شش هفت ماه از کات ما گذشته بود که دوباره تصادفی دیدمش؛ البته من فکر کردم تصادفی بوده و ایشون برنامه ریزی شده اقدام کرده بود …
باهام حرفای خیلی جدی زد و گفت هدفش تلاش برای رضایت خانواده اش هست…گفت بدون من ادامه زندگی براش سخته..سعی کردم به خودم مسلط باشم و دوباره وارد فضایی نشم که زمین بخورم…
نگران بود که من ازدواج کنم …
مقاومت کردم و گفتم که خانواده ات اگر راضی نشن من فرصت های زندگی ام از دست میره و دوست ندارم وابستگی ایجاد بشه و بعد از کات خیلی تلاش کردم تا دوباره به زندگی برگردم…
قاطعانه بهم گفت درستش میکنه… من هم قبول کردم مدتی صبر کنم… چون خانواده ها با هم خیلی صحبت می کردند، من هم این فضا را به خودم و مسیح دادم و صبوری کردم تا به نتیجه برسه…بهش گفتم بیرون نمی تونیم بریم تا تکلیف مون مشخص بشه…
مذاکرات زیادی بین خانواده ها انجام شد و در نهایت به قرار محضر منجر شد…
البته از ته دل رضایت در خانواده اش ندیدم ولی به هر صورت ظاهرا موافقت شد…
و پسری که به آب سپرده بودمش را خدا خواست برگردونه
من و مسیح، چالش های زیادی در ارتباط داشتیم که تونستیم مدیریت کنیم…من هدفم نوشتن مسائلی هست که به مخاطبم کمک کنه …برای همین از خیلی قسمت های ازدواجم گذر کردم و اینجا نگفتم…اما در ادامه در هر مبحث، مثال هایی از مدیریت روابط می زنم.
کلمات کلیدی: #ازدواج
دیدگاه ها (11)
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۳۸❤️?
مهشیدمی گوید:
۱۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۱۱بله چشم
فریمامی گوید:
۱۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۴کاش اگر دوست دارید از اون چالش ها بگید هم جالبه هم باعث میش فک کنیم تنها نیستیم
مهشیدمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۵حتما …من دوست نداشتم حالت داستانی داشته باشه ماجرام…خیلی جاها عشق زیادی داشته و جذابه ولی برای خودم …خیلی جاها هم چالش هایی که قدیمی شدند و آدمها مسبب های اون وقایع را طی سالها بخشیدند …برای همین نگفتم…ولی از چالش ها حتما بعدا میگم
فاطمهمی گوید:
۱۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۲???زن نمونه ای هستید
مهشیدمی گوید:
۱۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۱۰لطف دارید ???
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۰مهشید عکس دومی که توی این پست گذاشتی چرا نمایش داده نمیشه ؟
مهشیدمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۳یه عکس بیشتر نیستش