در مطالب قبلی با انرژی های مختلف زنانه آشنا شدیم…
زنانگی در یک کلام این هستش که من بتونم با لذت زندگی کنم و از تمام انرژی های وجودی ام استفاده کنم…
مختصر بگم که لذت های زندگی ام را با تمام وجود دارم زندگی می کنم و لذت هم خلق می کنم:
وقتی انرژی دلبری میاد در وجودم، از خودم و وجودم حس خوبی دارم …دلبری مثل حس یک زندگی چاق و باکیفیت و لذتمند هست…انرژی احترام به بدن و طبیعت… بودن در لحظه و اکتشاف خود و …✅
وقتی انرژی مادری میاد در وجودم، حس خوب حمایتگری و صبوری را تجربه میکنم…متوقف شدن در یک جا و صبوری …صبوری از جنس فرزند پروری (مثلا یاد دادن راه رفتن به بچه ام و صبر برای شکست های پی در پی و بلاخره لحظه موعود راه رفتنش)…ما ممکن هست در زندگی مشترک مون نخوایم بچه ای متولد کنیم …ولی میتونیم حس مادری را تجربه کنیم…با حمایت از بچه ها و طبیعت و حیوانات و همه جهان هستی و…✅
وقتی انرژی کدبانو میاد در وجودم، ترکیب رنگ و طعم خوراکی هاست…حس آشپزخانه ای که بوی نعنا و ریحون میده و بهش خرمای خشک آویزون شده😁
بوی بوته گوجه فرنگی😌
یه برنج با تزئین تو قالب قلبی شکل🥰
حرمت به خوراکی ها و هیچ خوراکی ای، لابه لای زباله ها دور ریخته نشه…
متوقف شدن برای نیم ساعت سر میز غذا و آروم غذا خوردن و فکر نکردن به فلان تکلیف شغلی و کاری✅
وقتی انرژی زن ساده دل میاد در وجودم، میرم همسرم را بغل میکنم و بهش میگم بهت نیاز دارم…مسئولیت هایی را بهش واگذار میکنم و در یک نقطه می شینم… چیزای سنگین روی دوشم و فکرم را میذارم پایین و اون کیف تزئینی که توش یه ریملم جا نمیشه را برمیدارم می ندازم روی دوشم و می شینم منتظر روی مبل و آماده بیرون رفتن و عاشقی و لذت بردن در سَبُک ترین حالت ممکن…✅
من یک زن دانشمندم که سعی کردم تمامی انرژی هام را متعادل کنم ….✅
دیگران میگن زنانگی دارم …میگن دلبری و عشوه گری دارم…
درسته! من فقط اجازه دادم انرژی ها بیان جای خودشون را در وجودم پیدا کنن…عشوه هام شتر گاو پلنگی و تقلیدی نشده …من با خودم و روح و جسمم و طبیعت در صلحم…حتی در محیط کارم هم در صلحم…
پاورقی۱: عکس انرژی مادر، عکس یک کودک و فرزند می تونست باشه ولی حیف بود محدود به یک حس باشه…انرژی مادر یعنی مادری و رئوفت نسبت به همه جهان… من دوستی دارم که والد نیست ولی انرژی مادری اش بسیار زیاد است.
دیدگاه ها (31)
رویامی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۰۷سلام سلام من تا اینجا فهمیدم زن ساده دل هستم دلبری رو هم برای همسرم تو رفتارم دارم گاهی هم به سر و وضعم میرسم ولی بیرون ساده م مادری رو هم برای بچه هام دارم کم و بیش کد بانو هم دارم. ولی تو دانشمند خیلی میلنگم این چیزی بوده که خیلی ازم انرژی گرفته حس اینکه داره عمرم تلف میشه و حاصل ندارم همیشه آزارم داده با اینکه همیشه شاگرد اول بودم ولی الان خانه دارم همیشه پس ذهنم یه عذاب وجدانی بوده که استعدادم حروم شد و این باعث شده که انرژی های دیگه م هم تحلیل برن و البته نکته اینجاست هیچوقت از بچگی برنامه برای شاغل شدن نداشتم با اینکه میگم همیشه شاگرد اول بودم!!تو کارهای هنری عالی هستم استعداد تو خیاطی و بافتنی دارم بقول شما نکته سنج ولی بسیار بی اعتماد بنفس،?حتی کارهایی که علاقه دارم زود دلمو میزنه باز یه مدت باید فاصله بیفته بتونم ادامه ش رو انجام بدم خدا خیرتون بده هر کی میدونه بگه من چمه،??
مهشیدمی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۴من مطلب بعدیم در مورد نقاط تاریک دانشمندهاست ..بعد میرسم به تقاط تاریک کدبانوها …مطلب کدبانوها را خودم وقتی نوشتم خیلی دوست داشتم…فکر کنم منتظر باشین تا ببینیم میشه شما را به ورژن شاد رسوند??
رویامی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۰راستی مهشید اون عکس دستا مال خودتونه؟؟؟دستای زنونه رو میگم اگه آره حدس میزنم اونی که ماگ سبز داره تویی چون کاشت ناخن نداره،?
مهشیدمی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۴بله عکس دستام هست.کاشت ناخن ندارم و نمیکنم?
ندامی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۷اره فک کنم ماگ سبز برا مهشیده، عکس اولی همون ماگ دستشه??
شاید نگار ?می گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۳عالییی بود واقعا لذت میبرم از خوندن نوشته هاتون و خب یه جاهایی هم توزندگیم خداروشکر این نوشته ها تونستن چشمک بزنن????❤?
مهشیدمی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۲۴ای جان خدا را شکر???
ندامی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۴چقد متنت به دلم نشست?
از قشنگیه عکسات هرچقد بگم کم گفتم??
یه جون به جونام اضافه شد??
مهشیدمی گوید:
۳۰ مرداد ۱۴۰۳ در ۲۳:۲۵??????
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۳عالی هستی عزیزم
من تک دخترم
شما مثل خواهر بزرگمی
دوسِت دارم ???
مهشیدمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۰۰:۴۸ای جان عزیزمی❤???
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۴مهشید راستی یه نکته
اون عکسی که برای دلبری انتخاب کردی شاید مناسب نباشه
چون دلبری افراطی، آدم رو از زنانگی و لطافت دور میکنه
و ببشتر بوی خشونت و جنگ برای دیده شدن یا گاهی خشونت و جنگ علیه زن های دیگه رو میده
مهشیدمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۰۰:۵۱حقیقتا عکس هایی را میخواستم استفاده کنم که متعلق به خودم باشه…عکس دلبری تو چهارچوب خونه را نمیشد بذارم…اما این عکس بهترین عکس بود… یادآور یه روز سخت برای من و همکارانم…روزی که برای خستگی در کردن، کنار هم جمع شدیم و چیزای رنگی را برداشتیم و عکس گرفتیم و کمی از کار و بدو بدو دور شدیم …حس عکسم را خیلی دوست دارم?
وَلنسیمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۰۱:۲۱مرسی خیلی عالی بود
عکسها هم خیلی دلبررررن♥♥
مهشیدمی گوید:
۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۱خواهش میکنم عزیزی
zeinooمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۰۸:۳۴سلام مهشید جان، فکر میکنم همه مطالب تو خوندم چون نیاز دارم با خودم به صلح برسم…امیدوارم اهداف بعدیت این باشه که کمک کنی چجور این کارو کنیم و حتی کتاب یا پادکست معرفی کنی. یه نقد کوچولو: خیلی خوب میشه اگه پایین نوشته هات رفرنس اضافه کنی ?
مهشیدمی گوید:
۳۱ مرداد ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۶سلام جان تون سلامت …ممنون از نقدتون …حقیقتا من از کلاس دکتر شیری ارکتایپ ها را یاد گرفتم و جزو روانشناسی یونگ محسوب میشه…ولی منبع خاصی یا کتاب خاصی نخوندم …چون نمی خواستم تدریس آرکتایپ داشته باشم، برای همین اصلا نمیخوام مخاطبم روی اسامی آرکتایپ ها متمرکز بشه …اسامی جدید ساختم که برخیش شاید به اون ارکتایپ هم ربطی نداشته باشه…دقیقا اتفاقی که افتاده، این هستش که ظاهرا این آرکتایپ ها تو ذهن مردم یه سری اسامی شدند و نمیدونن این اسامی را چه کنند و چطور باهاش برخورد کنند …وقتی چیزی بومی سازی نشده باشه، ذهن مخاطب باهاش راحت نیست …برای همین اون آرکتایپ و منابع آرکتایپ فکر میکنم اهمیت نداره …انرژی دانشمند مثلا ترکیپی از آتنا و آرتمیس بوده ولی دقیقا اینها نیست! اسم جدید ساختگی است …ما سه دسته از رفتار را زیاد در زن ایرانی داریم …کدبانو و دانشمند و ساده دل…اینها به نظرم باید بهش پرداخته بشه…حالا دانشمند در فرهنگ یونگی و غربی چه واژه ای داره به کار مخاطب نمیاد…
در مورد راهکار برای صلح رسیدن، بله تلاشم همین هست..امیدوارم با نقد و پیشنهادات شما بتونم از این مهم بربیام …ممنووووون از همراهی تون عزیزم
zeinooمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۲?????
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۲۷ممنونم از نگاه زیباتون??
F_t_mمی گوید:
۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۲:۲۱راهکارهای به صلح رسیدن بابدنت رومیگی
کناراومدن باکاستی ها درواقع.
مهشیدمی گوید:
۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۰:۵۸مطلب شماره ۱۳ را هم مطالعه کنین (البته به صلح رسیدن در مورد دانشمندان هست…مبحث صلح رسیدن را در یک متن جداگانه نوشتم و چند روز دیگه تایم انتشارش هست)
الیوت آلدرسنمی گوید:
۲۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۵یاد موزیک ویدیو کارما تیلور افتادم … ایتا رو قشنگ نشون داده
و البته جالبه که تم هر آلبومش به یکی از این اسامی اشاره میکنه
الیوت آلدرسنمی گوید:
۲۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۶مهشید شما افسانه های قدیمی مربوط یه یونان رو خوندین ؟
من از کتاب اودیسه هومر عاشقشون شدم ❤️
ولی حقیقتا اون حوصله رو تو خودم نمیدیدم که بخوام به بقبه چیزی یاد بدم . فرهنگیان امسالم سر همین ول کردم رفت . مرسی بابت وقتی که واسمون میذارید . موچ موچ
مهشیدمی گوید:
۲۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۲من یه چیزایی قبلا تو کلاس ها یاد گرفتم و تو نت ?ممنون از توجه تون???
ستارهمی گوید:
۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۲۳سلام مهشید جانم .متن تون عالی بود .من انرژی کدبانو یا مادر رو به اون صورت که همه تو وجوشون دارن ،ندارم .مثلاً مثل یک زن کدبانو همه فکر و ذکرم خونه داری نیست ولی به وقتش آشپزی ام می کنم و غذاهام خوب ازآب درمیاد یا درسته که هنوز بچه ندارم و ازدواج نکردم ولی انرژی مادرانگی ام فقط مربوط به مادر بودن از نظر جسمی نیست .چون من هم بچه هارو خیلی دوست دارم و هم بچه ها منو و من حس طبیعت دوستی و فرزند دوستی زیادی دارم جوری که اگه یک روز مادر نشم .مادر خوانده یک بچه بی سرپرست میشم و اصلا سرخورده نمیشم و از انرژی ساده دل فقط رمان عاشقانه خواندن و چند لحظه غرق مدیتیشن شدن رو دارم ولی انرژی دلبر و دانشمند برام بود تره .
این یعنی زنونگیم کامله یا نه؟
یا یه روزی به انرژی مادرو کدبانو و ساده دل میرسم ؟
مرسی عشقم ???
مهشیدمی گوید:
۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۴سلام عزیزم …به نظرم شما هم انرژی ها را در سطح خوبی دارید
ستارهمی گوید:
۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۵دوست دارم عزیزم❤️???
مهشیدمی گوید:
۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۷ستاره عزیز دوست داشتنی و مهربونم مرسی?❤️