یه خاطره از روزهای ساده دلی ام دارم :
تازه داشتم کلاس سفر زندگی دکتر علیرضا شیری را میرفتم که با یه پسری وارد ارتباط شده بودم…
آشنایی ما با معرفی یکی از همکلاسی های برادرم بود…یعنی نه عشقی بود نه آشنایی قبلی و …
دو سه جلسه رفتیم صحبت کردیم..
چه جور پسری بود؟
وکیل بود و پدر صاحب نامی داشت و خانواده خوبی بودند…
تیپ و قیافه اش مورد پسندم نبود و ازش حسی نمیگرفتم ولی ساده دلی ام باعث میشد که “نه” نگم …از طرفی میترسیدم که نه بگم! نمی تونستم صاحب نظر باشم انگار زشت بود جواب منفی از طرف من باشه(دوز بالای ساده لوحی و مهرطلبی❌)
یه شعر برام فرستاد و گفت نظرت چیه؟
حقیقتا خیلی شعر سرد و چرت و پرتی بود در اون تایم…اصلا هم فرکانس نبودیم انگار…
براش نوشتم :
خیلی عالیه 😂😂😂❌❌ (بازم دوز بالای ساده دلی)
تا اینکه یه بار در ایستگاه اتوبوس منتظر بودم که پیامی ازش دریافت کردم…
گفت دلم میخواد دفعه بعدی از این دستکش های تور مشکی بپوشی چون س.ک.سی هست و قشنگه!
اینجا نقطه شروع من بود !
چه حسی داشتم ؟
ترس از دست دادن پسری را داشتم که دوستش نداشتم و چهره و اندامش باب میلم نبود!!!❌❌❌
ترس مخالفت با پیشنهادش را داشتم که بگه اُمل! حالا یه پیشنهادی دادم چی فکر کردی ! فکر کردی میخوام بهت تجاوز کنم یا …❌❌❌
می بینین ! همین قدر ساده لوحانه به موضوع نگاه میکردم و همینقدر ترسو…
اینجا بود که حرفهایی از درونم می اومد بالا و شروع کردم شنیدن:
به درک که چنین آدمی از نه گفت تو ناراحت بشه و بره ✌✌
از طرفی میگفتم نه نه اگه بره بد میشه و من دوست داشتنی نیستم دیگه …❌❌❌
چند ساعت داشتم فکر میکردم چی بگم !
و با زجر بهش پیام دادم:
فکر میکنم هنوز ما در مرحله شناخت هستیم نه مرحله نامزدی…بهتره بذاریم برای موقعیت دیگر…✌✌
این شروع خیلی سختی برای من بود ولی استارتش را زدم! 👊
شاید باور نکنین که چقدر با خودم کلنجار رفتم تا این متن را نوشتم…دو سه ساعت نشخوار فکری کردم …از نشخوار خسته شدم و کلید send را زدم و بازم مردد بودم که درست بود کارم یا اشتباه!
میخوام بدونین که ساده دلی موضوعی نیست که بتونی با جملات انگیزشی تو اینترنت رفعش کنی…مثلا میگن عزت نفس داشته باش، قدر خودت را بدون…تو با ارزشی و …
اینها عالیه ولی یه ساده دل اینها را نمیتونه اجرایی کنه چون زندگی در زندان را فقط دیده…آفتاب و رهایی و نور را ندیده که بفهمه الان تو زندان هست…اینایی که مینویسم را تجربه کردم و با تمام وجود دارم می نویسم و میدونم چقدر سخته بفهمی که تو داری تو زندان زندگی میکنی! نمی فهمی…
برای همین توصیه به دختر ساده این هستش که بره سراغ دو تا طرحواره زیر :
طرحواره ترس از رها شدگی
طرحواره مهرطلبی
قبل از اینکه بخوای عزت نفس و اعتماد به نفس را به دست بیاری، این دو طرحواره را باید بخونی تا بفهمی اصلا کجای این جهان وایسادی و جات اشتباهه…
من برای هر دوی این موضوعات مطالبی نوشتم در آینده منتشر میشه…ولی شروعش با جملات انگیزشی نیست! …با فهمیدن جایگاهت هست که متوجه بشی زندانی هستی…بعدش باید یه کار عملی بکنی…به یکی نه بگی …به یکی نظر بگی و با درونت بجنگی…اولین باری که نه می گی و یا نظر میدی، خیلی زجر می کشی ولی اونجا قشنگ استارت بیرون آمدن از زندان میخوره و اولین پرتوهای نور از پنجره زندان میاد تو و تازه متوجه میشی زندانی هستی…و اینجا و این زمان نقطه پیشرفت توست…
دیدگاه ها (25)
فاطمهمی گوید:
۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۷(رفتارهای عزتمند دیگران را نمیتونن بفهمن و حس میکنن تحقیر شدند!)
مصداق این جمله شما دقیقا منم
در کل امروز فهمیدم این گروه بندی زنان فقط در تعامل با مردان معنی نمیشه
این گروهبندی ها در تمام روابط انسانی که ما در طول زندگی داریم قابل تعمیم هست
زهرامی گوید:
۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۱مهشید جان همه مطالبت رو تو امروز که تعطیله خوندم
من عاشق کار بیرونم تا خونه
اما شخصیت شدیدا استرسی دارم و محیط کار باعث فشار روانی و موندن کارام میشه
نمیدونم که چرا اینجوریه
انگار نه زن دانشمندم نه کدبانو دلبر که یک درصدم نیستم ?
انگار ترکیب اندیشمند و ساده دل که متضاد هستن شدم
عجیبه برام که هنوز با ۲۵ سال سن خودم رو نمیشناسم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۶یسوال کمالگرا نیستی؟
چون کمالگرایی قسمت تاریک زن دانشمنده
و زن ساده دل میتونه این کمالگرایی رو از بین ببره
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۰امیدوارم بتونین واکاوی درون کنین و به نتیجه درست برسید?
Saharمی گوید:
۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۸متوجه شدم منم ساده دلم مقدار زیادی واقعا منتظر راهکارات هستم ??
من نشخوار فکری زیاد دارم با اونی که دوسش دارم و یه جورایی حس میکنم که اون ازم حمایت میکنه چون توی زمان حال کسی نیست که ازم حمایت کنه و دلم بهش قرص باشه خانواده و …. برای همین نمیتونم کنترلش کنم
علاوه بر این نگران اینم هستم که (وااای مردم چی فکر میکنن؟؟؟؟)
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۲۹چشم عزیزم
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۰آجی مهشید من یکم از این موضوع خسته شدم… چند روز پشت سر هم …
یه زنگ تفریحی چیزی…
یا در مورد موضوعات دیگه که توی قسمت منو نوشتی مطلب بذار
بعد دوباره برگرد به این موضوع
حالا هر جور که فکر میکنی بهتره
چون تجربه ندارم در این زمینه
من که انشاءالله میخونم چون اگر بذارم برای بعد، زیاد میشه…
مهشیدمی گوید:
۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۲۸بله من خودمم همین فکر را میکنم آجی …
لا به لای مطالب ادامه خودشناسی را میگم
ماه ستیمی گوید:
۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۱:۴۰گرانبها جان درباره ی کسی که سبک دلبستگی اجتنابی یا آشفته داره و راه های اصلاح و درمان هم اگه تجربه ای یا راهکاری دارید درمیان بزارید(بجز مراجعه به تراپیست؛ چون اینجور افراد اصولا خیلی دوست ندارن مشکلاتشون و با کسی درمیان بزارن یا کسی حلشون کنه)
مهشیدمی گوید:
۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۳حقیقتا باید اول در موردش بدونم و درکش کنم چون تخصصی ندارم …شاید اساتید بهش اشاره کرده باشند …سرچ میزنم اگر پیدا شد تقدیم میکنم?
ماه ستیمی گوید:
۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۱ممنون مهشید جان?
حکیمهمی گوید:
۱۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۳سلام مهشید جان
من هم بشدت دختره ساده ای هستم
تمام این ویژگی هایی که گفتی رو دارم
اما بخاطر همین وارد رابطه با هیچ پسری نشدم
حتی خواستگارهام هم باهاشون جدی برخورد میکنم و صمیمی نمیشم
چون اگر صمیمی بشم دیگه نمیتونم کنترل کنم حریم هارا و رودروایسی دارم باهاشون
خلاصه ما دخترای ساده خیلی سو استفاده ها میشه ازمون
من با دوست های صمیمیم همینطورم
مثلا کلی خدمات میدم وقت میذارن کمک میکنم چیزایی که خودم یادگرفتم و کلی بابتش بها دادم تجربیاتم و… را یادشون میدم
کلی کمک دیگه ، ولی تو رفتارشون ذره ای برام ارزش قائل نیستن بیتوجهی میکنن
و اصلا حوصله ندارن برام وقت بذارم کمکم کنن و..
انگار وظیفم شده ، انگار هرچی بیشتر انرژیم رو برای یه سری افرادی میذارم اون ادما کمترین حد انرژی و حوصله شون و توجهشون برام میذارن . هر بار با کسی دوست میشم
بعد یه مدتی انگاری دیگه تکراری میشم از یادشون میرم با اینکه همیشه به حرفهاشون گوش میدن همش حرف اونا نظر اونا و شخصیت اونا برام اولویته
حتی اکثر اوقات شوخی هایی میکنم که بیشتر توهین به شخصیت خودمه با مسخره کردن خودم میخندونمشون
ولی تا یه ادمی میاد هیچ انرژی برای اونها نذاشته ، انگار براشون جذاب تره و بیشتر براش ارزش قائلن
، احساس پادری بودن رو دارم احساس بیمصرف بودن
این الگو و این مدل بازخورد هارو تو هر بار دوست شدن با افراد ، هر برخوردم با فامیل آشنا همکلاسی مدام برام تکرار میشه
و واقعا سخته برام تغیر دادن خودم بخاطر
دوز بالای کمبود عزت نفس و اعتماد به نفس ، ترسو بودن کاملگرایی افراطی که این مورد رو مشاورم گفته
خودکم بینی و….
سارامی گوید:
۱۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۸سلام مهشید جان کی این دوتا طرح واره رو میگید من هر دوش رو دارم
کوثرخانممی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۰دقیقا منم قبل از دانشگاه خیلی ساده دل بودم ولی دوران دانشگاه انگار انرژی های دیگه ظهور کردن و کلا دیدم باز تر شده
الان هم هستم به طور کامل ازبین نرفته
مرسی از شما که واقعیت رو به تحریر درآوردید??
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۵خدا رو شکر??
ممنون از همراهی تون❤?
ستارهمی گوید:
۴ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۸سلام .دختر گرانبهای عزیزم.من خودم این انرژی رو خیلی در وجودم ندارم ولی به نظرم اکثر زنان ایرانی زن ساده دل هستن و زن دلبر بین خانم های ایرانی خیلی کمه و زنان و دختران سرزمینم برای اینکه باید قوی تر بشن و برای قوی ترشدنم باید انرژی های دیگه زنانه شون رو رشد بدن و خیلی قوی بشن .
مهشیدمی گوید:
۴ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۴سلام به روی ماه تون..من با شما موافقم
ستارهمی گوید:
۵ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۸عشق منی تو عزیزم ?❤️??.
مهشیدمی گوید:
۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۳زنده باشین عزیزم❤❤❤?
مه سیمامی گوید:
۱۷ آبان ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۸سلام مهشید عزیز.چند روزی هست که پیگیر خوندن محتواهای مفید وبلاگت هستم.واقعا ازت ممنونم.
زن ساده دل، این دقیقا منم..شخصیت زن ساده دل در من خیلی پر رنگه بعد به ترتیب شخصیت مادر،زن کد بانو و در نهایت زن دانشمند و دلبر.
دقیقا عزت نفس و اعتماد بنفس در این شخصیتها خیلی پایینه.
قبلا که با این مباحث اشنا نشده بودم فکر میکردم که من خیلی مهربان و از خود گذشته هستم.کلمه خاکی،دقیقا این اصطلاح رو برای خودم به کار میبردم و فکر میکردم یه ویژگی مثبته اما الان میفهمم که اصلا اینطور نبوده.