خاطره سمی یه خواستگاری:)
من و خواستگارم دو ماهی بود رفت و آمد خانوادگی داشتیم و راه مونم دور بود …
من هم علاقه خاصی بهش پیدا نکرده بودم ولی خب به عنوان کیس ازدواج بود و ادامه میدادیم …
همون روزایی بود که من قدرت نه گفتن و رد کردن خواستگار را نداشتم و فکر میکردم علاقه نداشتن من زیاد مهم نیست مهم این هست ازدواج صورت بگیره و نظر خواستگاره مهمه…
یه روز مهمونی خونه خاله م دعوت بودیم که پیام داد داره میاد دنبالم بریم بیرون …
گفتم خونه خالمم ولی تو بیا دنبالم ….
گفت نه خب به مهمونیت برس و بعدا قرار میذاریم…
حس های خیلی بدی اومد سراغم:
اینکه نکنه من دارم کم میذارم؟
الان از دستم ناراحت نشده باشه؟
رابطه از دست نره؟
بهش پیام دادم گفتم کجایی چیکار می کنی ؟ گفت بیرونم با دوستام آش میخوریم…
به قدری حس بد پیدا کردم که از مهمونی خاله زدم بیرون و ماشین گرفتم و رفتم پیشش!
فکر میکردم الان همه چی خراب میشه چون من خونه خالمم!
و استقبالی هم نشد و نمیخواست از جمع دوستاش جدا بشه و بیاد با من …چون دیگه با دوستاش قرار گذاشته بود …
بد برخورد کرد …
من چی گفتم ؟
گفتم من دوست نداشتم تنهایی آش بخوری و خودم را رسوندم …
گفت وا من دارم با دوستام آش میخورم …
اون روز اونقدر عصبانی شد که من را هم برنگردوند خونه و گفت خودت برو…
و من ماشین گرفتم و دوباره برگشتم خونه …
یه کمی بعد رابطه آشنایی تموم شد…
تا مدتها فکر میکردم اگر همون اول بهش نگفته بودم خونه خاله هستم کارم درست بود و کم گذاشتن خودم را مسبب خراب شدن رابطه می دیدم …
خواستگارم چه خصوصیاتی داشت؟
از نظر تحصیلات پایین تر
از نظر فرهنگ پایین تر
از نظر طرز فکر کاملا با من متفاوت و از نظر هوشی هم پایین تر
و آدمی بود که معتبر و ارزشمندم نبود و از روابط قبلی خودش زیاد گفته بود و من حس بد پیدا می کردم ولی حسم رو توجه نمی کردم …راحت میگفت خیلی خلاف داشتم تو زندگیم…
چندین بار با هم دچار چالش شدیم و هر بار من ازش عذرخواهی میکردم و فکر میکردم تقصیر منه …
جالبه اون هم همین حس را به من میداد که من کم هستم و مقصرم …
یه بار رفتیم رستوران و شام وقتی برامون آوردن سرد بود و این آقا شروع کرد با عوامل رستوران دعوا کردن …اونها غذا را بردند و داغ کردند و کلی عذرخواهی و …
ولی بازم ایشون آروم نشد…
وقتی برگشتیم خونه پیام داد که خیلی بد بود امشب…
بهش گفتم آره رستوران خوبی نبود …گفت:
تو رستوران های خوب شهر را نمی شناسی و باید زودتر می گفتی اینجا نیاییم …
و من حس کردم واقعا مقصرم …
این در حالی بود که پیشنهاد این رستوران از طرف خودش بود!
یه آدم مهر طلب، تو همه موارد اول خودش را مقصر می دونه …رابطه هم خراب بشه همیشه تقصیر خودش می دونه …
این آقا اولین باری که اومدند خونه مون، مادرم چادرش تیره بود …
تو حرفاش این موضوع را موقع کات مطرح کرد…گفت مامانت چادرش مناسب نبود…
داداشت فلان بود…خونه تون بهمان بود و …
و من خودم و خانواده را مقصر میدونستم…
فرد مهرطلب زیاد با آدم خودشیفته و باج گیر برمیخوره…می دونین چرا؟
چون خودشیفته ها دوست دارند جایی باشن که دیده بشن و توجه دریافت کنند و مهرطلب ها بلعکس از خودشون می گذرن …پس جذب هم میشن ولی رابطه ای کاملا سمی تشکیل می دن…
مهرطلب ها اوایل دیدار با خودشیفته ها، خیلی کیس های خوبی هستند چون توجه و تایید میدن …ولی چند مدت بعد، کاملا نادیده گرفته می شن و به عنوان پادری استفاده می شن (ببخشید من حق مطلب را ادا کردم دیگه)
رابطه خودشیفته و مهرطلب این مدلی میشه :
اگر مهرطلب تو ترافیک بمونه و دیر سرقرار برسه، خیلی زشته و بهونه است و اصلا قابل قبول نیست …ولی اگر خودشیفته تو ترافیک باشه کاملا حق باهاشه و اصلا هم بهانه نیست …
مهرطلب و خودشیفته چرا اینقدر به تور هم میخورند؟
چون انرژی ای که مهرطلب ها تو روابط و یا به آدمها می دن همینه..
یا دکمه خودشیفتگی فرد را فعال می کنند و یا کلا با آدم خودشیفته می رن تو رابطه …
مهرطلب ها مطالبه ای هم ندارند …مدام به خودشون میگن که من باید خرج احساسی و پولی و زمانی بیشتری بکنم تا رابطه به هم نخوره …
مهرطلب ها اگر طرف شون قهر کنه بازم خودشون را مقصر می دونن و منتظرن که آشتی بکنن و حتی طرف مقصرم باشه بازم ازش عذرخواهی میکنند…
مثلا از طرف کتک خوردن و طرف ابراز پشیمونی میکنه …میگن:
من خودمم مقصر بودم که تو را عصبانی کردم که کتکم بزنی!!
کلمات کلیدی: #مهرطلب #خودشیفته #مطالبه_گری #نه_گفتن
دیدگاه ها (69)
Saharمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۶چون خودشیفته ها دوست دارند جایی باشن که دیده بشن و توجه دریافت کنند
مهشید چه جالب من فکر میکردم که کسایی ک اعتماد به نفس و عزت نفس بیشتری دارن معمولا سردسته اکیپ ها هستن اینم ربط داره بهش ؟!
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۷اینطوری بگیم بهتره:
سرگروه ها می تونن خودشیفته باشند و می تونن نباشند …
فردی که سرگوره میشه اعتماد به نفس داره ولی نمیشه گفت که هیچ طرحواره ای نداره…خودشیفته ها در واقع منافع دیگران براشون مهم نیست…میتونه یه سرگروه تیم را به باد بده میتونه هم رهبری خوبی بکنه
Saharمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۲مهشید بعد از این همه مطالبتو خوندن فکر کنم توی من یه خبراییه:)
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۸جدی ؟ چه خبرایی ؟؟
Saharمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۸نمیدونم یه حس عجیبی دارم
منتظر بودم باگ سایت اوکی شه بعد بهت بگم چون یه پیام دادم سایت پاکش کرد
ببین من کمالگرام و دوست دارم همه چی خیلی عالی و درست باشه ، من خیلی ام رو وسایلم حساسم و ازشون مواظبت میکنم ، دکمه یکی از کیف هام نمیدونم چرا شکست بعد من پیش دوستم دکمه رو بستم در صورتی که از ۲ دکمه یکی ش بود اگه قبلا بود یا کلا نمیبستم که نفهمه کیفم نقص داره یا براش توضیحات الکی میدادم در صورتی که اصلا اون نمیپرسید ازم
یا من کلا مشکل دوست یابی داشتم و هر وقت که یه اکیپ باحال به نظرم میدیدم میرفتم پیششون وایمیستادم و سعی میکردم سر حرفو باز کنم باهاشون که برم باهاشون دوست بشم،که توی همه ی موارد ناموفق بودم😂🥲
ولی امسال کلا یه گوشه با خودم تنها بودم کلا حوصله ی ارتباط با هیچکسو نداشتم
بعد یکی شون گفت بیا پیش ما
و دیگه رفتم تو اون اکیپ
من دیگه سعی میکنم که خیلی گرم جواب بدم ولی حریم هارو حفظ کنم به خاطر همین هم هست که هر روز چند نفر باهام سلام و احوال پرسی گرم میکنن 😃
در صورتی که زیاد ارتباط نداریم با هم ،،،،، ولی بعضی مواقع شیطون میره تو جلدم که شوخی کنم که حریم ها برداشته بشه بعد با خودم میگم من دوست دارم صمیمی بشیم یا احترامم حفظ بشه که نظرم گزینه ی ۲ هست امیدوارم دیگه امسال تا آخر همینجوری پیش برم
اینا👆🏻 رو دو روز پیش به نتیجه رسیده بودم ولی امروز یه آقایی پیشنهاد ارتباط داد بهم من یه کم دیر رسیده بودم صبح (البته فکر میکردم دیر رسیدم)
تند اومده بودم نفسم بالا نمیومد تا اومدم نه گذاشت نه برداشت پیشنهادو گفت 😐😂
رنگ بی رنگ منو ندید منم تو اون نفس تنگی یه نه زیبا بهش گفتم که فکر میکنم واسه اولین بار خوب بود
ببین مهشید من تو رو دربایستی قرار میگیرم 😩
خوب شد امروز تو رودروایسی قرار نگرفتم ولی داشتم میگرفتماااا
مهشیدمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۴ببخشید کامنت تون پاک شد…بذارید به حساب نوپا بودن این فضا🙏❤
خیلی شرح حال جالبی بود…حس خوب داد بهم….وای اینقدر خوشحال میشم ورژن بهترتون را کشف میکنین🤗
فکر میکنم حس مادرانه ام تو این تاپیک زیاده🙁😀🥰
Saharمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۶فدا سرت قشنگمم💕🦋🥲
واااای مهشیدددد حتما یه روز میام اصفهان ببینمتتت😩❤️
اصن دم در صفه چادر میزنم 🤦🏻♀️🥲
سریه پیش اردیبهشت امسال اومدم اونجا هوا خوب بودااا یهو سررددد شد بارون گرفت مجبور شدیم زود از صفه بیایم پایین با لباسای نازکک و نخی اومده بودیم 🤦🏻♀️😂
مهشیدمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۴ای جان عزیزم .بووووس بهت ❤️❤️❤️
Saharمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۳یه سوال اگه یه اتفاقی بیوفته و کسی یه چیز خاص از خانواده من بفهمه ،که مطمئنم منو قضاوت میکنه این در صورتیه که من (از نظر شخصیت)یه فرد مستقلم و با خانواده م نباید شناخته بشه افکارم و عقایدم
به نظرت پنهون کردن اون تیکه از دید بقیه درسته یا ربط داره به عزت نفس ؟
و اینم بگم که هی سعی میکنم که پنهونش کنم و هی استرس قضاوت هارو بکشم و شرایط جوریه که من هی قراره قضاوتگر هارو ببینم و شاید ادامه اش تیکه پروندن و اینام باشه
چون الان توی اول مسیرم احتمالا نتونم بهش اهمیت ندم چیکار کنم ؟
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۱والا من این راه نتیجه بخش بوده برام:
اینکه تا وقتی کسی چیزی نپرسیده نباید از خانواده مون بگیم ولی ولی: اگر اون مسئله تاثیر مستقیمی روی ما داره باید بگیم …
مثلا اگر پسر خانواده سابقه زندان داره یا الان زندانه، به زندگی شما تاثیری نمیذاره و تا سوال نکردن نباید گفت …ولی اگر مثلا پدرتون موقع عقد حاضر نمیشه خب تاثیر داره دیگه، و باید حتی سوالم نکنن بگی
مادرممی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۴بهتر نیست برگردی به تخصصت؟ کامپیوتر و نرم افزار؟نکنه اونجا موفق نبودی؟
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۱نه اینطوری بهتره
مادرممی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۶عجب! نظرات سایت بسته است؟؟؟؟ چقدر ترسویی.بابا یکی نقدت میکنه نترس.نظرات را باز کن.اینجا زیاد دیده نمیشه خجالت بکشی??
مادرممی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۷تو البته خیلی مکاری…بلدی چجوری زبون بریزی.میدونم خط فکریت چیه.ولی بندو به باد نمیدی.
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۳البته من به جای مکر کلمه هوشمندی را میذارم…خوشحالم متوجه شدین که تو این قضیه چقدر قوی هستم
مادرممی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۹عکس کدوم بنده خدایی رو بر داشتی؟ ارزو داشتی تو شرکت خاصی کار کنی نه؟ مهشید یه شخصیت مهمه؟ کارمند یه شرکت که تو کف کار تو اون موندی نه؟
Saharمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۰۵دوست عزیز چرا کارو سخت میکنی ؟ ??
بی خیااااللللل رهااا بااااش ?
ما میخوایم بریم تو چاه شما چرا میای؟
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۶?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۴سلام گلم
من اتفاقا سنم کمتر بود خیلی مهرطلب بودم
کمبود توجه داشتم و تایید طلب بودم
و باعث میشد وارد رابطه با کسایی بشم که مثل بابام هستن همون خودشیفته ها
چرا؟
چون اولا مشابه بابام بود و حس آشنا و امنیتی داشتم
و دوما که واسم جالب بود تایید کسی رو بگیرم که نمیشه تاییدش رو گرقت و این بهم حس ارزشمندی میداد
الحمدالله که اون یارو من رو گذاشت توی آب نمک و ۵ سال باهاش ارتباط پر تنشی داشتم
البته رابطه برای ازدواج نبود ولی هر چی بود من خیلی زیاد پیگیرش بودم
خیلی زیاد حساس شده بودم روش
خیلی دچار وسواس فکری شده بودم
و چون از طرف خانواده خیلی زیاد انتقاد و تحقیر میشدم انتظار نداشتم از این شخص هم این رو بشنوم و منجر شد که من متوجه تله ی رفتاری خودشیفته ها بشم
گه وقتی ازشون ناراحت هستی و عذر خواهی میخوای طوری مسئله رو برمیگردونه که تو مقصر میشی. و عذرخواهی میکنی??
یادمه آخرا انقدر باهاش برخورد میگردم که آخرش میگفت ازت متنفرم??
الحمدالله این تجربه باعث شد دوز مهرطلبیم پایین بود
و بعدش بخاطر این مهرطلبی وارد رابطه بشدت ناجوری شدم
گه الحمدالله ازش اومدم بیرون
و دوز مهرطلبیم باز پایین تر اومد
بعد اون با نامزدم آشنا شدم و خودش آموزشم داد که مهرطلبیم کمتر شد
دیکه یادمه اینطور بودم که گه گاه نیازمند محبت یا توجه عاطفی میشدم
تجربه خوبی بود تا بتونم امسال این ها رو بشناسم و توی تله اشون کمتر بیوفتم
چون اول خیلی خودشون رو افراد کاریزماتیک و موجهی نشون میدن
و جلوتر که بره متوجه میشی خیلی هم کمبوددار هستن
ولی همچنان روی بی نقص بودنشون اصرار دارن
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۶امثال*
Saharمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۳شاید چون به خاطر اینه که هر وقت خواستم چیزیو انتخاب کنم یا تصمیمی برای خودم بگیرم از مامانم نظر خواستم و نظرش برام مهم بود چون اگه بعدا پشیمون میشدم یا اتفاقی پیش میومد مامانم سرزنشم میکرد و میگفت :گفتم بهت اینو نگیر میخواستم از اون حس بد سرزنش شدن رها بشم دیگه اصلا نشنومش،حتی کلمه ی آفرین هم مامانم وقتی که کار بدی انجام میدادیم با حالت کنایه میگفت، که الان واقعا هم کسی بهم میگه آفرین فکر میکنم واقعا منظورش اون نبوده
من خیلی ضربه خوردم از این تیکه های مامانم چون حس میکنم اونم از خودش نمیتونه دفاع کنه و سعی میکنه با تیکه هاش ذهن اونی که با نظرش مخالفه رو درگیر کنه و بهم بزنه ،منم تا همین چند ماه پیش نمیدونستم که دلیل تنهاییم تیکه انداختنه در صورتی که من اصلاااا متوجه ش نبودم فکر میکردم عادیه نمیدونستم طرفم ناراحت میشه ، اصلا حرف زشتیه 🙁 اینم خودم متوجه نشدم با یکی درد دل میکردم اون بهم گفت اینم بگم من اصلااا یادم نمیومد اون صحنه هارو و وقتی ازش خواستم که برام چند مثال از چیزایی که گفتم بگه واقعااا باورم نمیشد که من اونارو گفته باشم با خودم میگفتم ، منننننن؟؟؟؟!!!! چرا یادم نمیاد چند تا گفت تا باور کردم?
یا کلا یه سری عقاید خاص داره
که مثلا اگه بخوام لباس بخرم حتما باید اونارو رعایت کنم به خاطر همین نظرش مهمه
اون حس نیاز تایید شدن فکر کنم به خاطر اینه حتی یه بار به مامانم گفتم دوستام تنها میرن بیرون خرید میکنن لج کرده بود میگفت نههههه تو دیگه باید خودت بری خرید من نمیرم نظر نمیدم مستقل شو
و این رفتارشم واقعا آزار دهنده س
حالا به نظرت راهکاری داری ک بهم کمک کنه ؟
البته تو خریدایی که میکنم تصمیم گرفتم ک فاکتور های مامانمو تو کار بیارم ولی سلیقه خودم باشه( خرید مجازی میکنم ) شاید اینجوری ذهنم مستقل تر شه
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۰چه جالب…خوشحالم در مورد مادرتون با این آگاهی صحبت میکنین:
“چون حس میکنم اونم از خودش نمیتونه دفاع کنه و سعی میکنه با تیکه هاش ذهن اونی که با نظرش مخالفه رو درگیر کنه و بهم بزنه”
این نشون میده که هوش هیجانی (EQ) شما خوبه …
در مورد اینکه چیکار کنین ؟
چون والدین ما هم مشمول تروماها شدند، حقیقتا نمیشه زیاد تغییرشون داد و باید با روش هایی که کمترین آسیب به خودت به ایشون باشه، کارها را پیش ببری …
مثلا خرید میخوای بکنی بازم نظرش را بپرسی…از رفتارش ناراحت نشی و …(اینها برای یه دختر کم سن سخته که بتونه هضم کنه ولی خب باید بکنیم)
Saharمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۳🙂💕🦋
آره مهشید من وقتی که داشتی درمورد آسیب هایی که دیگران بهت زدن رو تعریف میکردی
منم بعد از چند مدت متوجه شدم که مثلا مامانم هر کاری که میکنه فکر میکنه که با این کارش کمترین آسیب رو بهم میزنه
و یه روز حرف افتاده بود منو خواهرم داشتیم ناز میکردیم واسه مامان بابام 😂 و اذیتشون میکردیم که شما اونیکی رو بیشتر دوست دارین بعد مامانم گفت اگه دوست نداشتم انقد برات خرج میکردم ؟؟؟
بعد من دیدم راست میگه من همش وسیله میخرم مامانم پول میده و اصلا واسه خودش و بقیه چیزی نمیخره ولی مثلا لفظی قربون خواهرم میره
و هنوز با اینکه بچه ها به هر دو تاش نیاز دارن زیاد اوکی نیست
بعد من دیدم راست میگی واقعا حسش کردم که مامانم دوسم داره ولی خودش طفلی تر از این حرفاس که بخواد بهم از قصد آسیب بزنه .
من خیلی دلم میخواد که بهش کمک کنم که اونم حالش بهتر شه ولی فعلا نه
یادته توی یکی از ویس هات( درمورد اون مادر شوهری که میگفت لباست شبیه جاریه) گفته بودی که بیایم لول مادرشوهر رو بیاریم بالا و بگیم ما باهم تویه گروهیم ولی واقعا هم نیستیم تویه گروه
منم همین کارو باهاش کردم با پادکست اشناش کردم و براش فرستادم گوش داد و خوشش اومد و استقبال کرد و گفت بازم واسم بفرست
یه روزبهم گفت حس میکنم ما اهدافمون خیلی به هم نزدیکه (درصورتی که نیست)
مهشیدمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۶چه زیرکانه داری قضیه را مدیریت میکنی ها 😂❤️
افوض امریمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۴یعنی تو برای این سایت خرج میکنی؟پول تبلیغشو میدی؟ اوف خدایا مگه اینجا چیه که اینجوری پول خرج میکنی؟ پول *** میگیری خرج سایتت میکنی؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۸کاش مهشید سایتت جوری بود که نظرات بی فایده بسته میشدن
با چه ذوقی سایت رو باز میکنی بعد اینطور کامنت ها رو میبنیم?
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۲بله درست میگی…یه کمی هم برای شماها که خواننده هستین چالش شده…دیگه نظرات مخالفه و باید توانایی ریجکت کردن را داشته باشیم
فتح الغریبمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۹این روزا تو سایت پیدات نیست میترسی تعلیق شی؟ برای *** نمیتونی جلوی *** را بگیری ؟
منتظر انتقام سخت باش هم تو هم دوستات
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۲خونه نویی مامانمه برای همین کمتر هستم …بعدش میام تعلیقم کنین 🙂
بهراممی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۹***
باورم نمیشه به** سایت پول دادی برای تبلیغ …
از کجا پول میاری که اینجوری خرج میکنی؟
حالا چقدر دادی؟
ضد افتاب سینره اشغاله.ضد افتاب خوب بده به مردم خسیس
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۳چشم
فریمامی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۰سلام عزیزم
از وقتی با شما و بانو ارتمیس اشنا شدم از وقتی برا رشد خودم وقت میزارم اینجور کامنتا رو می بینم خوشحال میشم اتفاقا چون یادمه تو اون سایت یه جایی گفتین اینجا جاییه برای تمرین منظورتون فضای مجازیه ، جوابتون به کامنتا عالیه منو که از شاگرداتون هستم ببینم تو این مورد چقدر رشد کردم که حتی به نظرم جواب ندید حالشون بیشتر گرفته میشه بی تفاوتی بدترین انتقامه ??? البته ببخشیدا نظرمو گفتم فقط شما مختارید هر طور دلتون خواست برخورد کنید ?❤
مهشیدمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۹فریما جان سلام…بله خیلی موارد هستند که اصلا قابلیت انتشار ندارند از بس کلمات بد داخلشه …اینا خوباش بود منتشر شد…
فکر میکنم بله درست میگین و جواب هم ندیم بهتره❤❤
ماه ستیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۸خیلی برام سواله کاربری مثل شما که دغدغه ش فقط کمک به سطح آگاهی خانوما بوده و سعی کردید انگیزه و اگاهی بدید برای تغییر چرا باید انقد مورد هجوم قرار بگیره?
عجب…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۰متاسفانه برای این اشخاص قبل از اینکه آگاهی ها به عقل برسن
احساسات سرکوب شده به قلب میرسن
و چشم های عقل بسته میشن
افوض امریمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۸خجالت نکش با اکانت اصلیت بیا.با مهشید جواب نمیدی ضایع نشی؟چه اسمای فیکی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۳یکم دقت کنی متوجه تفاوت قلم من و مهشید جان میشی
ماه ستیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۶اسامی ما همه توی اون سایت اکانت مرجع داره?نه اینکه یک فرد معلوم الحال و چند ایمیل…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۴عههه فکر کردم رو من ریپ زدی???
Saharمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۰۹جالبن واقعا !!!!
یه دفعه همشون با هم تصمیم میگیرن بیان اینجا نظرات منفی بنویسن?
شاید همشون یه نفر باشن ?
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۴خیلی عجیبه
رویامی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۰۲منم متاسفانه مشکل مهر طلبی رو دارم همش ترس از رها شدن دارم.یکی از دلایلش فکر میکنم این هست که بچه که بودیم همیشه مادرم میگفت ولتون میکنم میرم،?وای خدایا من دیگه حوصله تغییر ندارم خدایا من از جنگیدن خسته م خسته شدم دیگهههه…،?
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۵امیدوارم مطالبم باعث نشه حجم زیادی از مطلب تو ذهن تون بره و حس کنین خیلی باید تغییر بدین و…ذهن تون مشوش نشه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۱داشتم فکر میکردم خودشیفته ها از مهرطلب ها بیچاره تر هستن
اون ها افرادین که به طور کل خودشون رو سرکوب کردن
عیب هاشون رو نمیتونن ببینن وگرنه سرخورده میشن و نمیتونن تحمل کنن
اگر مقابل مشکلی قرار بگیرن که ازشون خیلی بزرگتره میشکنن و این گاردشون بسته میشه
خودشیفته ها فقط خوبی های خودشون رو میبینن
و حتی ممکنه توهم خوبی داشتن داشته باشن
اما در درون خودشون رو دوست ندارن و اکثرا ممکنه کمالگرا و لجباز هم باشن
وقتی مهرطلب ها علاقه مند میشن به این ها
چون عشق مهرطلب ها در ظاهر به نظر خالصانه بیاد?خودشیفته ها احساس امنیت میکنن
چون خودشیفته ها اغلب عشق شرطی شده داشتن و نتونستن درون واقعی خودشون رو دوست داشته باشن مهرطلب عشق شرطی شده بهشون نمیدن
برعکس مهرطلب ها بدی های خودشون رو میبینن و خودشون رو لایق دوست داشتن نمیبینند
و وقتی یه خودشیفته که خودش رو دوست داره این ها رو تایید کنه مطمئن میشن که ارزشمند هستند و عشق خالصانه رو گرفتن
خودشیفته ها فکر میکنن دنیا جای ناامنیه
و مهرطلب ها فکر میکنن همه بهترن
البته از این مطالب به طور صد درصدی مطمئن نیستم
از روی تجربه و مطالعه به این نتایح رسیدم ممکنه یسری هاش اشتباه باشه
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۶جالب گفتی در مورد خودشیفته ها…
خودشیفته بیچاره تر هستند درسته و مهرطلب ها هم خیلی آسیب می بینن تو روابط
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۱مهشید جان کتاب یا مطلبی در رابطه با خویشتن داری یا خودکنترلی میشناسی?من متاسفانه هر جا حس کنم دارم کنترل میشم خویشتن داریم کوله فرار میبنده?
برای همین ممکنه تا مرز پرخاشگری پیش برم
hanaمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۰۶با اجازه مهشید جان کتاب کسی نمیتواند اعصاب من را بهم بریزد در مورد کنترل خشم هست من بخشیش رو خوندم به نظرم مفید میاد خودتون هم ی بررسی کنید?❤
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۰۶:۵۹ممنونم?
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۶مرسی معرفی کردین
hanaمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۵۸سلام مهشید جان من خیلی وقته خواننده متن هایی ک مینویسی هستم و شما رو ازpdf که از مطالبت درست کرده بودن میشناختم اما تا این اواخر نظری برات نذاشتم اما وقتی از جنگ های بیهوده گفتی و حالا هم کم لطفی دوستان رو دیدم وظیفه دونستم ریعکشن بدم… یک ماهیه که میرم باشگاه امروز جلسه آخرم بود:)… دو ماهه که مرتب با یک روانشناس در ارتباطم… خیلی وقته جمله هایی از نوشته های شما و بانو آرتمیس شده بخشی از دکور اتاقم روی استیک نوت های رنگی رنگی… چند روزیه کتاب عاشقم باش رهایم مکن (برای درمان رهاشدگی) شروع کردم و پنج شنبه شب بالاخره تونستم از ارتباطی که ۳/۵ساله بود و یکسال اخیر در حالت تعلیق بود یعنی تموم شده بود اما من جرات قطع ارتباط نداشتم… به طور کامل اومدم بیرون… این تغییرات این مدتم با کمک روانشناس ، مطالعه و قلم توعه مهشید جان…من شما رو مربی عزیزی برای مسیر زندگیم میبینم
جانت روانت و خانوادت سلامت
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۷سلام به روی ماه تون
حنای عزیزم چه کامنتی ازتون دریافت کردم …ممنووووووووووونم??
الهی بهترین ها براتون رقم بخوره اون رابطه را بشوره ببره
hanaمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۶ممنونم ازتون ایشالا همینطور برای شما هم عزیزم?… باید زودتر از اینا تشکر میکردم الهی همیشه این قوت توی قلمت باشه?❤
مهشیدمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۰ممنونم عزیزم لطف دارید به من ❤
برقرار باشین ❤
Saharمی گوید:
۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۲۲چقدررر خوشحالم براتونن 🦋💕
کپی برابر اصلمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۸چه خبره تو قسمت نظراتت???
کپی برابر اصلمی گوید:
۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۹مهشید من خیلی پادری بودم خیلی?
میخوام دیگه نباشم.چیکار کنم.از کجا شروع کنم ?
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۸از نه گفتن شروع کنین …نه گفتن مشکی نیست براتون؟
ستارهمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۴من تا جایی که میدونم هیچوقت سعی نکردم پادری باشم برعکس هر وقت از سمت کسی بی مهری دیدم سریع و بی رحمانه ولش کردم و اصلا حال و احوالش برام مهم نبوده که هی مامانم بهم میگه تو ناسازگاری .نسازی با هیشکی نمیسازی .معلومه اگه شوهر کنی هی طلاق میگیری و صدتا شوهر میکنی به خاطر همین کارات.من فقط برای خودم ارزش قائلم نمیتونم بی مهری یه نفر رو تحمل کنم و آدمارو زود دور می اندازم حتی اگه مامان و باباتی خودم باشه .
مهشید جون یه سوال این یعنی اینکه من مشکل دارم ؟آخه همه دورو بریام به خاطر اینکه رفتارم خاصه و مثل شون نیستم منو مشکل دار میدونن ??.
مرسی عزیزم ????.
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۰اتفاقا یه مبحثی برای “تکریم من و وجود من” بود که مدرسش همین را میگفت…بین تکریم خودمون و خودشیفتگی و ناسازگاری فاصله است…اینکه بفهمیم کجا باید خودمون ر ا دریابیم وکجا باید معاشرت کنیم و کجا باید منعطف باشیم و …
ناسازگاری شاید به دلیل عدم تحمل مخالفت هاست …این مربوط میشه به هوش هیجانی مون که اکتسابی هست و میشه یادش گرفت …اینکه دیگران را هم بتونیم بفهمیم و درک کنیم
ماه ستیمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۱۰عزیزدلم در مورد سبک های دلبستگی بخونید.احتمالا شما سبک دلبستگی اجتنابی داشته باشید.
مهشیدمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۱ماه ستی جان کمی توضیح میدین ؟
ماه ستیمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۰افرادی که سبک دلبستگی اجتنابی دارن؛ از درگیر شدن های احساسی بیزارن؛احساسات خودشون رو وارد عمل نمیکنن ولی مایلن که احساسات پر شور دیگران رو نسبت به خودشون ببینن.چون در فرهنگ ما افراد دارای دلبستگی اضطرابی یا به قول شما مهر طلبی ؛ افراد بسوز و بساز نامیده میشن.افراد دارای سبک دلبستگی اجتنابی ناسازگار شمرده میشن چون خیلی مایل نیستن بخاطر توجه و عشق کسی باج بدن و مایلن مطلقا دریافت کننده ی عشق باشن و اگه اون عشق و نگیرن ظالمانه رد میشن از طرفشون.
البته که من خودم خیلی در حال مطالعه و تحقیق درموردش هستم ولی متاسفانه نمیتونم منابع زیاد یا توضیحات گسترده ای دربارش پیدا کنم?(اگه اطلاعات بیشتری تونستم کسب کنم و بنویسم حتما تگتون میکنم جان دلم❤️)
مهشیدمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۱خیلی جالب بود ممنون از توضیحات تون❤
دریامی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۱مهشید جان براتون جای “عاقل کار بیهوده نمیکند ” پیام دادم ، لطفا بخون ببینم میشه مشکل همسرم رو حدس زد
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۵⚫️ نه با سیاهیا نااُمید شو
⚪️ نه با سفیدیا دلخوش
? ترکیب جفتشون باهم زندگی رو میسازه…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۶اینو دیدم به دلم افتاد اینجا بذارم دوستان بخونن?
مهشیدمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۹مرسیییییییییییی خیلی خوب بود❤
در جستجوی جوابمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۷یکی از تجربه های مهرطلبی که داشتم برخورد با ادم های بود که وقتی کار نادرستی که در حقشون کردی رو تذکر میدی
دست پیش رو می گیرن که پس نیفتن
مثلا جبران افراطی می کنن تا بگن تو شلوغش کردی تو هم اگه مهرطلبی باشی حس بدی می گیری
یا ی دفعه دیگه رو مثال می زنن مثلا می گن تو هم اون روز کار ایکس رو کردی
اگه حالا تو اون قضیه ایکس مقصر بودی باید جدا بررسی شه ولی هدفشون از این کار اینه که اون لحظه دهن تو رو ببندن
وگرنه نرمالش اینه که وقتی به ادم اشتباهش رو تذکر می دی فکر کنه ببینه اشتباه کرده یا نه بعد ناراحت شه بعد به طور منطقی جبران کنه
مهشیدمی گوید:
۱۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۲چون یا خودشیفته هستند و یا چون مدتها مهرطلبی و سکوت دیدن، بر نمی تابن بهشون تذکر داده بشه