من با نقاط تاریک انرژی مادر زمانی خیلی عمیق آشنا شدم که ماجرای یک دختر مجرد حدود ۲۴ ساله را دیدم!
شاید برای شما که ندیدین قابل تصور نباشه که این انرژی در نوع افراطی می تونه به کجا برسه و آدم چقدر می تونه آسیب ببینه.
ماجرا این بود:
دختر مجرد حدود ۲۴ ساله که چند سال بود از یک رابطه با آقای بالای ۴۰ ساله اومده بود بیرون …
علت تمام شدن رابطه ؟ اون آقای دیگه نمی خواست با این دختر ادامه بده …
تلاش اون دختر برای برگشت به رابطه اینها بود :
تمام سرگذشت اون آقا را در آورده بود! از ازدواج قبلی و طلاقش گرفته تا اینکه زن قبلی این آقا کجاست و چه می کنه و چرا طلاق گرفته …حتی تلاش کرده بود توسط مادر اون آقا، رابطه خودش و اون آقا را دوباره احیا کنه!!!
بارها با شماره های جدید ارتباط با آقا گرفته و درجا بلاک شده !!!
اوج غم و درد و وابستگی چسبناک این دختر در سکانس هایی بود که توسط اون مرد رقم خورده بود:
مثل سکانس در آغوش گرفته شدن ،خوش مشربی، بازوی قدرمند، بدن قوی و صبحانه دلنشین و …
اینها خاطراتی بود که در ذهن این دختر هک شده بود و غیر قابل پاک شدن …چون اینها نیازهای یک زن با انرژی مادری افراطی است که در رابطه های عاطفی با پارتنرش دوست داره داشته باشه ولی به دستش نمیاره یا خیلی زود از دستش میده.
این صحنه ها مدام در ذهن او رژه می رفتند و با اینکه بیش از ۳ سال بود که رابطه شون تمام شده بود، ولی این دختر توانایی فراموشی یا ترمیم نداشت…ساعتها در مورد آن مرد و اینکه چقدر صلاحیت و قدرت و اعتبار و … داشت صحبت میکرد…اینکه آن مرد او را نمی خواست حقیقت ماجرا بود ولی آن دختر نمی تونست بپذیره…
برای بچه ی آینده اش هدیه های زیادی میخرید و یکی از بزرگترین اهداف ازدواج را داشتن بچه عنوان می کرد و آن مرد را به عنوان پدری با صلاحیت نام می برد …
پیگیری اش برایم باور پذیر نبود …هر بار که اطلاعات جدیدی از این دختر دریافت میکردم شاخ در می آوردم …مشخص بود آن مرد رابطه را تمام کرده و بارها هم بلاک کرده و با خطوط جدید هم بلاک کرده!!! پس این همه پیگیری برای چیه ؟
تا اینکه رسیدم به سایه گسترده ای که روی این دختر افتاده بود…سایه منجی !
یکی از سوالات این دختر که خیلی ذهنش را درگیر کرده بود این بود:
زن قبلی،چرا آقای به این خوبی و لایقی و همه چی تمومی را نخواسته و اینقدر خنگ بوده؟ 🙂
خودش را منجی این مرد می دید که تمام کاستی های این مرد را می تونست برطرف کنه و عشق و زندگی بهش ببخشه و تنها چیزی که از اون مرد میخواست یه بچه بود …اصلا متوجه نبود نیازهای یک مرد چیزای دیگه هم میتونن باشند و فقط اون چه در ذهن این دختر بود تمام ماجرا نبود…
زنان با انرژی مادر در تاریک ترین نقطه مسیرشون این مدل عشق را تجربه می کنند…ذهن شون در سکانس هایی قفل میشه و با آن سکانس ها مدام زندگی میکنند و حسرت میخورند…
همچنین منجی بودن و از خودگذشتگی افراطی این خانمها، شرایط باجگیری را هم فراهم میاره…آدم هایی که ازشون استفاده کنند …
شنیدین به دخترها میگن در رابطه هاتون مادری نکنین؟ برخی میگن اشتباهه و برخی میگن درسته؛
شما نظرتون چیه ؟
من دختران این مدلی را در روابط عاطفی شکست خورده دیدم..جای دلبری کردن و مطالبه گری خیلی خالی دیده می شه تو روابط شون…نقش مرد عوض میشه…همین مردانی که میگن پرنسس شدند را ببینین… همین ها سرویس های زیادی احتمال زیاد از دختران مادرگونه گرفته اند و یا مادری داشتند که زیاد از حد به بچه سرویس داده…
این مدل دختران، سرخورده میشن…چون جاهایی باید عشق دریافت کنند و نکردند و همیشه دست دهنده داشتند…دهندگی وقتی افراطی میشه، اطرافیان را منفعل میکنه …تنبل میکنه …
یک پدر وقتی می بینه زنش همه مسئولیت های والد بودن را بر دوش گرفته، دمش گرم اگر بیاد و مسئولیت را کم کنه…ولی اکثرا اینطور نمیشه…خیالش راحت میشه که والدی وجود داره که تمام مسئولیت ها را برداشته…از طرفی زن اجازه نمیده اون مرد مسئولیتی بر عهده بگیره و خودش همه را انجام میده…
حقیقتا من هم از برخی افراد زندگی ام،گاها این سرویس ها را دریافت کردم! و من هم منفعل و تنبل شدم:)
مادری افراطی و فرزندان :
پسرانی دارند که بعدا تو رابطه عاطفی، عقده مادر گرفتن!پدر اون دختر را در میارن! چون عادت کردند برخی سرویس ها را از زن زندگی شون یعنی مادرشون بگیرند و الان فکر میکنند پارتنر شونم باید همین باشه …زن زندگی شون موظف هست تحت هر شرایطی حال شون را خوب کنه!
شوهرانی را در “سایت نی نی سایت” دیدم که با وجود پریودی زن شون بازم انتظار دارند زن همه کاری بکنه! اینها همون ها هستند…
و دخترانی دارند که سرویس دادن را یاد گرفتن و در روابط شون عشق دریافت نمی کنند بلکه فقط دهندگی دارند و از خودگذشتگی…
فکر میکنم در انرژی افراطی مادر، راهکار مشخص هست ولی خود فرد متوجه افراطش در مادر بودن نیست…امیدوارم این متن به دختری یا خانمی که داره این مدلی زندگی میکنه، هشدار بده و همین جا متوقف بشه…
کتاب نیمه تاریک وجود شدیدا به این خانم ها توصیه میشه…
دیدگاه ها (16)
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۹تو این مدت کوتاه متوجه خیلی نقاط تاریکم شدم دارم افسرده میشم?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۲باید یمدت از همه چی فاصله بگیرم?
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۲بری تو غار مثلا و بیای بیرون از غار و بگی : یافتم یافتم ?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۱این اتفاق توی پیوی تلگرامت افتاده???
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۵:۵۶???
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۳متوجه شدن خوبه ولی افسرده نشو …شاید یه مطلب در روزهای آینده بتونه کمکت کنه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۱نه نه گذر کردم ازش?خیلی سخت بود اول کنار اومدن باهاشون حس سنگینی داشتم
الان که تونستم هضمشون کنم راحت ترم
رویامی گوید:
۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۹جالب بود چون یه وقتایی منم دوست داشتم منجی یه افرادی باشم یه مورد که واقعا قابل گفتن نیست یه مدت اومده بود تو ذهنم بعضی وقتها واقعا متعجب میشم اصلا چرا همچین چیزی باید به ذهنم خطور بکنه!!!اصلا مورد نابودی بود و حتی یادم میاد بدم میاد از خودم!!
فاطمهمی گوید:
۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۵عزیزم زنان مادر منجی همسر هستند یا منجی بقیه هم میتونن باشن؟
یه حسی درونم هست دوست دارم منجی مادرشوهرم باشم?
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۱منجی همه
ندامی گوید:
۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۵۴اووووووف
هنگ کردم واقعا
خیلی خوب توضیح دادی?
تصور نمیکردم منم این موردو داشته باشم ولی دیدم داشتم بدم داشتم
منجی خانواده م بودم مثلا?
F_t_mمی گوید:
۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۱:۳۶بایدسعی کنن کمتر سرویس بدن؟
شیدامی گوید:
۱۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۶سلام مهشید جان
دختری که شاگرد اول کلاس بود و مدرسه تیزهوشان درس میخوند و شاغل بود و کلی اعتماد به نفس داشت طی ۱۵ سال زندگی مشترک با فردی که به شدت خودخواه و مردسالاره و ریز ریز روی روی ذهن و رفتار و زندگی دختر تاثیر گذاشت که الان با دو تا بچه تبدیل شده به یک زن غرغرو و نحس، بی هدف، خسته و دل مرده، که خودش هم خودش رو دوست نداره
متأسفانه حرمت ها به شدت شکسته شده و حتی در طی این ۱۵ سال بارها سیلی و توسری هم خورده ولی به خاطر خانواده و خصوصا دختر نوجوانش سکوت کرده و تحمل کرده.
حتی یک دوست هم ندارم یا خواهری که بتونم باهاش درد دل کنم.
نی نی سایت تنها پناهم بوده این سالها و از اونجا میشناسمتون
به نظرت یه زندگی دردناک مثل زندگی من که به راحتی به هم بی حرمتی میکنیم هم قابل بازسازی و احیائه؟
اینم بگم فقط و فقط به خاطر دختر ۱۴ سالم قصد طلاق ندارم( بماند که انقدرررر ترسو و حقیر شدم که حتی جسارتش رو هم ندارم)
من خیلی مطالعه میکنم و بارها قصد ترمیم این رابطه به شدت سمی رو داشتم اما همسرم مثل سنگ نفوذناپذیر هست یا لااقل من تا الان قلقش رو پیدا نکردم.
خواهش میکنم هر کمکی از دستت برمیاد بکن
مهشیدمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۷سلام به روی ماه تون …حقیقتا من مشاور و روان شناس و طبیب نیستم…گاهی آدم ها اطلاعاتی دارند و می تونن گوش شنوا باشند و راهکار بدن، من هم میتونم و اطلاعاتی دارم ولی متخصص نیستم و تجویز موندن و رفتن نمی تونم داشته باشم…ولی می تونم بهتون بگم که اگر شما ورژن ضعیفی از خودتون بمونین، دخترتون هم پس فردا به شما افتخار نمی کنه که موندین در این زندگی به خاطرش!
شایدم فرشته های وجودی تون را در تار یکی دارید نگه میدارید تو این زندگی ! شاید طلاق باعث بشه که دخترتون بهتر باشه حالش و …
به همه اش فکر کنین