریپلای زدم
مهشیدمی گوید:
۶ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۰بله مینا جان به مینوشا ریپلای کردین 👌👌
متوجه شدم 🤗
rozمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۸:۳۷چقدر سیاه بختید کاربرmenosha.😷
فاطمهمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۳خوشبخت باشید پیر بشید کنار هم💕
انرژی مثبت زیادی داشت عکستون
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۴ممنونم عزیزم🥰🙏
ساراگل-۲۹می گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۷چهرهی زیبا و پر انرژی شما دیدن دارهاااا
چه سعادتی♥♥♥
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۹مرسی عزیزم 😍😍😘
آناهیتامی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۵ای جانم . امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشید 😍
من از طرفداران شما هستم و هر روز مطالب وبلاگتون رو دنبال میکنم و بسیار برای من عزیز و مفید هستید . انشالله هر جا هستید شاد و سلامت باشید 🙏
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۱ممنونم🤗🙏
و ممنونم از همراهی تون و توجه تون❤
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۷من چهره شناس نیستم ولی همچین برداشتی از چهره همسرتون کردم
که آدم مثبت بین و گاها شوخ طبعی هستن
زود میبخشند و در حال زندگی میکنن
شاید هم این تفکرم بخاطر اینه فردی مشابه ایشون با این اخلاقیات دیدم😁
خوشبخت باشید عزیزم❤️
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۹ای جان 🙏🙏
همه اش درست بود👏👌👌🥰🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۴پاشم برم چهره شناسی کنم پول در بیارم😂❤️
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۵مجموع الخصایص هستی 🥰👌
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۸فدای شما🥰ممنون از تعریف قشنگتون
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۵زنده باشی گلی🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۷منم به کوه و طبیعت و پارک علاقه دارم
بهم خس آزادی و سبک بالی میده😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۸یادمه یه مدت توی گوگل مپ اکانت ساختم و برای یسری پارک ها و کوه ها عکس آپلود میکردم😁
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۶عکس میذاشتی؟ از کجا میگرفتی فلفلی ؟ چه رزومه پُری داریا
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۶آره عزیزم
ببین کار سختی نیست گلم
هر عکسی که با گوشی گرفتی میتونی آپلود کنی
برو توش از طریق جیمیلت
وارد شو قسمت همبخشی میتونی هر مکانی که توی مپ نیست اضافه کنی
و براش عکس و مشخصات بذاری
برای مکان های دیگه هم قسمتی داره که میتونی براشون عکس آپلود کنی
من الان یه قسمت بود بستنی فروشی یود توی نقشه نبود اضافه کردم ولی دیدم اسباب کشی کرده شده گیم نت باید عوضش کنم😁
همین عکس هایی که گرفتی میتونی توی لوک کوه صفه آپلود کنی.اتفاقا عکس ها و فیلم های دوست داشتنی ای هستن❤️
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۵چه قشنگ و جالب ووومرسی یادم دادی❤️❤️❤️
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۶😍😍😍
منیرهمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۳چقدر زیبایی مهشید جان…انشاله همیشه کنار همهمینطور شادو خوشبخت باشید…چقدر انرژی گرفتم از نوشته ها و عکسهاتون🥰
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۶منیره جان ممنوووونم بوچ ماچ🥰🥰
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۷سلام مهشید جان انشاءالله کنار هم خوشبخت و عاقبت بخیر بشید 😍
چهره بسیار دلنشینی داری 🥰
خدا حفظت کنه 💚
مهشیدمی گوید:
۱۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۷سلام آجی جان😍
بهترین ها برای شما😘😘
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۰۳راستی مهشید جان در نی نی سایت درخواست تعلیق دادم
از وقتی با سایت تو آشنا شدم
و وارد فضاهای دیگه ای شدم
اخیرا توی یه دوره ثبت نام کردم که مربوط به دوره کتابخوانیه
کتاب سیلی واقعیت
و در اونجا اغلب افراد از من بزرگترن ولی خیلی فرهیخته آن خیلی چیزا میشه ازشون شنید و یاد گرفت
مثل دوستان سایت دیجی بها
و با دوستان باارزش و عمیق قدیمیم دیدار کردم و خیلی حرف ها رو شنیدم
راستش وقتی دیروز اومدم توی نی نی سایت
پر از سردرگمی بودم که اینجا چی میخوام پیدا کنم؟
چی میخوام یاد بگیرم؟
آره قبلا یه دختری گوشه خونه بودم
بدون پول
بدون امکانات
از خونه بزور بیرون میزفت
دوستی نداشتم
همصحبتی نداشتم
دنیام کوچیک بود
سایت به من یه دنیای واقع بینانه تر رو نشون داد
دنیایی که ملت انقدر روی اشتباهات من زوم نمیکنن
دنیای که ملت همه اشتباه میکنن
و در عین حال همه درست میگن
پشت هر خوبی یه بدی هست
و پشت هر بدی یه خوبی
همه مشگل دارن و هیچ کس بی مشکل نیست
آدم ها متفاوتن و هر کدومشون خوبی ها وبدی های زیادی دارن
و …
خب آره اول ها که اومدم هر تاپیک یه درس بود برام
اما الان اینطوریه بعد ۳ ساعت سایت گردی شاید یه تاپیک مفید و کامنت مفید رو پیدا کنم
که یه دیدگاه جدید و یه منطق حدید رو بهم نشون بده
در صورتی که میتونم اون ۳ ساعت رو بذارم سر یه کتاب و نصفش رو تموم کنم
یادمه گفتی نی نی سایت یه دانشگاهه
و به خودم گفتم منظور مهشید چیه؟
چرا پس من دیگه یاد نمیگیرم
یادم اومد شاید اصلا ملاک اون برای یادگیری مسائل دیگه ای باشه؟
مثلا دقت کردم تو به قلم و نوشتار افراد دقت داری و سعی میکنی یاد بگیری
خب من هم انقدر دقت دارم؟
نه!
خب این یکی از تفاوت ها بود و مشخصه تفاوت های پایه ای بیشتری هست
و تصمیم گرفتم الان تا زمان مشخص دیگه داخلش نرم
راحب اینستا و تلگرام هم همین طوریم
متوجه شدم مهشید انسان هیچ وقت نمیتونه به خودشناسی کامل برسه
چون هر جی جلوتر میره و در موقعیت های جدیدی قرار میگیره
میبینه اون لحظه یه بعد جدید از خودش در حال پدیدار شدنه و یه فلفلی جدید کشف میشه یا یه مهشید جدید آشکار میشه
البته این رو با ذهن آگاهی میشه رسید بهش
ولی خلاصه مطلب فهمیدم ما انسان ها در ارزش ها و انتخاب هامون تفاوت داریم
گرچه هر چقدر شباهت داشته باشیم
اینکه هر دو میتونیم از نی نی سایت مطلبی یاد بگیریم
ولی اینکه چی یاد بگیریم
اینکه میخوایم چی یاد بگیریم
متفاوته
و همین تفاوت ممکنه من رو از چیزی که میتونم ببره سمت جیزی که بیشتر از میتونم میخوامه
و اینکه دنیای درون انسان یه کهکشان کشف نشده ی دیگه است😁
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۵فلفلی جان درست میگی…متاسفانه افرادی که خیلی دست به قلم بودند، مثل بانوآرتمیس، ساکن کوچه قشور و …از اون سایت رفتند…اندک افرادی موندن که چون ۹۹ درصد سایت در مورد سیاهی هاست، تحمل دیدن نور نیست…انگار چشم شون از نور کور میشه و میخوان نبیننش…
من هم مدت زمان بسیار کمی تو اون سایتم این روزها چون در حال زیستن فراخ هستم…به قول استادم فربه زیستن …فربه زیستن این هستش که میگی ۳ ساعت را میتونی کتاب بخونی و یا معاشرت های بهینه و رشد زا کنی تا اینکه در تاپیک های اونجا بچرخی و بی هدف…باهات موافقم …
اما اونجا برای من یه رشد بزرگ داشت….اینکه بتونم وبلاگ بزنم …اونقدر رشد شخصیتی کرده باشم که مثلا یکی بیاد بگه تو فلانی و بهمانی، حتی دو ثانیه هم اخم نکنم…این رشد از نظرم خیلی بزرگ بوده …
اما دیگه الان چی یاد میگیرم ازش؟ حقیقتا دو سه نفر هستند که پیگیرشونم وگاهی هم تیتروار مشکلات مردم را میبینم که ذهنیت برای وبلاگم داشته باشم و دیگر هیچ!
به نظرم کار بسیار درستی کردی که انتخاب کردی! انتخاب بین بودن و وقت گذاشتن اونجا و یا وقت برای کتاب و رشد…خوشحالم رشد کردی که انتخاب می کنی کدومش!
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۳بله واقعا اون افراد خوش قلم و معلم و مدرس های زندگی رفتند و خودمون باید بعد معلم گونه امون رو بیاریم تا اون چیزایی که نداریم رو بتونیم توی سایت یاد بگیریم
مثل من گه میخواستم دنیا رو بشناسم و شمایی که میخواستی استعدادتان رو گسترش بدید
و تمرین صبر و خویشتن داری کنید👌
و فکر میکنم دیگه تموم شده
باری که میخواستیم ببندیم بستیم
یا به گفتار قشنگ تر دیگه کافیه
تا زمانی که شاید بخوایم چیز دیگه ای رو یاد بگیریم و دوباره برگردیم با کوله باری خالی و بخوایم پرش کنیم
ممنونم عزیزم❤️
من متاسفانه خودم رو توی چهارچوب بایدها زندانی کرده بودم و اصلا به خواسته های فلفلی اهمیت نمیدادم
فکر میکردم یوقت راحت طلب میشه
یا فکر میگردم مسئولیت پذیر نیست
اما بحث پیچیده تر از این حرف هاست
من نباید فلفلی رو خفه کنم
باید بذارم شکوفا کنه خودش رو
اون موقع توانایی پیدا میکنه مسئولیت های خودش رو انجام بده
نه چیزایی که برای من شده باید و ممکنه در توانایی من نباشه
یادته گفتی برم بنویسم کشفیاتم رو؟
یسری به خودم گفتم واقعا میخوام بنوبسم؟
یا چون کسایی مثل خربوریدان و دختر گرانبها رو دیدم و کار پسندیده ایه مشتاق شدم؟
دیدم حداقل الان انگیزه ای برای نوشتن ندارم
و دوست دارم برم جاهای دیگه از کشفیاتم استفاده کنم
توی عمل
توی صحبت با دوستانم
توی تفکراتم
و سخت بود بخوام خودم رو قانع کنم
بارها به خودم میگفتم خودخواه راحت طلب بی مسئولیت
ولی این چیزیه که مال من نیست
این رسالت دختر گرانبهاست
نه من
رسالت من گوشه ی دیگه ای ایستاده و باید برم دنبال اون
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۵چه کامنت شگفت انگیزی🥰🥰🥰🥰🥰🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۱۴فدات شم🥰🤗
این مدت من با بودن در کنار افراد فرهیخته مثل شما و دوستان دیجی بها و اون دوره کتابخوانی خیلی تونستم یه قسمت مهم رو در خودم رشد بدم
قسمتی که در من به عنوان نقص و شرم یاد میشه
من دختر فعال وپر حرفی هستم و از سکون و سکوت در کنار افراد متنفرم
دوست دارم وقتی در کنارشون هستم جشنی برپا کنیم
همیشه در فامیل به من میگفتن سنگین باش جلف نباش،در مدرسه میگفتن جلب توجه میگنی و یا نچسبی
اما در کنار افراد فرهیخته به من میگفتن تو پرانرژی هستی
تو پر شوری
تو چراغ این گروهی و استارت فعالیت ها رو میزنی
و خیلی با دیدن این دیدگاه بهم کمک کرد که آره اون قسمت من در نظر دیگران بی ارزش نیست
شاید در نگاه افرادی که سایه اشون باشه همچین چیزی رو نشون بده
ولی در نگاه آدم هایی که سایه ای ندارن خود من رو میبینن
روشنایی من رو میبینن
و خیلی کمکم گرد باهاش کنار بیام و نخوام سرکوب کنم یا خودسانسوری داشته باشم😍🥰
و این حس خوبی بهم میده
چون دیگه به این فکر نمیکنم چیزی در من هست که باید پنهان بشه🥰
برای همین میگن انسان در سفر بالغ میشه
چون وقتی دیدگاه های متفاوت رو میبینه
میفهمه چیزی که در شهر من عیب است در جای دیگه ای پسندیده هستش
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۴آفرین👏👏👏👏🥰🥰🥰🥰
Saharمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۶منم گاهی میرم تایپ های سوتی های خنده داری که قبلا زده شده رو میخونم و بعضیاش واقعا خنده داره
یا کاربری برق بیا منو بگیر و کابر اوپیوم تاپیک های فان و باحالی میزنن ولی پاک میکننش بعد چند روز و کاربر معصومه
ولی من یه شباهت جالب دیدم از مصی و مهشید این بود که هر دوتاشون وقتی کسی بهشون انرژی منفی میده توجه نمیکنن و با انرژی جواب بقیه رو همونجوری میدن یا اگرم جواب بدن برای اون کاربر دعا میکنن حالش خوب شه😂😁
امیدوارم اعضای این سایت همگی همینجوری توانایی ریجکت کردن این آدمارو پیداکنیم بالاخره یه روز 😍
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۴ای جان ممنون از توجهت 😍 😍 😍 …مطلب بعدی من در مورد گاوهای زندگی مون هست😂😂 که با کامنت شما هم سنخ بود😂
دعوتت میکنم به خوندن مطلب امروز عصر ساعت ۱۷
Saharمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۲چه جالب !
با جان و دل منتظرم 😍💕
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۶ممنون از همراهی ات😍❤
اراممی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۸:۳۰مهشید خانم لذت بردم از توصیفات و عکس ها
یه چیز دیگه میخواستم به مخالفین این وبلاگ بگم راستش وقتی حرفاتونو میخونم یاد بعضی از اطرافیانم می افتم که بی دلیل بامن بد هستن وهی دارن چوب لاچرخم میکنن
همش هم به خودم میگم من که کاری به اینا ندارم سرم به زندگیو اهداف خودمه چرا اینقد اذیت میکنن
الان میبینم از این مدل ادما همه جاهست فک کن حتی تو مجازی !!!!!!
دیگه باید با اینا کنار بیای هیچوقت حذف نمیشن جاده هدف بالاخره توش خس و خاشاک هست صاف صاف که نیست
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۵آرام جان سلام به روی ماه تو.خوشحالم برای شما هم حس خوب داشت این عکسها🥰
وقتی آدم ها حرف می زنن، خودشون را در واقع معرفی می کنند…فکر میکنند فقط دارند تیر میزنن ولی در واقع معرفی خودشونم هست…درون ناآروم باعث میشه که به دیگران تیر بزنیم تا کمی حس بهتری داشته باشیم…من وقتی فردی خودش را معرفی کرد و شناختمش، ازش ناراحت نمیشم…به قول شما آدمهای این مدلی همه جا هستند…و این آدمها نقشی در زندگی ما، خنده های ما، خوشی های ما، حتی ناخوشی هامون ندارند…رهگذرها همیشه میان و میرن و ما زندگی خودمون را داریم…درست میگین باید ریجکت بشن چون همیشه هستند…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۳چقدر قشنگ گفتی مهشید جان
از این دید بهش نگاه نکرده بودم👌
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۵👌👌👌 ممنونم
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۸😍😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۱متوجه شدم این مدل حرف ها واقعا تاثیری در زندگی ما ندارن
بقول شما طرف داره خودش رو معرفی میکنه
و مثل علف هرزی که در پارک رشد میکنه
ما میدونیم این علف هرز بی فایده است و ممکنه مانع رشد درختان بشه
ولی خب نه ما مسئولشیم و نه تاثیری در زندگی ما داره
ففط نگاهش میکنیم و رد میشیم
و بهتره رد بشیم
اینکه بیوفتیم به جون علف ها و بخوایم لهشون کنیم پارک رو بدشکل تر میکنه و مایی که تا الان داشتیم لذت میبردیم الان تصویر خیلی زشت و زننده شده
فقط باید بسپاریم به پارکبان
که با شیوه درست از شرش خلاص بشه
تا هم درخت ها آسیب نبینند
و هم تصویر پارک خراب نشه
خودمون میدونیم هر چقدر مقابله کنیم با این افراد
این ها بیشتر ادامه میدن
چون هم حال درونیشون خراب تر شده
هم از اینکه حال ما رو خراب کرده خوشحال میشه
چرا تنشی که واسه ۵ ثانیه میخواد بمونه رو به یه چیز چندساعته تبدیل کنیم؟
Saharمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۵قشنگ بود 👌🏻💕
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۶چه مثالای قشنگی …خوبه که اگه نمینویسی و رسالتت با مهشید فرق داره 😁😁 ، اینجا لااقل می نویسی و ما استفاده میکنیم…مثال هات را دوست داشتم… سرت سلامت❤️❤️❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۷شما همیشه نسبت به من لطف داشتید🥰🤗
نوشتن در کنار شما باعث افتخار بنده است😍
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۳عزیز دلین😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۰۲مهشید جان یه چیزی رو که خیلی جدیدا روش دقت کردم
اینه که ما زمانی چیزی رو میپذیریم در مغزمون که قالب فکری یا نظم فکری قبلش داشته باشیم
این گاها به تخیلات یا حافظه یا ارزش ها برمیگرده
برای مثال برای من امانت داری یه ارزش خیلی بزرگه و درکش هم میکنم
و من قبلا اینکه میگفتم باید مراقب فلفلی باشم
باید به فلفلی احترام بذارم
باید به فلفلی حق بدم
باید با فلفلی مهربان باشم
خب با خودم میگفتم واسه چی؟
چرا باید این کارو کنم؟
من همیشه سختی ها رو تحمل کردم چرا باید به خودم راحت بگیرم؟
اصلا درک نمیگردم با منطقم جور نبود
تا اینکه گذاشتم توی اون قالب امانت داری
که این فلفلی یک امانته
مثل خیلی از آدم های زندگی
من وقتی میمیرم روحم میره و این فلفلی با این هویت میمونه
و خدا بارها از حق النفس حرف زده و فکر میکنم اوت حق النفس همین هویت و جسم ممه
و وارد کردن این مسئله در اون قالب فکری واسم ملموس تر شد و الان بهتر میتونم مراقب خودم باشم
برای همین مثال ها ما رو بهتر راهنمایی میکنه تا در جانمون هک بشه
چون در حافظه یا تخیلاتمون حضور داره و کودک درون انسان با تخیلات اموراتش رو میگذرونه🤗😁
و همون کودک وقتی چیزی رو یاد میگیره در عمق جانش فرو میره
پس چه بهتر یادگیری هامون رو بسپاریم به کودک درون
بقول شما با مثال جلو بریم
مثال هایی که در طبیعت و خاطره هامون هست و رنگ و لعاب های زنده و تازه و روح بخشی داره😍
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۳داستان ها خیلی کمک کننده است …مثلا پشت برند اپل، سیب گاز زده است که داستانی داره …یکی از چیزایی که تو بیزینس خیلی اهمیت داره، داستان پشت اون بیزینس هست…جالبه نه؟
در مباحث سبک زندگی هم داستان ها خیلی طرفدار دارند و این داستان نویسی در کشورمون کمه…مثلا میگن مهرطلب نباش ولی چهار تا کیس مهرطلب باید بیان حرف بزنن و داستان شون را بگن…در مورد قالب فکری هم خیلی مبحث جالبیه ….
یه جمله هم دیروز شنیدم:
پس از مرگ، اون ورژنی که میتونستیم باشیم را بهمون نشون میدن و چقدر حسرت میخوریم😶
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۳وای حسرت نگو من همیشه،ترس از حسرت رو دارم🥺
آره چون داستان ها توی زندگی ها پیش میاد و ملموس ترن
اشاره میشه به همون تجربه هایی که گذروندیم
خیلی اوقات ما تجاربی داریم با نام خاص
برای مثال شانس
برای مثال بدبیاری
برای مثال نگون بختی
ولی وقتی راحب مهرطلبی اون داستان رو میاری
دیگه اسم اون داستان میشه مهرطلبی
و معنای بهتری میگیره
Saharمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۳مهشید من چند روز پیش کسی رو دیدم که ترسیدم ازش😁
یه اکیپی دوست بودن باهام و یه نفر اومد و از یکی شون چند سوال پرسید این شروع کرد به پرخاشگری و پرید به اونی که سوال کرده در صورتی که اصلا مسئول اون کار همون دختره بوده
و یکی دیگه از پرخاشگری هاش سر روشن کردن برق بوده 🥴
همون دختره که پرخاش کرده بوده به یکی که نزدیک کلید برق بوده میگه که خاموش کنه برقو ولی یکی از بچه های دیگه داشته یه چیزی مینوشته
هی برقو روشن،خاموش میکنن آخر سر افتادن به جون هم و حسابی از خجالت هم دراومدن 🥴
و جالبیش اینه که اون دختری که پرخاشگری میکرد فقط با اونایی که جزو اکیپشون نبود اینجوری بودش
حالا واقعا طبق این چیزی که گفتی اون واقعا از درون انقد نااروومه؟ ، نگرانه؟ یا فقط میخواد از دوستاش محافظت کنه؟ اینو میگم چون هر چی میشه اونه که میره دعوا
ولی یه روز من رفته بودم گوشیمو از بردارم از تو کمد منو اون دختره پیش هم بودیم یه دفه والپیپر گوشیشو بهم نشون داد یه گربهه گوگولی بود که روسری سرش بود 😂😍
و اونی که من دیدم واقعا مهربون بود و من چون ازش این رفتارو دیده بودم فکر کردم با منم میخواد دست به یقه بشه 😂🥴🤦🏻♀️🤦🏻♀️
متنتو خوندم یاد این دختر افتادم و با خودم قبلا میگفتم خدایا من با این دختر درگیر نشم هیچوقت😥
و یادِمنِ قبلی افتادم که نمیدونستم مشکل رفتارم از کجاست داشتم دنبال راه چاره میگشتم بدتر اوضاعو خراب میکردم از درون حالم خوب بود ولی توی اون خراب کاری ها یکی بهم گفت چقدر حالت از درون بده بعد من واسم جای سوال شد که عههه من که حالم خوبه که من که با خودم اوکیم چرا همیچین حرفی میزنه بهم ؟ اینجوری از بیرون دیده میشم؟ سردرگم بودم!
و میتونم بگم اونقدری دو سال پیش من بهم بد گذشت که دچار یه شوک شدم وحشتناک شدم
هیچی از دوسال گذشته یادم نمیاد هیچییییی
جوری که الان هر چقدر فکر میکنم ، تلاش میکنم نمیتونم اسم همکلاسی هایی که یک سال باهاشون بودم هر روز میدیدمشون یا دبیر ها رو یادم بیارم واقعا میگم اینو
امسال اول سال یه دبیر ازم پرسید که از کدوم مدرسه اومدی و باورت میشه انقددد فکر کردم که اسمشم حتی یادم نیومد بهش گفتم یادم نمیاد درصورتی که دو ماه قبلش من تو رو مدرسه بودم
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۰عزیزم
اینکه ما آدمها حق داریم حالمون بد باشه طبیعی و بدیهی هست.عیبی نداره خوب نیستیم…ولی اینکه دیگران را آزار بدیم حقیقتا نشون دهنده چیزی در درون ماست که درست نیست…مثلا چه لزومی داره من شما را که الان زحمت کشیدی برام نوشتی، فحش بدم! خب شما چه بدی در حق من کردی؟ چرا باید چنین کاری باهات بکنم؟ این میشه درون ناآروم و رفتار اشتباه…
یه موقعی هست که آدم ها دعوا می کنند با افرادی که حق شون را ضایع میکنند و یا موقعیت را براشون سخت میکنند(یه کاری باهاشون دارند)…خب اینکه من انتخاب کنم که پرخاش کنم یا موضوع را جور دیگه حل کنم، میشه مهارت…پمطالبه کردن و از حق دفاع کردن درسته ولی راهش ممکن هست اشتباه باشه…قطعا آدمی که عصبی و پرخاش کننده است هم سریع به هم ریخته که شده این رفتارش…ولی به معنای این نیست بقیه محق هستند …
در مورد خاطره ای که داشتی چقدر ناراحت کننده بود …فکر میکنم شما تو مسیر رشد بودی و بهت هجمه وارد شده
ماه ستیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۱کاش منم یک روز مکان مختص به خودم رو پیدا کنم؛
آقای پارتنر یه همچین جای دنجی داشتن دوران سینگلی که هر وقت دلشون میگرفته تنهایی میرفتن.ولی من نه؛انگار هیچ جا قرار ندارم واقعا🥲
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۱انشاله قرار پیدا میکنین به زودی عزیزم🥰
فریمامی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۴۳سلام مهشید جان امیدوارم حالت خوب باشه ممنون برا این عکس چون خیلی مشتاق بودم روی ماهتون رو ببینم خیلی خیلی خوشبختم که شمارو شناختم و خیلی خیلی خوش سعادت و خوشحالم که چهره زیباتونو دیدم عشقتون پایدار عزیزم
مهشیدمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۷سلام به روی ماه تون💕 ممنونم 😍 شما چطوری عزیزم؟
فریمامی گوید:
۲۴ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۵۷سلام با من بودین؟:))))
هی چی بگم از احوالم که نابودم البته نمیخوام انرژی منفی بدم ولی اینروزا واقعا به تراپی احتیاج دارم که فعلا امکانش نیست راستش من شدیدا احساس بی ارزشی دارم خیلی ممنون ازتون بابت معرفی سهیل رضایی ، خیلی دوست دارم دوره شفای پادشاه زخمیشونو خریداری کنم اما فعلا مقدور نیست ! من خیلی دلم میخواد شما نظرتونو راجع به این شخصی که شدیدا به من احساس بی ارزشی داده بدونم ، من از اونجایی که چن سال پیش شدیدا مهرطلب بودم و اونموقع هنوز با شما آشنا نشده بودم یا یه آقایی به قصد ازدواج آشنا شدم این اقا فقط از من خوشش اومده بود اما خوب عاشق من نبود ولی بازیگر خوبی بود من هیچ وقت نتونستم بفهمم واقعا دوستم داره یا نه ! اولین بار از شرایط خانوادم پرسید همینکه گفتم بهش کلا یه آدم دیکه شد و من انموقع نفهمیدم چون خودمم دوست داشتم خودمو گول بزنم که بله بالاخره یکی ام میدا شد منو دوست داشته باشه پس منم ارزشمندم نگو تو توهم بودم 🙂 اصلا دوستم نداشت در طول آشنایی از خواستگاری رفتناش برا من میگفت اخرشم بغض میکرد میگفت دلمم نمیخواد تورو از دست بدم اخرم رفت ، ۷ سال گذشت و در طول این هفت سال بارها اومدو رفت و من همچنان نفهمیده بودم خودم مهرطلبم و ایشونم یه خودشیفته و خودخواه ! اخرین بار که اومد من دیگه جوابشو ندادم رفت کلا ، زد عمه من امسال مریض شد یه مریضی سخت از جایی که من شدیدا از لحاظ روحی بهم ریختم چون عمه مو خیلی دوست داشتم ، احتیاج به یه نفر حامی از لحاظ عاطفی داشتم میدونم کارم اشتباه محض بود اما خوب اینجا توضیحش زیاده بگم به چه روزی افتادم که خودم رفتم سراغش همینقدر بگم که من کاملا بی پناه شده بودم به همه جا چنگ میزدم! یا بهتره بگم عقلمو از دست دادم ! رفتم بهش پیام دادم دوباره صحبت کردیم ، باورت نمیشه بعد از سالها همون ادم مزخرفی هست که بود !! باز شروع از خواستگاری رفتناش برام تعریف کردن از دختر خوشگلی که تا پای عقد باهاش رفته بود نشده بود ! وای اونروز من از دست این آقا تپش قلب گرفتم از طرفی ناراحت شدم که حرمتی قائل نیست از طرف دیه نمیخواستم بفهمه ناراحت شدم خلاصه ش کنم باز همون آش و همون کاسه ، الان کات کردم حالمم ازش بهم میخوره اما آسیب هاش هنوز مونده بارها گفت دوستم نداشته منم انقدر حالم بد بود در همین حدم قبول داشتمش! میدونم تقصیرخودمم هست که موندم باهاش اما خوب هیچ کس نمیتونه حال منو بفهمه تو اون لحظات که به همچین ادمی هم قانع شدم ، مهشید نمیدونی چقدر احساس بی ارزشی دارم نمیدونم با چه کلمه ای توصیف کنم اصلا ، لطفا نظرتو بهم بگو من تا مشاوره برم دیوونه میشم ، ببخشید طولانی شد نظرت برام خیلی مهمه ممنونم
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۲سلام عزیزم
من این پیام رو ندیده بودم چرا☹
نظرم این هستش که برهه ای از زندگی شمای مهرطلب گره خورده به یه آدم خودشیفته…
این به معنی این نیست که شما بی ارزشی که!
به این معنی هست که چیزی را میخوای که برات سم هست…تا وقتی این آدم و حسش و فکرش تو زندگیته، آدم خوب ملاقات نمیکنی…
خودمم گذروندم و میدونم چه جهنمی هست…این آدم را به کل باید بندازی از ذهنت بیرون…یک نفر که تمام زندگی تو نمیشه که!
به خدا اگر بدونی چه چیزایی در خودت داری که دیگران عاشقت میشن یه لحظه این نقطه نمیمونی …
امشب بشین بنویس.از تمام چیزایی که داری و خوبه و داری و حالت به هم میخوره و چیزایی که دوست داری داشته باشی…نوشتن خیلی بهت کمک میکنه آروم بشی
..اگر تونستی تغییری در ظاهرت بده…مو کوتاه کن یا رنگ کن…لاک بزن و …و یک هفته جلوی آیینه برو هر روز و به خودت حس خوب تزریق کن…تمرینت را یک هفته ادانه بده…حالتم از خودت بد میشه ولی متوقف نشو و ادامه بده …
فریمامی گوید:
۳۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۴۴سلام مجدد
واقعیتش درسته این آدم به من احساس بی ارزشی میده اما من از اول زندگیم از بچگی داشتمش اینم اومد روش چیزی نیست که بگم با اومدن این آقا اینطور شدم نه بی اومدن این بدتر شدم خدا لعنتش کنه خیلی سوزوند منو ، الان ناراحتم چرا جوابشو ندادم دارم اتیش میگیرم اون خیلی بی رحمه من اگر چیزی میگفتم سریع جوابمو میداد اما من نمیتونستم مثله اون باشم با اینکه یه کم حوابشو دادم اما باز حقش بیتشر از اینا بود الان هم از اون اقا بدم میاد متنفر شدم هم از خودم قشنگ خودمو از چاله انداختم تو چاه در حد خودکشی و مرگ حالم بد کرد ، خیلی چیزام بود اما خوب اینجا نمیشه توضیح داد همرو من با این حس تنفری که از خودم دارم چه کنم یا حس خودکشی؟
فریمامی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۴سلام عزیزم خیلی ممنون از راهکارات اتفاقا من ارزشمند دکترشیری رو خریده بودم خیلی خوب پیش رفته بودم باورت نمیشه با مریض شدن عمه ام انگار مغزم همه رو موقتا از حافظه م پاک کرد هم مطالب دکتر شیری رو هم بدی های اون اقا رو من از هفت سال پیش این موجودو میشناختم کلا کنارش گذاشته بودم اما متاسفانه با مریض شدن عمه م کلا فرو ریختم و هر چی رشته بودم پنبه شد به قول دکتر شیری برای درمان بی ارزشی نباید رو جاهایی که مین گزاری شده بریم که من متاسفانه رفتم ایندفعه بدتر از قبل شد ، راستش خیلی فشار روانی داشتم راهکارات جالب بود انجام میدم همشو اما دیروز یهو یه حسی بهم گفت بسپرم به خدا و رها کنم هم این اقا رو هم اسیب هایی که زده رو و باورم نمیشه الان پز ارامشم احساس میکنم یه باری از دوشم برداشته شده سپردم به خدا و اتفاقا برای اون اقا اروزی خوشبختی کردم دیدم باآرزوی خوشبختی حالم بهتره تا اینکه اه ونفرینش کنم مرسی از اینکه جواب دادی انقدر احساس بی ارزشیم شدیده فکر میکردم شاید شمام جواب ندی در حالی که منو نمیشناسی ببین وضعیتمو دیگه :))
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۲عزیزم ❤️ سلام به روی ماهت
پیام خوبی ازتون دریافت کردم و خوشحال شدم آرومی…من دو تا پست دارم دیروز یکیش منتشر شد(با هم بریم سفر۱ منتشر شده)
با هم بریم سفر ۲ هم منتشر میشه امروز و فردا
این دو تا شرح حال سفر های زندگی ماست که بتونیم ازش به سلامت عبور کنیم..
فریمامی گوید:
۱ آبان ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۵در ضمن مهشید جان مرسی از اینکه به فکر کاربرایی واقعا اگر این قسمت اعلان درست شه عالی میشه مرسی از پیگیریت 🙂
مهشیدمی گوید:
۲ آبان ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۳انشاله حتما درست میشه ولی زمانبره ❤️
فریمامی گوید:
۷ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۲۷سلام مهشید جان امیدوارم حالت خوب باشه اره خداروشکر بهترم مرسی از شما و فلفلی عزیز خیلی بهم دلگرمی دادین فعلا حالم خوبه خداروشکر 🙂 بازم ممنون بابت پیگیری قسمت کامنتا من خیلی صبر کردم این وبلاگ و بزنی بازم صبر میکنیم هر چقدر زمان ببره 🙂
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۸سلام گلم قبل اینکه مهشید جان جواب بده دوست دارم بهت بگم خوب حالت رو میفهمم
من هم تو دوتا رابطه ای رفتم که اون افراد خودشیفته بودن و من مهرطلب و شدیدا خودم رو بی ارزش کرده بودم یا شدم
میفهمم وقتی نیازهایی داری
و چنگ میزنی به زمین و زمان
آخر ناخن هات میخوره به اون قسمتی که ببخشید کود ریخته شده
حالت رو میفهمم
حس تنهایی
بی پناهی
میدونم چقدر زجر کشیدی
اما عزیزم
میدونی درون تو چی میبینم؟
آدمی که برای دریافت حال خوبش تلاشگره
شاید این فقط یه صفت بالقوه باشه در تو
ولی میتونی بالفعلش کنی
با دیدن توانایی هایی که تا الان داشتی و میدونم که چقدر توانمندی
با دیدن ارزشی که داری
ببین هیچ کس بخاطر بودن تو در همچین رابطه ای نمیگه بی ارزشی
این فقط یه قضاوت غلط درتوعه
که اشکال نداره
این اشتباه تو بوده و خودت میتونی جمعش کنی
میتونی به خودت ارزش بدی
به خودت لطف کنی
اون آدم فقط خاطره ای بود و رفت
آیا توی این ۸ میلیارد آدم روی کره زمین کسی نیست که بتونه مثل ملکه دورت بگرده؟
میدونم هست و تو لایقشی
ارزش تو به اشتباه هایی که کردی نیست
فریمامی گوید:
۳۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۲:۰۷سلام عزیزم پیام شمارو ندیدم حیف اینجا قسمت اعلان نداره البته امیدوارم مهشید واسه اینم یه فکری کرده باشه:) وبلاگش عالیه اینم اوکی کنه دیگه نورعلی نور میشه ، مرسی از دلگرمی که میدید بهم من واقعا احتیاج به درد کردن دارم تو نی نی سایت امکانش هست صحبت کنیم چون اینجا متوجه نشدم شما جواب دادین
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۶:۵۶فداسرت عزیزم
آره والا منم باید بگردم ببینم کی پیام داده😂
فعلا نی نی سایتم تعلیقه عزیزم
بیا همین مطلب آخر مهشید جان اونجا کامنت ها کمتره حرف بزنیم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۶چقدر دلم واسه مشارکت دوستان و جواب های قشنگ مهشید پای کامنت ها تنگ شده بود😍
اصلا هر سری میام به روز رسانی میکنم سایت رو و میفهمم که چقدر حرف ها زده شده این پایین خوشحال میشم🥰😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۷دارم متوجه میشم مردم چقدر علاقه به عکس دارن😂
ندامی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۶دقیقا منم به این فکر میکردم😅
من عکسای واضح تر از مهشید قبلا دیدم حقیقتش این عکس ب خاطر وضوح کم بهم نچسبید😄
با اینکه ظاهر یکی زیاد برام مهم نیس ولی باید بگم مهشید ماشاالله هم خوشگله هم مث قالی کرمون میمونه هرروز قشنگتر از دیروزه🥰
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۵مرسیییی عزیزم🥰🥰🥰
منم چهره ماه شما را دیدم زیباجان😍😍😍
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۳حتی عکس تیره و تار در شب😂👍
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۲دقیقا حال خوبی داره مشارکت.ایشاله شلوغ تر بشه و کاربران خاموش هم نظر بدن🥰🥰🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۴آره واقعا انشالله👌❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۸مهشید جان جای کامنت هات توی مطلب ایثارگری و همه و هیچ هم خالیه
Saharمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۱منم هی چک میکنمش 😃
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۳چشم چشم اونجا را میبینم 👌👌
Saharمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۶راستییییی مهشید اون شعر که تو امضات نوشتی خیلییی قشنگهههه 🥲😍💕
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۵عاشق اون شعرم 🥰🥰🥰🥰
hanaمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۰مهشید دوست داشتنی❤
چه صدایی چه عکس هایی…چه حس و حال خوبی 😍
پای هم پیر بشید🥰
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۶ممنونم عزیز دل 😘❤
خوش خنده😊می گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۰۲:۲۶مهشید جان چقدر دل انگیزی برام♥️😘
به خودتون افتخار کنین چون با وجود باعث میشی فکر کنم دنیای خیلی قشنگه♥️♥️
فقط یه سوال دوسداشتین جواب بدین شما ابروهاتون میکرویی چیزی کردین ؟؟؟
اگه کردین راضی هستین؟؟
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۴جانت سلامت ❤️ممنونم❤️
بله میکرو هست و رضایت دارم
خوش خنده😊می گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۸قربانت♥️
بعد تغییر رنگ و اینا نداده؟؟؟؟
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۴سلامت باشین
چرا رنگ میده ولی رضایت دارم ازش👌
ستارهمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۲۵سلام دختر گرانبهای عزیزم 😍.عکسی که از خودتون توی پست چه خوشگله😍
ببخشید عزیزم یه سوال داشتم البته اگه دوست داشتید جواب بدید.شما انرژی خودت چیه؟چون من از عکست انرژی دلبری عجیبی گرفتم😍❤️.
مهشیدمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۴سلام عزیزم
من انرژی دانشمندم زیاد بود و بقیه انرژی ها کم بود…الان تقریبا انرژی ها را به تعادل رسوندم
ستارهمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۱خیلی خوشگلید بانوجان😍❤️🌹بهتون میخوره خیلی دلبر باشید😍❤️🥺
منم زن دلبرم (البته یه کم بیس دانشمندی هم دارم)ولی تا همین چند وقت پیش نمیدونستم که شما منو کشف کردید از شما ممنونم❤️😍🙏
سمیهمی گوید:
۱۴ آبان ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۸من سمیه چیکار کنم حسودی مهشید را نکنم به نظرتون؟