در بطن هر انسان، فرشتگانی وجود دارد که تنها آرزویشان آن است که زاده شوند!(نیمه تاریک وجود)
۱) مدتی از یه خانمی پیام دریافت می کردم و اون خانم را هم نمی شناختم…پیام هاش نیش و کنایه دار بود…با این خانم قبلا صحبتی مستقیم نداشتم و برام عجیب بود که چرا چنین خشمگین و پر از کینه با یه آدم نا آشنا که هیچ تاثیری در زندگی اش نداره، صحبت می کنه …دو سه بار با احترام بهش جواب دادم و فروتنی کردم تا شاید حرفی بزنه و گپی شکل بگیره و حالش رو خوب کنم ولی حرفی نزد…
پیام هاش ادامه دار و آزار دهنده تر شد و من هم این مواقع دیگه پیگیری نمی کنم که افراد چه مشکلی دارند(خود مراقبتی)…فقط دیگه پیام هاشون را نمی خونم و جزو اسپم ها میشه…حدودا یک سالی این موضوع ادامه داشت…
این اواخر تصادفا متوجه شدم که فرزندانش بسیار از رفتارش در عذابن به صورتیکه حاضرن مدتها خارج از خانه بمونند ولی خونه نیان…
جالب اینجا بود که من این موضوع را که دیدم خوشحال شدم اما نه به دلیلی که احتمالا فکر می کنین:
خودش در جایی نوشته بود و منتشر کرده بود و نوشته اش را در محیط مجازی خوندم…
علت این مشکل رو خود اون خانم این چنین بیان کرده بود:
به دلیل عصبی بودن و رفتارهای پرخاشگرانه ام، اطرافیانم و بچه هایم از دست من در عذابن …
عجیب نبود …می دونستم مشکلات حل نشده درون این خانم، باعث شده بود روی من بالا بیاره!
مثلا چون ازدواجش داشته دیر می شده، عجله ای به خواستگارش بله داده بوده و ازدواج کرده و همسرش ظاهرا آدم بدی نیست ولی این خانم عاشق همسرش نیست…
متوجه شدم که چرا این یک سال از طرف ایشون پیام داشتم …قطعا فقط منم نبودم در این ماجرا…آدم هایی که موقعیت من را داشتند هم مشمول رفتار خشمگین ایشون شده اند …
چرا روی من وامثال من بالا می آورد؟ تقصیر ما چیه؟
جواب این هستش که ما با افرادی درگیر می شیم که چیزی دارند و ما نداریم! و فکر می کنیم نمی تونیم داشته باشیم و برای بهبود داشته هامون یا تغییرش، تلاشی هم نمی کنیم و دارایی دیگران را یه شانش می دونیم …مثلا می گیم: این دختر دهاتی چرا این زندگی را داره…قطعا آدم مکاری بوده و پسر را گول زده و ….یا میگیم چرا فلانی کنکور قبول شده؟ قطعا پارتی داشته و…
اما این جنگ ها، جبران تلاش نکردن ما را نمی کنه…
من دنبال مقصر نیستم …مشکل اون فرد، یک مشکل شخصی است و باید حلش کنه …از دید تحلیلگری بهش نگاه کنین…
خوشحال شدم که این موضوع را خود اون خانم بیان کرد و دنبال راهکار بود…متوجه شده بود که مشکلی هست و باید حلش بکنه …اولین قدم برای رفع مشکل، این هستش که بپذیریم ما باید سفر درونی بریم و انتقام از بقیه چاره مشکل ما نیست…
۲) فرد دیگری را می شناسم که ساکن ایران نیست و ادعا می کنه حالش خوبه…کافی هست یکی بهش بگه ظاهرا حالت خوب نیست؟ این خانم به صورت افراطی شروع می کنه نشون دادن وضعیت فعلی خودش و محیطش و اینکه :من چقدر خوشبختم …زندگی آرومه و …
بسیار زبان گزنده ای داره…تندخو هست…تو فضای مجازی مدام استوری می ذاره و تیکه می پرونه …احتمالا مخاطبینش یا جاری یا خانواده شوهر هستند و شایدم دوستانی که ازش دور هستند ولی درایران حال شون خوبه…یا شایدم افراد مجازی ای که دارند از خوشبختی هاشون می گن مورد نظر ایشون باشند و میخواد هر طور شده بگه که شما حالتون خوب نیست و دروغگو هستین و منم که حالم خوبه نه شما…
این دوز از نمایش حال خوب اصلا ایرادی نداره …اما چرا جنگ بیرونی داره؟ کسی که سفر قهرمانی درونی اش را رفته، و واقعا حالش خوبه، نیازی به کوبوندن و حال گیری دیگران نداره و فقط نهایتا خوشی خودش را نشون می ده…اما این خانم میخواد بگه من دارم شما ندارید…هر کی داره دروغ می گه و من فقط راست میگم…
۳) دروغگویی در مجازی و نمایش تصویر یه دختر یا پسر منحصر به فرد و موفق و بی عیب و نقص:
چرا افراد به دروغ گفتن در مورد خودشون روی میارن؟ چرا مهم هست که افراد غریبه ای که نمی شناسن شون، براشون دست بزنن؟ به قول برخی، کاپ قهرمانی میدن؟
می دونستین اتفاقا دلیل بسیار مهمی پشت این نمایش هست؟ افرادی که کتاب نیمه تاریک وجود را خوندن و البته به خوبی تحلیل کرده باشند، جواب این سوال را می دونن…
این فقط سه مثال بود…مثال های زیادی قطعا از اطرافیان و دوستان و فامیل ها و همکاران مون و حتی خودمون داریم که جنگ بیرونی زیادی می کنند و روی دیگران خالی می شن و برای ساعت هایی لبخند دارند …کوبوندن دیگران یه بالا آوردن ها خوب هست برای این افراد و باعث میشه سبک بشن و لبخند بزنن… اما چند ساعت بعد بازم حالشون خوب نیست و لبخند محو میشه …
میدونین مشکل کجاست؟ مشکل سایه های تاریک زندگی هاست که اشخاص متوجهش نیستند …
این آدم ها سایه هایی دارند که با اون زندگی میکنند ولی نمی خوان بپذیرن وجود داره!
اگر هم متوجه حضور اونها بشن، سریع سرکوبش می کنند تا در چشم دیگران آدم بدی به نظر نرسند!
چرا ما اینقدر روی درون خودمون مقاومت داریم؟
نظر شما چیه؟
اضافه تر:
بازخوردهایی از کتاب نیمه تاریک وجود داشتم که خوانندگان می گن قابل فهم نیست…
در مقدمه کتاب آمده که باید چندین بار بخونین و تحلیل کنین تا بفهمیدش…
اینجا در خونه مهشید، میخوام میزبان خوبی باشم برای توضیح سایه هامون و نیمه تاریک وجودمون…
سایه ها را انتخاب کردم که تمامی طرحواره ها را هم داره…مثلا کسی که مهرطلب هست، خودشیفته است، ترس از رهاشدگی داره و …، اول باید سایه هاش را بشناسه و سفر درونی کنه و بعد حلش کنه…
ما سایه هامون را حتی در خلوت هم کتمان می کنیم و متوجه حضورش و مشکلاتی که ایجاد می کنه نیستیم…
دیدگاه ها (21)
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۴سلام مهشید جانم
من خیلی وقته که متوجه شدم دچار خودکم بینی هستم
خودکم بینی ای که واقعا توی زندگیم مشکلات بزرگ ایجاد کرده
مثلا یکیش جواب مثبت دادن به خواستگاری که بیماری جسمی داشت و اندامش اصلا به دلم نمینشست و ضعف مالی داشت و هزاران نقطه منفیه دیگه
که خدا رحم کرد از زندگیم بیرونش کرد
خودکم بینی باید شده در برخورد با دیگران شخصیت شُل و ضعیفی داشته باشم و در نتیجه باعث سوار شدن دیگران شده
شاید ریشه اعتماد بنفس کمم هم همین خودکم بینی باشه
و این اعتماد بنفس کم در حال حاضر مانع ازدواجم شده
و چند روزی میشه که متوجه این موضوع شدم
عزت نفس و خوددوستی دارم چون وظایفم رو به خوبی انجام میدم
اما اعتماد به نفس نه
حتی این اعتماد بنفس کم گاهی به عزت نفسم لطمه میزنه…?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۳سلام عزیزم
میتونم بپرسم میتونی رابطه ای بین تربیت خانواده و اعتماد به نفس و خودکم بینیت پیدا کنی؟
تا حالا شده ببینی استعدادهات و توانایی هات چیا هستن؟
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۱سلام عزیزم
بله مادرم باعث ایجاد این مشکل بزرگ در من شد
من الان دانشجو هستم و توی درسم خیلی موفقم
و در آشپزی و خانداری هم خیلی موفقم
مشکل خودکم بینی در من قبلا خیلی پررنگ بود
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۸مهشید پیامم بین نظرات گم نشه
حتما بخونش ❤️
مهشیدمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۴حتما …من منتظرم مباحث تموم بشه و ببینم بازم مشکلات و مسائل مخاطبین حل می شه یا نه …در مطالب آینده شاید مسئله جواب داده بشه و نیازی به پاسخ نصفه نیمه من در کامنت نباشه…وگرنه حواسم هست به مخاطبین با ارزشم❤️
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۹محبت دارید ❤️
ثنامی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۱سلام دختر گرانبها.
عمیقا و با تمام وجود متوجه صحبت هات هستم، یه جملاتی گفتی که روان من رو مدت هاست درگیر کرده “چرا باید تشویق شدن از سمت آدمایی که نمیشناسیمشون انقدر برامون مهم باشی که به خاطرش دروغ بگیم و چیزی رو نشون بدیم که نیستیم؟” و بعد در پاسخ گفتی مشکل سایه های وجود هستن
اول اینکه درخواست دارم محبت کنی و به این مسئله بیشتر بپردازی لطفا
و دوم اینکه ممنون که سفر زندگیت رو به اشتراک گذاشتی اما من مذت هات به دنبال دری برای واکاوی خودم میگردم و چیزی پیدا نمیکنم، استارتم قوی نیست.
نمیدونم تونستم درست از کلمات وام بگیرم برای انتقال منظورم یا نه…
سوم اینکه ممنون که هستی و مینویسی
پر خیر و برکت باشه زندگیت همیشه
(((:
مهشیدمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۵سلام به روی ماه تون عزیزم،
اول ممنونم از همراهی تون دوم اینکه تلاشم را دارم می کنم که کلمات را درست بچینم و مخاطبم بتونه تحلیل و واکاوی خودش را بکنه …انشاله خدا کمکم کنه و بتونم…
منیرهمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۲درود مهشید جان ممنون که اطلاعات خوب و مفیدت رو با ما تقسیم میکنی من هم مهرطلبی و ترس از رها شدن رو تو خودم شناسایی کردم و دقیقا میخوام افرادی رو همیشه راضی نگهدارم که ازشون آسیب دیدم?
مهشیدمی گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۶درود بر شما ❤?
انشاله که با هم به نتیجه خوبی برسیم?
ساراگل-۲۹می گوید:
۱۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۲چه حالب
من هفته پیش این کتابو خریدم
ولی هنوز فرصت نکردم بخونم
ولی حالا حتما شروعش میکنم
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۰خوشحالم سبب خیر شدم?
الیوت آلدرسنمی گوید:
۲۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۳فردا برم کتاب نیمه تاریک وجود رو از ته انبار در بیارم ببینم چی میگه … شاید واقعا کتاب زرد نباشه
( خدایا خودت این غرور منو کنترل کن )
لیلامی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۴سلام بانو جان
من ۸ ساله ازدواج کردم همسرم خوبه ولی خانواده همسرم از اول با دروغ شروع کردن و شروع به اذیت و ازار و زدن زیر قول های که داده بودند
بعد از اون هم دخالت ها که میکردن اگر دعوایی صورت میگرفت بین من و اونها
پدر شوهرم ۸ بچه اش جمع میکرد و برای من و شوهرم داستان سرایی و نصیحت طوری برخورد میکرد که انگار من مقصر هستم و اونها بی عیب و نقص
ما باهم توی یک ساختمونیم و راه ما جداست ولی خواهر شوهرهام اسایش نذاشتن همش میخواهند رفت و امد کنن و بیا و برن و بدون اجازه وسایل بردن که من همچین اجازه ای بهشون ندادم و اونها گارد گرفتن مثلا پشت پنجره های خونه شروع میکردن فحاشی و حرف های ناموشی به من و خانوادم و پدرشون حمایت میکنه ماز دخترهاش
این مسائل گذشت و پرشوهرم خونه بین دختر و پسر اخریش تقسیم کردو این باعث شده که این دونفر به ما زور بگن بگن تو خونه ی ما میشینی و باید گردنت کج کنید هر کاری میگیم انجام بدیم و وقتی ما این کار نمیکنیم اذیت و ازار ها سروع میشه
فک کنید در حدی که این خواهر شوهرم و برادر شوهرم با انواع خط ها مزاحمت تلفنی و مزاحمت مجازی ایجاد میکردند و تهمت میزدن که شوهرم سر کار نمیره و داره خیانت میکنه
ما با اشنایی که داشتیم فهمید که این سیمکارت به اسم اینهاست و شوهرم گفت بلاک کردیم و اصلان به روی خودمون نیاوردیم چون حوصله حاشیه ودردسر نداشتیم
یه دختر کلاس اولی دارم دخترم هروقت میرفت داخل حیاط برادرشوهرم و دامادشون تا یک لحظه ما غفلت میکردیم بچه یا نشگون میگرفت یا یواشکی فحش میدادن دخترم به من گفت گذشت تا ۲۰ روز پیش چاقو گذاشتن به گفته خودشون به شوخی زیر گلوی دخترم وگفتن باید سلام کنی و دخترممم ترسیده و اومد خونه وگفت من هم عصبانی شدم و کنترلم را از دست دادم و رفتم داخل حیاط و کار به دعوا وفحش و ناسزا رسید و طبق معمول پدر شوهرم طرف بچه هاش در اومد و من تمام دق و دلی این ۸ سال در اوردم و جوابشونا دادم و گفتم من دختر ۸ سال پیش نیستم دورم کنید حرف بزنید اگر بلایی سر بچه ام اومد چی میگفتن دخترت حق نداشته خبر چینی کنه و گفتن اگر هر کجا گیرش بیاریم تنهایی یه بلایی سرش میاریم که باز هم من از خجالتشون در اومد به خدا انقدری اعصبانی شدم از پست بودنشون که اگر ولم کرده بودن خونشونا میریختم بهشون گفتم دستت به بچه بخوره خونت حلاله به پدر شوهرمم گفتم جمعشون نکنی سری بعدی غلط زیادی بکنن بخدا میزنم
خیلی مسائل دیگه هم هست و این ۸ سال یه کاری کردن که من قرص اعصاب میخورم و باعث شدن بچه من روز دوم مدرسه استرس و اضطراب پیدا کرده و معلمش میگه سر کلاس ترس داره
این کارها هم اینا انجام میدن که من از خونه بلند بشم و برم چون از آبروشون میترسن که بکنن بیرون میخوان یه کاری کنن من خودم خونه خالی کنم در صورتی که برادر شوهرایی دیگم ۲۰ سال نشتم و بکی ازخواهرشوهرامم اونجا زندگی میکنه این بها هم پدرشوهرم داده
الان نمیدونم چیکار کنم خودم از اون روز نه خواب دارمنه خوراک و تپش قلب اصلا صدا که میدا میترسم شب و و روز یه کاری میکنن تن و بدن ادم بلرزه شوهرمو خونه نیست ساعت ۵ صبح میره ۸ شب میاد
الان ارامشندارم و بیشتر نگرانیم دخترمه میشهراهنمایی بفرمایید
ممنون ببخشید طولانی شد صحبتم
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۲۳سلام عزیزم
حقیقتا منم خونم به جوش اومد.
میدونم شرایط رفتن ندارید و سخته ولی حتی شده یه خونه خیلی کوچیک بگیرین هم باید بلند بشین …شما با این مدل آدمها فقط باید قطع رابطه باشین …مماشات هم جواب نمیده.کار درستی کردین اعتراض کردین 👌👌