میزبان موقع خواب، تشک ها را به صورت کنار هم پهن کرده و دکتر در جای خوابش جیش میکنه و صبح قبل از اینکه بقیه از خواب بیدار بشن متوجه این قضیه شده و دچار حس بی پناهی شده:
چرا مامانم نیست این فاجعه را بپوشونه؟ …حس بی پناهی میکنه …ترس از آبروریزی داره…تنهایی را با تمام وجود حس میکنه… و در انتها میرسه به حس بی ارزشی…
دکتر میگه به پهنای صورتم اشک ریختم که در سن حدود ۴۰ سالگی متوجه این موضوع شدم!
وقتی ویس دکتر را شنیدم که بعد از من متوجه تله بی ارزشی اش شده بود برام جالب بود…
البته منظور این نیست که من زودتر با ارزش شدم و از تله اومدم بیرون نه!
دکتر منبع اصلی را کشف نکرده بود ولی تله بی ارزشی اش سالها قبل رفع شده بود…دکتر تدریس تله بی ارزشی را چند سالی انجام داده بود و قطعا استاد بی چون و چرای من بوده…
تو کلاس سفر زندگی اش به من کمک کرده بود منبع درد را پیدا کنم ولی خودش منبع دردش را در اون تایم هنوز کشف نکرده بود…
وقتی این وبلاگ را تصمیم گرفتم بزنم این موضوع برام خیلی پر رنگ بود که من اینجا میزبان مردمم…اما خودم هم مثل دکتر قطعا چیزهایی هست که هنوز کشف نکردم و پیداش خواهم کرد…میخوام بگم که من که مشاور و درمانگر نیستم و مدعی شفای کامل خودم هم نیستم…
خاطره دکتر شیری من را متوجه کرد که همه ما یه سکانس عجیب داریم و شروع همه تله هامونه…
ایشون میگفت گذشته، نگذشته! گذشته هنوز با ماست …ما یادمون رفته کجا ضربه فنی شدیم ولی ضربه هاش و زخم هاش را حمل کردیم…
دیدگاه ها (39)
شاید نگار 😊می گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۹من از خودم صحنه های این چنینی یادم نمیاد چون ننشستم بهش فکر کنم قطعا هم زیادن .
ولی الان که مادرم رو ازدست دادم هرروز دارم بی کسی و پناهیو تجربه میکنم و باتمام وجودم حسش میکنم .
و متاسفانه صحنه ی این چنینی و بی پناهی بدیو برای فرزندم رقم زدم و همیشه جلو چشممه وبارها براش گریستم😔😔
مهشیدمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۲عزیزم😔
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۷عالی❤️👌
ندامی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۱سلام، مهشید جان جا داره ازت یه دنیا تشکر کنم بابت معرفی استاد شیری عزبز، نزدیک یه ماهه هرروز پادکست هاشونو گوش میدم، حقیقتا لحن صحبتشون ارامبخش و محتوای صحبتشون اموزنده س،
طوری شده ک با پادکستهاشون تو فاز حلاجی خودمم، ب قول دکتر دارم دم میکشم واسه همین ساکت ی گوشه نشستم فقط شنونده م، پ. ن: تمام مباحث شمارم دنبال میکنم اظهار نظر نکردنم فقط بخاطر اشنایی با استادی هست ک خودت معرفی کردی😜
مهشیدمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۱سلام عزیزم.
خدا رو شکر سبب خیر شدم و فرستادم تون تو بهشت دکتر شیری…
من مدتهاست اونجا ساکن شدم💝
روزگارت بهشتی و پر از آرامش عزیز دلم 💝
ندامی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۰🤗🤗🥰🥰🥰😘😘😘
فاطمهمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۹منم چند تا سکانس دارم
توی مدرسه توسط معلم اول دبستانم
توسط غریبه ها بخاطر عدم آگاهی خانوادم
وتوسط پدر و مادرم
ولی اونی که کار معلم اول دبستانم بود خیلی درد داره اصلا نتونستم حتی به همسرم تعریفش کنم تا حالا مقصرش معلمم بود و من بی تقصیرم اما میترسم تعریفش کنم و اون بفهمه چقدر بی ارزش بودم
راز بچگیامه توی دلم
نمیدونم چرا حتی وقتی اومدم خونه به مادرمم نتونستم تعریفش کنم بس که شکستم و خورد شدم از کار معلمم
فاطمهمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۱جالبش اینجاست که به یاد میارم بعد اون تحقیر و تنبیه معلمم براش گل بردم 😭
ندامی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۰برا منم پیش اومده دفتر املارو دیرتر بالا بردم اومد تز دستم گرف یه صفر گذاش پرت گرد وسط کلاس، منم تا اخر گریه کردم یه سره، اخر سر اومد یه ۲گذاش کنارش شد ۲۰،سپرد تو خونه ب کسی نگم ک جالبه من شاگرد اول کلاس بودم،
جالبه دوستی داشتم درسش صهیف بود بهم دلداری میداد میگف من هر روز کوفته (صفر) میگیرم ولی گریه نمیکنم تو هم گریه نکن چیز خاصی نیس😅
ولی خب خداروشکر نقطه درداور زندگی نیس برا من
حس میکنم درداورای زندگیه من برا بعد۲۰ سالگیمه
مهشیدمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۰عزیزم …مطالب این هفته من را حتما بخونین …احتمالا راهگشا باشه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۷مهشید جان من عادت دارم زیر مطالب تو کامنت های بی ربط بذارم😁
امروز با یه شیوه برنامه ریزی نوین و عالی آشنا شدم به نام gtd
توی آپارات سرچ کنید فروغ کاظم زاده خیلی خوب و قشنگ توضیح داده
البته خودم کامل ندیدم ولی چون با حافظه و اهمالکاری و کارکرد مغز و برنانه ریزی آشنایی دارم وقتی توضیح داد متوجه شدم چقدر درست و استانداره این شیوه
اونم کسی اینو میگه که طرحواره خودانضباطی ناکافی داره😁
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۱ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۸البته کلیپ های دیگه ای هم هستند توی کروم که خیلی خوب توضیح دادند به یه کلیپ و کتاب اکتفا نکنید
مهشیدمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۶جانت سلامت …مرسی مرسی حتما می بینم 😁
شما ذکات علمت را هم سریع روز بعدش به ما میدی…این میدونی چقدر خوبه؟ آدم وقتی چیزی بلد میشه و به بقیه میگه، خسیس نیست در اینکه کسی بهش برسه و هم سطحش بشه …چون آدمی که ذکات علمش را میده، انگار که خودش میره مرحله بالاتری…اینو تجربه کردما…یه زمانی در موردش مینویسم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۸:۵۹چقدر قشنگ و دلنشین گفتی😍آره باور دارم هر چی به این دنیا بدی خدا دوبرابرش رد برمیگردونه
میخواد علم باشه،پول باشه،وقت باشه،محبت باشه😍
رویامی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۸:۵۶سلام مهشید عزیزم یه سوال داشتم الان باید بشینیم فکر کنیم کجاهای زندگی برامون اذیت کننده بوده تو هر سنی اونا رو به یاد بیاریم بعد رفع میشه؟؟؟خب من صحنه های زیادی دارم شاید خیلیاشم یادمه ولی بیشتر حس کینه و بغض میگیرم نسبت به کسی که آزارم داده!!!باید چیکار کنم؟؟ قبلاً هم شده که این راه رو رفته باشم چندین روز به اون مسأله فکر کنم گریه کنم بعدش سبک میشم ولی ریشه ای حل نمیشه باز هم بعد یه مدت بالا میاد و حالم رو بد میکنه مشکل من به نظرت کجاست؟؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۱۱با اجازه مهشید جان یه پیشنهاد میدم عزیزم
سعی کن اون دوران رو واسه خودت بعد گریه تصویر سازی کنی
به شیوه ای که فکر میکنی آرومت میکنه
یا یه دلیل موجه بذار پشتش
که مثلا برای حفاظت بوده
یا به این فکر کن اون موقع چرا اون شخص این کارو باهات کرده؟
و برو به کودکیش که شاید اون هم آزار دیده باشه
پیشنهاد میکنم همه ی این ها رو بنویسی
وقتی مینویسی اطلاعات از مغز میاد بیرون و امیدوارم واست جوابگو باشه
رویامی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۵🥰🌹 فلفلی دوست دارم،💝 حالا جدای ازین مسایل من عاشق ادویه فلفلم،😎کجایی هستی تو؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۰۳عزیزم😍همچنین🥰
وای نگو😂من فراریم
اطراف تهران ساکنم جانم
مهشیدمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۳۹سلام رویا جانم…
از دکتر این جملات را به عنوان درمان یاد گرفتم که فلفلی هم اشاره کردند بهش:
بشین بنویس از کجا خوردی ؟ داستانت چیه ؟ داستان افرادی که اون رفتارها را باهات کردند هم دوره کن …وقتی میفهمی چطور تله ایجاد شده (شروعش کجاست و البته سکانس های دیگری هم بوده …)، میتونی جلوی دوباره ایجاد شدنش را بگیری …هییییچ کس به اندازه خودمون واقف نیست که بفهمیم چی شده …در بخش نیمه تاریک وجود یاد گرفتیم اتاق های قصرمون را ببینیم و ببخشیم و تار عنکبوت هاش را پاک کنیم…بخشیدن والدین و یا افراد مربوطه، به دلیل مبرا کردن اونا نیست…اونا اشتباه کردند…به معنای این هستش که اونقدر خودم را دوست دارم که دیگه میخوام به اون موارد فکر نکنم …میخوام ورژن قوی خودم بشم …
در مطالب هفته آتی، یه مطلب برای رهایی از حس بی ارزشی دارم
ندامی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۹مهشید جان درباره طرحواره محرومیت عاطفی یا هیجانی مطالبی دارین؟ یا کتاب یا پادکستی سراغ دارین ک درین باره باشه؟
مهشیدمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۸جانت سلامت
حقیقتا نه مطلبی ندارم…ولی مدیونین مطلب پیدا کردین به من فیدبک ندین😁😁
هر چیز جدید و خوبی دیدین ممنون میشم به منم بگین🤗🤗🥰🥰🥰😘😘
ندامی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۷مهشید جان صبح دست ب سرچ شدم تو یوتیوب و اپارات صحبتای دکتر سید مهدی طباطبایی فر رو نگا کردم، خیلی جالب ۱۸ مورد تله رو توضیح دادن و برا هر کدوم نشانه هاش، علت هاش و سبک های مقابله ای ک افراد با این تله های روانی دارن رو توصیح دادن، راهکارهای کمی دادن و شاید هم هنوز کلیپهاشو من ندیدم ولی انصافا خیلی قشنگ تله هارو توصیح دادن،
من چند موردی ک خودم قبلا داشتم و یا الان دارمو نوت برداشتم، راهنمای کامل برا درمان هر کدوم جایی دیدم حتما میگم،
راستی کتاب مادران سمی و خودشیفته قلم روان و توضیحات کاملی داره ک تازگیا خوندم،
کتاب زنان زیرک مطالب اموزنده ای داره طوری ک باید اروم اروم خوند و نوت برداش،
کتاب چطور با بچها حرف بزنیم تا به حرفهایمان گوش دهند هم راههای جالب و به درد بخوری داده ولی کمی قلمش روان نیس،
کتاب ایین زندگی هم برا گدر کردن تز چالشهای زندگی هس راههای عالی داره و کمی ثقیل هس باید اروم اروم خوند،،
یادم رف بگم دکتر بهزاد چاوشی روانشناس هم نظراتشو دوس دارم
مهشیدمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۳جانت سلامت .مرسییییییییی
خیلی استفاده کردم حتما میخونم…میدونم که شما بهترین ها را معرفی میکنین👌👌😍😍
ندامی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۹عزیز جان کلیپهای دکتر مونا چراغی هم درباره طرحواره ها عالیه، برا هر طرحواره چهار کلیپ دارن که از معرفیش شروع میشه و تو کلیپ چهارمی راهکار میده،
درباره محرومیت هیجانی هم کتاب «زندگی خود را دوباره بیافرینید» معرفی کردن
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۰۴عزیزم در آپارتمان سرچ کن طرحواره درمانی
شبکه سلامت یه برنامه مفید و اختصاصی داشتن برای طرحواره ها.گوشش بده خیلی نکات خوبی رو میگه
ندامی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۱سلام فلفلی جان، بله اتفاقا مطالب جالبی داشتن،
کلیپهای دکتر مونا چراغی هم فوق العاده س
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۰۱راستی شیوه دیگه ای هم هست
اینکه تصویر رو برای خودت سیاه سفید کنی
یا کوچک یا بزرگ کنی به هر مدلی که حس میکنی معنی نداره
یه راه دیگه ام هست اینکه بنویسی وافعا چیزی که ازش خجالت میکشیدی توی اون دوده خجالت آور بوده؟
بارها بنویسش
Saharمی گوید:
۱۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۶مهشید چه جالب من دو سه روز گذشته چند تا تصویر یادم اومد که از بچگیم بود
واااای الان یادم اومد که من خیلی زودتر از سنم میفهمیدم همیشه شاید تو سن ۵ سالگی یا ۶ یادم نیست دقیقا ،،، متوجه بیشتر چیز ها بودم حتی مسائل اقتصادی که مامان بابام حرف میزدن و من اون موقع به نبود خودم فکر میکردم یادمه هی میگفتم اگه من نبودم چی میشد شاید مامان بابام راحت تر زندگی میکردن (ما وضعمون اقتصادی مون بد نبود به اندازه ی خودمون داشتیم ولی خانواده م همیشه محتاط بودن ) یا مثلا میگفتن فلان چیز گرون شده یا حتما اخبار نگاه میکردن منم مینشستم باهاشون نگاه میکردم
حتی الان هم وقتی بخوایم خرجی کنیم توی ذهنم ثبت شده که نهههه ما پول نداریمم درصورتی شاید خیلی بیشتر از اینا داشته باشیم
توی ناخودآگاه من ثبت شده
یا یکی دیگه ام یادمه که اون موقع بزرگتر بودم فکر کنم ۷،۸ سالم بود توی اخبار داشت یه گروه بود فرقه بود نمیدونم چی بود اسمش
روی زمین شیشه های شکسته شده رو ریخته بودن بعد روش دراز میکشیدن به پشت و روش غلت میزدن حالا من اونجاشو دیدم که بچه های کوچولو رو لخت میکردن شاید ۱ سالشون بود، به زور اونارم همینکارو انجام میدادن بچه های کوچولو گریه میکردنننن بعد من دیده بودم اونارو داشتم تو اتاقم براشون گریه میکردم😭🥲
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۸قسمت اول حرفت رو منم اینطور بودم و تا حدی هستم
قبلا سر هیچی پول خرج نمیگردم الیته اون موقع نداشتیم ولی تا مدت ها داشتیم عادت کرده بودم که خرج نکنم
کم کم یکم اجازه دادم به خودم که خرج کنم
مانتو بخرم
کلاس شرکت کنم
چیزایی که لازم داشتم واقعا و دوست داشتم
بهتر شد
تو هم کم کم به خودت اجازه خرید بده
Saharمی گوید:
۱۴ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۱اتفاقا خیلیییی پر خرجم 😂🥴
ولی مشکلم با اون ناخوداگاهه که وقتی اسم پول خرج کردن میاد میخوره تو صورتمم
مهشیدمی گوید:
۱۳ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۵ای جان …سایه فقر را رفع کنین…ثروتمند فکر کنین…این مهمترین چیزی بود که تو این پیام تون متوجه شدم…فکر نکنین بی پولین👏👏👏
Saharمی گوید:
۱۴ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۸دارم روش سعیمو میکنم هی هم به مامان بابام تذکر میدم که ثروتمند فکر کنین 😂
آسمانمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۰سلام دختر گرانبهای عزیز…
راستش بعد خوندن بیشتر مطالب این وبلاگ خیلی از اینکه مدت ها به خودم ظلم کردم به خاطر اینکه فقط بقیه ناراحت نشن و بعدش با خودخوری و نشخوار فکری خودم رو آزار دادم ناراحتم…فردی از خانواده همسر از اول ازدواج با حسادت و تیکه و تعنه همش منو اذیت کرد ولی به خاطر مهر طلبی و اینکه اطرافیان تحت فشارم میگذاشتن همیشه ازش میگذشتم حتی بدون حرفی نشنیده میگرفتم تا دو ماه پیش این فرد به بهانه ی اینکه تو بهم جور دیگه نگاه کردی وقتی بهت گفتم نمیتونم تو کار دسته جمعی کمک کنم وقتی من صداش رو میشنیدم به بغل دستیش گفت آره بهتره کارم رو انجام بدم تا منت و حرف و حدیث پشت سرم نباشه منم بهش گفتم فلانی داری در مورد من صحبت میکنی اول انکار کرد بعدا گفت آره از قصد گفتم بشنوی منم حالا بعد از گذشت دو ماه این خانم هر کس بهش گفت نباید اینجوری میگفتی چون رسوا شده بود بهشون میگفت آره اشتباه کردم ولی از خودم عذرخواهی نکرد که هیچ حتی در جایی که اجبارا باهاش روبه رو شدم من تصمیمم به بی توجهی بود و اون هم بی توجهی کرد برام مهم نیست ولی به شدت آدم زبون بازی هست و خودش تو جمع بلند حرف میزنه میخنده حتی شوهرم رو مخاطب قرار میده نمیدونم چیکار کنم ؟از طرفی دیگه دلم نمیخواد رفت و آمد کنم و از طرفی از نزدیکان هست و اجبارا هم شده ممکنه ببینمش …میشه راهنماییم کنید ؟خیلی نشخوار فکری دارم و چون حرف دلم رو بهش نزدم و اون رو سرجاش ننشوندم همش انگار با خودم در جنگم و آروم نمیگیرم…
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۲سلام به روی ماه تون 😍
میتونم بگم اون آدم خیلی موفق شده و شما شکست خوردین…رک گفتم که به خودتون بیشتر بیایید…میدونین چرا؟ چون هم حرفش را زده، هم مدت طولانی فکرتون را از شما گرفته و به خودش اختصاص داده…اون آدم قدرتمندی است؟ نه !
کی این قدرت را داده بهش؟ شما!
زمانی حرف دیگران این همه روز برای ما مهم میشه که حس بی ارزشی با حرفی بگیریم …شما حس کردین ارزش تون خدشه دار شده و الانم زبون بازی اون آدم را یک موقعیت ضربه زننده می بینین…
عزیزم اون آدم را فکرتون بزرگش کرده…رفتار و منش شما برگ برنده است نه زبون بازی ایشون…
شما باهاش سرد باش و تمرکزتم ازش بردار …اگه بخوای کنترل کنی دایما که اون چی کار کرد و چطور بقیه را متقاعد میکنه و من چیکار کنم و …در میدون بدی داری میجنگی …چرا به این فکر نمیکنی که در سطح دیگه ای بازی کنی؟ در سطحی که اون آدم هم سطح شما نیست…چند پله بالاترش…فردی که ارزشی نداره باهاش هم رده باشی…سکوتت را قدرت خودت بدون نه ضعف …با خوک کشتی نگرفتی و دمت گرم👌👌
آسمانمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۲۹ممنون که صادقانه پاسخ دادید…میتونم بگم یه جورایی بله اون آدم اعصابم رو بازی گرفت و بیشتر ناراحتم که بهم اتهام زد و خودش رو طفیلی نشون داد خوشبختانه چون هموم موقع للند و در جمع اعتراض کردم رسوا شد و واضح به غلط کردن افتاد الان تقریبا ذهنم سروسامان گرفته و از اون آدم کشیده بیرون ولی بله زمان زیادی فکرم رو مشغول کرد تنها خیری که این مسئله برام داشت این بود که از آدم دو دو و حسودی مثل اون دور شدم و دیگه مجبور نیستم زیاد ببینمش و آرامش بیشتری دارم و بی توجهی بهش خودش یک پیروزی برای آدمی هستش که عاشقه اینه که مرکز توجه باشه…فقط الان میخوام بتونم موقعیت های این چنینی رو کنترل کنم و بتونم بهترین تصمیم رو بگیرم .
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۱خواهش میکنم.
وقتی آدم حرفای آدمها را به هویت خودش ربط نده، پاسخ هاش به اون آدمها، ریلکس تر و قشنگ تر و کوبنده تر میشه…هر موقع از کسی آزرده شدی که آدم سمی ای بود، تو دلت بگو:
الان با گاو زندگی ام طرفم 😁 اینطوری دوز ناراحتی ات فروکش میکنه و راحت میتونی دستش را رو کنی و …
خوشحالم اون آدم سمی که گفتین دیگه اطرافت نیست 👌👏
آسمانمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۸و چیز دیگه اینکه در این باره با یک مشاورم صحبت کردم و اون هم گفت دیگه مثله قبل نباش ولی نمیدونم چیکار کنم مهرطلب نباشم نشخوار فکری نکنم همش صحنه های ناراحت کننده میاد تو ذهنم و از خودم عصبانی میشم که چرا جواب درست همون زمان ندادم …چجوری باید خودمو درمان کنم قبل ازدواج دختر شادی بودم با همسرم تو زندگی مشکلی ندارم ولی اطرافیان دارن دیوانه ام میکنم گاهی فکر میکنم دیگه نمیتونم به چیزی بخندم و لبخند از روی نشاط بزنم اصلا کاری با این آدم ها ندارم ولی روان خودم حس میکنم مریض شده شرایط تراپی ندارم …میشه راهنمایی کنید؟
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۵مطالب نیمه تاریک وجود را خوندی؟ شما خاطرات اعصاب خورد کنی داری که ورژنی از شما انجامش داده…اونا را باید بیاری رو کاغذ و بنویسی ..نشخوار فکری دلیلش دقیقا همون صحنه هاست که سایه انداخته براتون
آسمانمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۲نه این کتاب رو نخوندم شروعش میکنم میشه لطف کنید کتاب های بیشتری معرفی کنید؟