ESC را فشار دهید تا بسته شود

۱۱) دوران سوگواری

من واقف بودم دوران سوگواری بعد از کات، سخت و جانکاه هست ولی حتما می گذره و در این گذر، غم و ناراحتی  به مرور کم میشه …
ممکن هست غم حذف نشه ولی قطعا بعد از گذر از این روزهای سخت، زندگی راحت تر می گذره…
من اینها رو تو آموزه های کلاس سفر زندگی یاد گرفته بودم …
قبلا روزای سخت داشتم و نمی تونستم باهاش کنار بیام و یا برم سرکار و همه چی تعطیل می شد…آدم، این مواقع راغب هست فقط بره تو خودش و تو جمع نباشه…اما این بار چون بهش واقف بودم و آگاهی  داشتم ، بلند شدم و کارایی که تو کلاس بهم گفته بودند را شروع کردم انجام بدم …مثل تعطیل نکردن کارهای روزمره و رفتن سرکار…و حقیقتا خیلی سخت بود…می گم سخت در واقع کلمه کم آوردم، شاید واژه جانکاه  بهتر باشه…
برای همین وقتی کات می کنین، این مورد را توجه کنین که برای همه هست و دورانش هم می گذره و فقط باید دوام بیاری و نشینی یه گوشه… 
با هر مشقتی بود رفتم سرکار…
کارم اینقدر شلوغ بود که زمان راحت تر می گذشت و فرصت نداشتم بشینم غم بخورم!
تایم کاری که تموم شد من یه حمله عصبی وحشتناک را تجربه کردم که برخی از مواردش مثل حملات پانیک بود …انگار یهویی حقیقت های زندگی ام هجوم آوردن تو مغزم و اضطراب گرفتم و بعدش شدیدا حس مرگ داشتم! تو ذهنم لحظات مرگ رو تجسم می کردم و تلاش برای مرگ می کردم و ضربان قلبم خیلی رفت بالا…
رسیدم تو ماشین نفس نفس می زدم، عینک آفتابی گذاشتم و اولین قطرات اشک که اومد، سبک شدم و اون حمله رد شد …
ضربان قلبم پایین اومد… 
باید از عینک آفتابی ام تشکر کنم… خیلی اون روزها آبروداری می کرد😁 من چند ماه همین مدلی موقع برگشت از خونه گریه می کردم!
میگن بعد از کات، دوران سوگواری داریم مثل یک معتادی که می خواد ترک کنه و باید متوجه باشه که این سختی ها طبیعی هست و دورانش تموم میشه…
اول بدنت درد میگیره و به تخت می بندن که دوباره سراغ مواد نری و هفته های بعدی مواد از بدنت کم کم میره ولی ذهنت هنوز معتادشه و تا دو سال ممکن هست ذهنت بازم بره سمت مواد…بعد از دو سال دیگه می تونی ادعا کنی از نظر ذهنی قوی شدی و اعتیاد رفع شده…
کات کردن هم همین هست…هفته اول دیوانه وار رفتار می کنی…کم کم می پذیری و برمی گردی به زندگی عادی و بعد از چند ماه حتی می بینی که روزی رفتی سر قرار جدید در حالیکه تو هفته اول حتی فکر اینکه بری پیش یکی دیگه هم نمی کنی و غیر ممکن به نظرت میاد …
خلاصه اینکه در اون روزها، ایمان من بسیار پایین بود…با خدا اصلا صحبت نمی کردم …
خیلی خیلی سرکار جدی بودم…اونقدر کار میکردم که باعث شد موفقیت های شغلی خوبی پیدا کنم ولی این میزان کار کردن برای همکارانم هم عجیب بود …فکر می کردند مدیریت حقوق خاصی در نظر گرفته که من اینجوری دارم خودکشی می کنم!

کلمات کلیدی: #دوران_سوگواری 

مهشید

مهشید هستم.یه دختر دهه شصتی که نرم افزار کامپیوتر خوندم. dgbaha برگرفته از عبارت "دختر گرانبها" است.در این جا کنار هم هستیم تا بالنده و گرانبها بشیم.

دیدگاه ها (9)

  • آواتار ساراگل-۲۹

    ساراگل-۲۹می گوید:

    ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۰

    منم این دورانو گذروندم
    ولی یع تکنیک یادگرفتم.
    در اون لحظات «جانکاه» لحظات جانکاه گذشته رو به یاد میارم. به عذابش و اینکه چطور تموم شده و حالا برام چقدر ناچیز به نظر میرسه.
    وقتی اینو به یاد میارم. به خودم میام و میگم چه سخت چه اسون چند روز دیگه تموم میشه سارا.
    و بلند میشم و زندگی رو از سر میگیرم

  • آواتار ندا

    ندامی گوید:

    ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۱

    مهشید عزیزم ممنونم که منو با استادت اشنا کردی، جالبه تو گروه کلاسمون هفت شال میش دوستی گوش نیوشی از ایشون رو ب لشتراکگذاشته بودن ولی من بصیرت دیدنشو نداشتم، دیشب تا ساعت چهار و نیم صبح سفر زندگی رو گوش دادم، واقعا ازت ممنونم?
    با توجه به تجربه ای که تو زمینه کات دارم چهل روز اولش سخت هس بعدش انگار یه باری از دوشت برداشته میشه و سبک میشی

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۱۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۳۶

    چقدر جالب که به اعتیاد تشبیهش کردی??
    واسم این مسئله کمی راحت تر بنظر میاد حالا
    چون الان میدونم شبیه چه موردی هست
    و اون مورد شناخته شده ترین امر جهانه?

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *