ESC را فشار دهید تا بسته شود

۱۳) دوستش دارم ولی حقیر نمیشم(مهرطلبی)

دوست داشتن افراد و یا دوست داشتن یک کار، خیلی طبیعی هست…
ما در زندگی مون عاشق می شیم…
شغل هایی داریم که خیلی دوست شون داریم…
والدین و خانواده مون را دوست داریم…
دوستانی داریم که باهاشون درد و دل می کنیم و رفیق روزهای رنج ما هستند و دوست شون داریم…
همکارانی داریم که چند ساعت زمان باهاشون در طول روز میگذرونیم 
و…
همه این روابط مستلزم این هستش که من آسیب نبینم و حقیر نشم …روابطی که باعث بشه من حقیر بشم، یا خود رابطه غلطه، یا من دارم اشتباه، بازی می کنم …
 وقتی در رابطه عاطفی هستیم و پارتنرمون برای ازدواج جلو نمیاد و امروز و فردا می کنه، التماسش نکن! به جاش تعیین تکلیف کن…
تعیین تکلیف به معنای این نیست که شمشیرت را در بیاری بزنی به قلبش:) یا شمشیرت را در بیاری بزنی تو قلب خودت:) جنگ بیهوده نکنبا کمترین آسیب به خودت و اون آدم، کار درست را بکن…
قرار نیست نامهربون بشی و نحس…
باید خیلی بالغانه بری یه جلسه حضوری بذاری باهاش و بهش بگی که می خوای رابطه جدی بشه و بریم تو فاز جدی…اگر موافقی به من خبر بده تا فردا تا پس فردا تا فوقش هفته دیگه…اگر موافق نبودی، علیرغم اینکه دوستت دارم و بهت حس بسیار خوبی دارم، باید تصمیم دیگری حتی کات شدن بگیریم…
ممکن هست پارتنرت بهت عذاب وجدان بده: 
عزیزم ما که جدی هستیم ولی فقط ازدواج نکردیم…ازدواج فقط یه قرارداد محضریه …ما قرارداد دلی داریم…من همیشه بهت متعهدم حتی بدون ازدواج …مگه گذاشتم رفتم؟ خیلی هم جدی هستم …مگه فقط ازدواج جدی می کنه رابطه رو و….
هر موقع این مدل پسر را دیدین، مطمئن باشین قصدش ازدواج نیست و اگر دوست تون داشته باشه، با رفتن شما، تصمیم به ازدواج می گیره واگر دوست تون نداشته باشه، با نبودن شما، فراموش تون می کنه…
این یک حقیقت بزرگ در تمامی روابط عاطفی هست …اینکه پول نداره و نمی تونه از پس خواسته هاتون بر بیاد، اونم راه داره …راهش ترسو بودن و عقب نشینی نیست…مذاکره است …ترسو بودن خودش بزرگترین باگ یک رابطه عاطفی از طرف پسر هست…پس فردا هم برای هر چیزی باید با این آدم ترسو بسازی…پسرهایی که یاد نمی گیرند مذاکره کنند و ترسو هستند اصلا برای زندگی شما مناسب نیستند…
یک فرد مهر طلب، طبیب این پسرها میشه …شروع میکنه ناز کشیدن و از خواسته هاش گذاشتن…به این امید که بلاخره زمانی برسه که این پسر ترس را بذاره کنار…و همیشه این دختر هست که می بازه و پسر هرگز تصمیم به جدی شدن نمی گیره…
اینکه ما دخترها منعطف بشیم و به جای عروسی های مجلل، یه عروسی ساده بگیریم یا بریم مسافرت …اینکه به جای حلقه گرون، یه حلقه مناسب تر بخریم و ….
تمامی این انعطاف ها خوبه و جای تشکر هم داره، ولی وقتی به حقارت رسید و از تمامی خواسته های به حق خودت گذشتی، شما عملا جذابیت تون را هم از دست می دین…خیلی دیدیم دخترا میگن : 
ما که از همه خواسته هامون گذشتیم و این همه باهاش کنار اومدیم، پس چرا رفت؟ 
جواب اینه که حقارت شما برای رابطه کاری نمی کنه…پسر قصد ازدواج نداشته باشه جلو نمیاد به همین سادگی…
یه مورد خیلی مهم:
اگر بمونی و طبیب بشی و حقیر بشی، یه حسی به طرفت میدی: 
اینکه  با ارزش نیستی…برای اون پسر کم هستی و داری تلاش می کنی دیده بشی…
بلعکس وقتی قاطعانه احساس خوبت را بهش می گی ولی رفتن را انتخاب میکنی، به طرفت این حس را می دی که برای خودت ارزشمندی …حس فقدان به طرفت میدی…دنبالت می گرده …چون اون دوست داره با یک دختر ارزشمند باشه و تو دیگه نیستی…

مهشید

مهشید هستم.یه دختر دهه شصتی که نرم افزار کامپیوتر خوندم. dgbaha برگرفته از عبارت "دختر گرانبها" است.در این جا کنار هم هستیم تا بالنده و گرانبها بشیم.

دیدگاه ها (18)

  • آواتار ماه ستی

    ماه ستیمی گوید:

    ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۲

    بسیار عالی بود مهشید جان.
    یک سوال.ارتباطی که هردو فرد قصدشون ازدواج هست اما فعلا هیچکدوم شرایطش رو ندارن چی؟ بنظرتون صبر ارزشش رو داره؟
    من خودم با دیدن چنین روابطی همواره حس میکنم بعد مدتی ممکنه اون شور و اشتیاق به هم رسیدنه کم بشه.یا پسر کم کم منصرف بشه.خیلی خوشحال میشم اگر از دوران دوستیتون بنویسید بنظرم خیلی ایده میده که دختر ها چطوری تو اون دوران صبر و گاها دوری ؛ارتباطشون رو ادامه بدن.

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۱

      جان تون سلامت‌..
      در مورد سوال تون:
      شرایط ازدواج گاهی در سن پایین فراهم نیست…گاهی در سن بالا…حالا من سوالم این هست چه سنی هستند طرفین؟ و دلایل چی هست وآیا امید به بهبودش هست؟
      دلایل مهمن …

      به روی چشم در مورد خودمم میگم???

      • آواتار ماه ستی

        ماه ستیمی گوید:

        ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۴

        خانوم ۲۱ آقا ۲۳.اقا سربازی رفتن و دانشجو هستن هردو و اقا شاغل هست اما شغلی نیستش که بشه روش خیلی حساب کرد برای زندگی مشترک.و منتظر هستن که جفتشون شغل با امنیتی پیدا کنن و بله امید به بهبود هست اما صبر میطلبه مدتی شاید دو سه سال حتی.از نظر اخلاقی هم باهم خیلی مَچ هستن و ارزش صبر رو داره?

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۰۳

    راستش واقعا گیج شدم چقدر مهرطلب هستم?
    راستش انقدر نبوده که زندگیم رو مختل کنه

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۶

      منم فکر میکنم مهرطلب نباشی یا دوزش کمه …
      مهرطلبی یه واژه است…عوارض بدش مهمه …مثلا نه گفتن و …
      ببین مثلا میتونی نه های درست بگی …اگر میتونی که حله …نمیتونی برچسب مهرطلب نزن رو خودت …شاید مشکل فقط همین باشه و حل شه

      • آواتار فلفلی_قلقلی

        فلفلی_قلقلیمی گوید:

        ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۱۷

        فکر میکنم نمیتونم طوری نه بگم که بی احترامی نشه?
        برای همین با حالت کج و کوله ای نه میگم یا وقتی که قاطی میکنم و دیگه احترام برام مهم نیست نه ی وحشیانه میگم?
        احترام واسم یه اولویته
        برای همین تو این مورد گیجم کرده?
        و اعتماد به نفسم توی حرف زدن یکم کمه?
        معمولا سخت میتونم منظورم رو برسونم
        توی بچگی اینطور بود که با خجالت صحبت میکردم چون بابام توی صحبت کردن خیلی سخت گیر بود
        و این باعث شد کلا خیلی تو این مورد ضعیف باشم و پیشرفت نکنم
        و الان از پایه ویرانم?
        باید تجربه کنم

  • آواتار مشرق

    مشرقمی گوید:

    ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۷

    ممنونم ازتون بابت مطالبتون ازشون واقعا استفاده میکنم
    من شدیدا مهرطلبم خوشحال میشم که به این موضوع میپردازین امیدوارم که انشالله ادامش بدید تا بتونم بهتربشم

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۳

      دلیلش مهمه …به چه دلیلی؟
      میدونی چرا میپرسم؟
      چون دلایل نشون دهنده گیرهای ذهنی شماست و اگر دلیل را تحلیل کنین بهتره تا کل موضوع را تحلیل کنین

      • آواتار در جستجوی جواب

        در جستجوی جوابمی گوید:

        ۷ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۰

        من لایق دوست داشتن نیستم چون زشتم بد تیپم عصبانیم افسردم با حال نیستم باهوش نیستم چون مهرطلبم آویزونم غیرقابل تحملم چون بلد نیستم چی بگم چرت و پرت می گم چون بد نگاه می کنم چون خودم رو زیاد دوس ندارم چون سادم چون گدای محبتم چون ناراحتم چون پایه نیستم چون متظاهرم چون کارای با حال بلد نیستم چون زبان بدنم بده چون بد اخلاقم لوس و مسخرم چون عصبیم چون بی کلاسم چون خل بازی در میارم همش این طوری به نظر میاد که مغرورم

        • آواتار در جستجوی جواب

          در جستجوی جوابمی گوید:

          ۷ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۲

          چون ادما این طور کسایی رو دوس ندارن فقط دلشون می سوزه و ترحم می کنن یا به خاطر خود برتر بینیشون این ادمو تحقیر می کنن
          چون تنهام کسی دوسم نداره چون آدم های چیپی دور برمن چون فامیل و خانواده خفنی ندارم چون پولدار نیستم چون بی غرور و بی اعتماد بنفسم چون کسی بهم محبت نمی کنه کسی دوسم نداره چون جالب نیستم چون مسخره ام چون لوسم چون غر غرو ام چون سر سختم من لایق اون دست گلا نیستم لایق مهمونی کاپلی نیستم
          من لایق کادو گرون قیمت نیستم لایق حرف زدن عاشقانه نیستم لایق دوس پسر نیستم شوهر نیستم

        • آواتار مهشید

          مهشیدمی گوید:

          ۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۱

          سلام عزیزم …شما تله بی ارزشی دارید…من در موردش از امروز عصر صحبت میکنم…فکر میکنم ریشه یابی باید بکنین و متوجه بشین کجا باعث شده این حس ها را بگیرین

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۷

    مهشید جان
    امروز سعی کردم این درست نه گفتن رو انجامش بدم?
    البته که پشت مجازی بود ولی تمرین خوبی بود
    اول سر مسئله ای که مربوط به من بود و نمیخواستم راحبش حرف بدی زده بشه کمی بینمون شکرآب شد و ناتمام مسئله رو بستیم
    رفتم با روش ساده سازی ببینم من از دوستم چه انتظاراتی دارم؟چه میخوام ازش یاد بگیرم؟
    دیدم من میخوام از دوستانم تواضع،خوش اخلاقی و خویشتن داری یاد بگیرم
    و دیدم این شخص این ها رو داره پس ارزش داره بهش بگم از چه چیزی ناراحت میشم و تکلیفمون رو روشن کنم
    خلاصه جلو رفتم و گفتم نیاز دارم که پیش دوستانم خودم رو بروز بدم و نمیخوام راجب این مسئله بهم توهین کنی
    خلاصه مسئله حل شد بینمون?
    و راضی شدم?
    درسته نه مستقیم مقابل درخواست خاصی نبود ولی همین که با عمل یه نفر مخالفت کنم پیشم جالب بود?
    قبلا یا میپیچوندم یا میپذیرفتم یا رد میکردم
    البته مقابل نامزدم راحت حرف میزدم چون اینکه رابطه با اون چطور پیش بره برام مهم بود و اون محیط امنی فراهم کرده بود و خیلی راحت نه میگفتم و نیازم رو بیان میکردم
    اما اینکه مستقیما به دوستان یا اشخاص دیگه بگم برام سخت بود

      • آواتار فلفلی_قلقلی

        فلفلی_قلقلیمی گوید:

        ۸ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۴

        من یه اعتقادی دارم که اون شخص نداره و یا حتی ضدش هست که البته میگه من ضدش نیستم.
        خب من دوست ندارم در مقابل دوستم که نیاز دارم خودم رو بروز بدم دچار محدودیت برای گفتن اعتقاداتم یا حداقل با توهین و بی ارزش شدنش رو به رو بشم.
        اگر بحث انتقاد و راهنمایی باشه خب من چون با تحقیق و دلیل انتخابش کردم انتقادی رو نمی‌پذیرم یا تاثیرگذار نیست برای من.
        پس کاری به درسای و غلطی اعتقادم ندارم بهش گفتم واسم مهمه بتونم صحبت کنم
        و خب یکم بالا پایین کردیم و قرار شد کلا هیچ گونه صحبتی توی اون حوزه نشه
        مهرطلب نیستم ولی ارزش هایی دارم که میخوام توی این دنیا پیشرفت کنم و به اون مقصد اخلای که میخوام برسم
        پس واسم مهمه دوستانی کنارم باشند که بتونن رشدم بدم توی حوزه هایی که ضعف دارم.
        درسته باید با دوستانی بگردیم که باهامون هم عقیده هستند
        ولی من خیلی کم دیدم این مورد رو و برای همین ترجیح میدم به همون آموزه هام قانع بشم.
        و واسم حرکت جالبی بود که بتونم تکلیفم رو با خودم و مخاطبم روشن کن

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *