تصویری که در مطلب قبلی گذاشتم را دیدین ؟ تصویری از مغز یک آدم که تار عنکبوت گرفته… معمولا تار عنکبوت در جاهایی پیدا میشه که مدتهاست کسی سر نزده و تمیز نکرده و زندگی ای در جریان نیست…
ما قرار هست تار عنکبوت ها را پاک کنیم و یه چیزایی را بهتر ببینیم …
ما قرار است جاهایی در ذهن مون را ببینیم که خیلی وقت است حتی خودمونم ندیدیم چه برسه به دیگران… چراغ قوه برداریم و نور بتابونیم … مثل زیرزمینی که مدتهاست وسایلی داخلش هستند که خاک گرفته و میری می گردی و می بینی یه وسیله قدیمی را اگه احیا کنی، می تونی ازش استفاده کنی…
وقتی یک دختر کوچولوی چهار- پنج ساله هستیم، خیلی دلربایی و لوندی و ناز داریم…
اگر پدر و مادرمون بچه ای را بغل کنن و نازش کنن، راحت بدون فکر کردن به قضاوت دیگران، حسادت یا حساسیت را نشون می دیم…گریه می کنیم ….جنجال می کنیم تا دوباره محبت والدین را فقط مال خودمون بکنیم… برای رفتارمون از قبلش فکر نمی کنیم که اگر این کار را کردم بقیه میگن چقدر حسوده …
کم کم تو زندگی هامون، متوجه باید و نبایدها می شیم …
آخه اگر دختری باشی که حسودی ات را نشون بدی، خیلی بده! منزجر کننده است…
اگر که به آدمی با سن و سال بالا، بگی حسود، احتمال زیاد برآشفته میشه و حتی حسود یه فحش تلقی میشه براش! ما خیلی زشت می دونیم یکی به ما بگه حسودی…
هر چقدر بزرگتر می شیم، حسادت به شیوه های مختلفی در ما خودش را نشون میده! بقیه می فهمن ما حسودیم اما خودمون شیوه نمایشش را تغییر دادیم و متوجهش نیستیم …
مثلا شخصی را در نظر بگیرین که طرفدارانی داره و آدم محبوبی است … اگر جلوی من از خوبی های به حقی که ازش دیدن تعریف کنند، من می پرم وسط حرف و میگم: این آدم را بُت نکنین! اون بی نقص نیست…اونم نقص داره …اونم فلان جا فلان حرف زشت را به من زد ولی کسی ندیده …
تلاش میکنم برای اینکه اون شخص را از محبوبیت بندازم… آیا من به فکر این هستم که دیگران گول نخورند؟ یا چیز دیگری در من روشن شده ؟
حقیقتا تعریف به حقی که از افراد میشه، نباید در من چنین عکس العملی داشته باشه و جای حرف من اونجا نیست و باید دلگیری شخصی ام از اون فرد را به خودش بگم نه تلاش برای تو جمع خراب کردنش…
این وقت ها من حسود به نظر میام و اگر کسی به من بگه حسود، به شدت منفجر می شم و بر نمی تابم… من متوجه نیستم چیزی که ساخته ام و نمایشش دادم همون حسادت هست… فقط شیوه ابرازش را تغییر دادم تا برچسب حسادت نخورم و نگن چه دختر حسودی هستی!…
اینجاست که باید حسادت را به رسمیت بشناسم!!!
حسادت، همون رفتار بچگی هامون هست که زشت نبود و راحت نشونش می دادیم و نگران قضاوت دیگران نبودیم… اونقدر حسادت را به رسمیت نشناختیم که مدل ابرازش را تغییر دادیم و رنگ و لعاب قشنگ بهش دادیم …مثلا جوری وانمود می کنم که نگران گول خوردن آدم ها هستم برای همین بدی هایی که اون شخص کرده را تو اون جمع می گم…آهای آدمها هوشیار باشین من دارم آگاه تون می کنم و این آدم خوبی نیست گولش را نخورید…
یا جوری وانمود می کنم که آگاهی از حقایقی دارم: مثلا مریم دوست من هست که لیسانس ادبیات هست و والیبالیست هستش و منشی شرکت… تو جمع پشت سرش میگم : مورد داشتیم که طرف درس خونده و ورزشکارم هست ولی تهش شده منشی …میدونین چیه؟ تازه اینقدر دروغم گفته که بهتره دهنم باز نکنم و چیزی بگم …آخه من حوصله دردسر ندارم…بذار رازها را فاش نکنم و طرف خراب نشه گناه داره:) بذار آبروداری کنم!
اسم نمی برم از دوستم ولی دقیقا اسم بردم ازش!! و جمع را می برم تو فکر که چیزایی در موردش می دونم که شما نمی دونین!!
پیش خودمم فکر میکنم که دانای کل هستم و خیلی هم مرام به خرج دادم که در مورد طرف چیزی نمیگم و رازش را نگه داشتم (حالا در مورد مریم چی میدونم؟ یه سری توهمات ذهنی خودم که اثبات نشده و مدرکی ازش ندارم )
ما حسادت را فقط اسمش رو عوض کردیم و اسم خودمون را گذاشتیم دلسوز و دانای کل و با مرام… حال مون خوبه ؟ نه …من مریم را رصد می کنم و بازم حرص می خورم و دلم می خواد اخراج بشه تا آروم بشم…
حسادت در کودکی مگه چش بود؟ تازه با مزه هم بود و همه می گفتن چه با مزه…چرا الان بد شده؟ترس از قضاوت داریم؟ بعدها در زندگی های مشترک مون هم نتونستیم واضح به همسرمون بگیم که من نیاز به سفر دارم …من نیاز به توجهت دارم…بلکه شروع کردیم افرادی که مورد توجه همسرمون بودند را حذف کردن و یا بد جلوه دادن(مثل خواهر و مادرش و …)
البته اشتباه نکنین …ما قرار نیست تو خونه مهشید بشیم آدمهای حسود و بگیم به به چه حسادت قشنگه …
نه! قرار هست اول حسادت را به رسمیت بشناسی تا بفهمی کجا حسودی می کنی … برای بیرون آوردن روشنایی، باید به درون تاریکی رفت…هر گاه احساس یا میلی را سرکوب می کنیم،قطب مخالف آن را هم سرکوب میکنیم. با سرکوب کردن حسادت، بخشنده نمی شیم! در برابر هر چه مقاومت کنی، تداوم پیدا می کنه! ما به بخش هایی از وجودمان اجازه “بودن” نمی دهیم پس مجبور میشیم انرژی روانی زیادی را صرف پنهان نگه داشتن آن بکنیم!
خودم برای نیاز به ارتباطات میرم نوی نی نی سایت ولی وقتی میبینم دارم زیادی وابسته این نیاز میشم درخواست تعلیقی میدم
میرم یمدت دیگه میام قشنگ مدیریت میکنم
دوباره میبینم داره از حد تعادل خارج میشه میره میرم
دوباره میام?
بازدید تقریبا خوبه ولی کامنت نمیذارن…
امیدوارم ترغیب بشن که مثل شما تجارب شون را بگن…
و کامنت هایی که ربات پاک کرده هم هست که تعدادش زیاده…اگر فحاشی باشه، خود به خود پاک میشه …دیدم کامنت هایی پاک شدند اتوماتیک و من محتواش را ندیدم چون ربات پاک کرده
مهشید عزبز چند روزه نبودی و سایت انگار رنگ و رو نداشت ?
خلاقیتتو دوس دارم واقعا افرین داری?مطالب رو انگار خودت گرفتی و داری با زبون راجت تر بیان میکنی?
در جریان وضعیت من ک بودی،
ماه گذشته انگار با پتک زده بودن تو سرم، خوصله خودمو نداشتم چ برسه ب بقیه، ولی خدارو شکر دوران سوگم تموم شد، مشکلات عاطفی و شغلی ک دارم پذیرش کردم و انگار رها شدم،
چند روز پیش نشستم تک به تک مراحل زندگیم از بچگی تا حالا رفتارا و عملهای درستم و اشتباهم رو نوشتم حتی حسرتهایی ک تو هر دوره داشتم، دیدم خیلی از ایرادایی ک مثلا ده سال پیش داشتم پنج سال پیش اوکی شده، اوناییکه پنج سال پیش داشتم الان خیلی کمتر شده چون از زمستان پارسال شروع کردم به واکاوی خودم و تقریبا هفت ماه زمان برده بعضی عادتارو کنار بذارم،خاطرتون باشه قبل عید درباره لوازم تزیینی خونه صحبت میکردین،گفتم من تو الان تو فاز خودمم،
الان شرایطم خیلی بهتر هست ولی بازم نکاتی هست که باید بهتر شه و من سعی میکنم هربار که شرایطش پیش میاد مراقبت کنم تا رفته رفته در من تبدیل به عادت خوب بشه، مثلا تو خستگی و اخر وقت با همسرم بحث نکنم، سر بحث ب گذشته ها برنگردم،
منی ک عقده سفر دارم تو شنیدن مسافرت دیگران بهم نریزم?
رفتار دیگران منو بهم نریزه و نشخوار نکنم،
مراقب تله رهاشدگی باشم مثلا
اضطرابم نسبت ب بچهامو کنترل کنم،
یاد مشکلاتم افتادنی حواسمو با بعضی چیزا پرت کنم،
تو معاشرت با دیگران مراقب حرفایی که میزنم باشم،
مسواک شبمم یادم نره?
دوس دارم کتاب بخونم از موضوعات جالب مث تربیت فرزند شروع کنم
و اینکه دیدم حسرت من تو تمام مراحل زندگیم هیجان بوده،همیشه از هیجانات مناسب سن خودم منع شدم تصمیم گرفتم هیجانات مثبت رو ازین ببعد از خودم دریغ نکنم،
و اینکه بعضی خشمها بخاطر ندید گرفتن خودم تو زندگیم هس، الان اول خودمو میبینم و اگه کاری برای کسی اتجام بدم قبلش از خودم میپرسم اگه فردا این ادم بهت بدی کرد ناراحت میشی؟اگه جوابم اره بود اون کارو نمیکنم،
وقتی کاری انجام.میدم برا کسی که دلی و بدون چشمداشت باشه،
سعی میکنم تو شرایطایی ک باید قاطع باشم و از خودم دفاع کنم و حتی نه بگم،تنها باشم و هودمو به جالش بکشم و تاحدودی موفق هم بودم،
خلاصه انیدوارم تا عید ورژن بهتری از خودم باشم
جانت سلامت.کامنت های با ارزشی می نویسی ??
اینکه بعضی خشمها بخاطر ندید گرفتن خودم تو زندگیم هس، الان اول خودمو میبینم!
دقیقا فلفلی هم به این نتیجه رسیده که سرکوب خودش باعث خشم و یا ناراحتی هاش بوده…ما صدای فریادهای کودک درون مون را نمی شنوبم …اگر بشنویم به قول استادم شفا پیدا میکنبم…شفا هم تو مجازی کلمه اش معنیش عوَض شده متاسفانه …مثلا استادم یه درس داره به اسم شفای زنانگی و شفای مردانگی…من حقیقتا با زنانگی شفا پیدا کردم…من با خودم را دوست داشتن شفا پیدا کردم…
سلام مهشید عزیز این تجربه شخصی من در مورد شفای حسادت هست امیدوارم بخونی و نظرتون رو بگید?
من در گذشته درگیر حسادت بودم ، در طول روز انرژی روانی کم می آوردم و اغلب خسته بودم خوب که توجه کردم دیدم من نشتی انرژی دارم و یکی از جاهایی که انرژی روانی من هدر میرفت حسادت بود
واقعیت این بود که اطرافیانم (تقریبا هم سن)در خیلی از زمینه ها از من بالاتر بودن (تحصیلی، رتبه کنکور، ماشین خریده بودن،مهاجرت کرده بودن و..)و من اندر خمِ یک کوچه بودم
من با مطالعه زیاد و درون کاوی به این نتیجه رسیدم که حسادت به تعبیری یک مرحله ی وجودی هست و فقط کافیه از حسادت بزرگتر بشیم تا از این مرحله عبور کنیم و آدمِ بزرگتری رو از دل حسادت متولد کنیم
خردی که من بهش دست یافتم این بود که من به خودم یادآوری میکنم ۱-در سفر زندگی من بهتری ها رو خداوند برام کنار گذاشته پس لازم نیست انقدر زیاد متمرکز به زندگی دیگران بشم اگر اینکارو بکنم یعنی به مسیری که خداوند برام باز کردم بی اعتمادم
۲-مهارت الگو برداری رو یاد گفتم (این رو یکی از بهترین ویژگی های خودم میدونم که با بهتر شدنِ هوش هیجانیم بهش رسیدم)در خیلی از جنبه ها(آشپزی ، مهارت های مختلف،پیشرفت های تحصیلی که دوستام داشتن و..)خیلی راحت با طرف ارتباط میگیرم و تحسینش میکنم و ازش میپرسم فلانی جان راستی چطور تونستی تو درس فلان استاد نمره ی خوبی بگیری از هر کی میپرسم افتاده شنیدم فقط شما ۲۰ شدی(این کار رو با لبخند و آرامش و القای حس اینکه من رقیبت نیستم و دوستیم انجام میدم)مثلا سر کلاس یه استادی دیدم یکی از پسر های دانشگاه کتاب زبان سطح بالایی رو بدون استفاده از دیکشنری داشت میخوند خیلی راحت رفتم جلو و ازش سوال پرسیدم چطوری سطح زبانتون انقدر خوب شده(من تو دانشگاه مرز بندی هامو خوب نشون دادم و جدی اما خوش اخلاقم برای همین به راحتی از بچه ها سوال میپرسم دختر و پسر فرقی نداره ) یا یک درسی هیچ کس ۲۰ نمیشد و بیشتر دوستام افتاده بودن فهمیدم یکی ۲۰ شده شمارشو گیر آوردم و ازش تجاربشو پرسیدم و چند نکته بهم گفت که در مورد اون درس رعایت کنم و بلافاصله با مهارت الگو برداری?از اون تجارب استفاده کردم و ترم بعد منم تنها ۲۰ کلاس شدم تو اون درس ☺️ اگر هم کسی رو در زمینه ای موفق ببینم ولی حس کنم طرف از به اشتراک گذاشتن تجربش حس خوبی نمیگیره از دور نگاهش میکنم و زیر نظرش میگیرم(اینجا باید توجه کرد که از طرف بت نسازیم و ویژگی هاشو منطقی ارزیابی کنیم)و از رفتارش الگو میگیرم و رفتار هاشو اول شخصی سازی میکنم و به قولی کپی میکنم .. با اینکار انگار به خودم یادآوری میکنم حسادت میشه فرصتِ الگوبرداری رو از بین میبره ..و من با الگو برداری بسیار پیشرفت کردم وقتی یکی در زمینه ای موفقه انقدر بهش دقت میکنم که فرصتی برای حسادت ندارم ،و این باعث شده من زیبایی آدم ها رو میبینم و براشون خوشحالم از ته دلم ، مهشید جان اگر بدونی من چقدررر از شما الگو برداریِ شخصی سازی شده داشتم ?❤️?
بعد ها که مطالعه کردم فهمیدم این ویژگی یعنی سازگاری با محیط و خیلی از روانشناس ها هوش رو توانایی سازگاری با محیط میدونن یعنی ما به جای حذف محیط یا آدم هاش تلاش کنیم مهارت های زندگی کردن در اون رو یاد بگیریم ..
این تجربه من بود امیدوارم مفید باشه ?❤️
این رو هم بگم چند روز پیش دوستمو دیدم که چند سال پیش چون مهارجرت کرده بود باهاش قطع ارتباط کردم از بس حسادت میکردم یا نگاهش میکردم پر میشدم از بغض و اشک تو چشم از سر حسادت?
چند روز پیش دعوتش کردم رستوران براش کادو گرفتم و صحبت گرمی داشتیم بهم گفت چقدر تغییر کردی ?چون حسی به جز تحسین نداشتم و عمیقا براش خوشحال بودم و خود اون آدم با مهارت الگو برداری ? یکی از دلایلی بود که من چند سال به شدت زبان خوندم ?✌️خلاصه چشمام برق میزد وقتی باهاش حرف زدم و انقدر خوش گذشت به هردومون خودش گفت دوباره بریم بیرون چون با من حالش خوب بوده اون تایم
من این پیام شما را چند بار خوندم? برای من دانشگاه بود کامنت تون..چقدر خوب بود…
الگوبرداری ??
من داشتم فکر میکردم که دو تا پیج در اینستاگرام هست که باهاشون برخی جاها تو سبک زندگی شون مخالفم ! ولی پیگیری میکنم…شما به زبان ساده تر گفتین…الگوبرداری میکنم…من تو اون پیج ها قرار نیست خود اون فرد بشم…بلکه چیزایی که باعث موفقیتش در فلان موضوع شده را رصد میکنم…اگر ذهنم سریع با حسادت و یا مخالفت، اون پیج را بلاک کنه، فرصت یادگیری و الگو برداری را از دست میدم…
شما درس هایی که بلدش شدین را با زبان ساده میگین…این عالیه برای مخاطب…ممنونم برای ارائه این تجربه ارزشمندتون❤???
به نظر منم حسادت ی نقص نیس ی ویژگیه
می شه فهمید به چی علاقه یا نیاز داریم و در حال حاضر نداریم (ی دستاورد خاص مثلا)یا در خودمون داریم و بهش دقت نمی کنیم و فکر می کنیم نداریم بقیه دارن(ی توانایی خاص)
حسادت به ادم توانایی اسیب زدن به دیگران رو می ده حالا ما از اون توانایی استفاده کنیم یا نه و ماهرانه یا ضایع استفاده کنیم به هر کسی بستگی داره
دیدگاه ها (39)
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۲وای مهشید الان کامنتت رو توی تاپیکم دیدم?
تاپیک هام بیشتر نوشخوارهای فکریم و احساسیم هستن که اونجا خالیشون میکنم
متاسفانه زیاد نتایجشون رو اونجا نمینویسم??
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۵??
میگم شما بودی میگفتی که کاربر فاقد نام مستعار بهت گفته یه مدتی از نی نی سایت خارج بشی؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۰نه والا
اتفاقا خودش توی تاپیک هاش تگم میکنه و حضور فعال دارم??
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۰خیلی عالی ???
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۳خودم برای نیاز به ارتباطات میرم نوی نی نی سایت ولی وقتی میبینم دارم زیادی وابسته این نیاز میشم درخواست تعلیقی میدم
میرم یمدت دیگه میام قشنگ مدیریت میکنم
دوباره میبینم داره از حد تعادل خارج میشه میره میرم
دوباره میام?
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۰???
خوبه خودکنترلی داری?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۴تا حدی???
باور کن اگر بیشتر بود نیاز به تعلیقی نبود??
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۴ندا و دو تا فاطی ها نیومدن
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۵۱???
آره جاشون سبز
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۵۳کاش بیان یکم کامنت به اینجا اضافه کنن
حس میکنم سایت رو خودم به تنهایی تصاحب کزدم?
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۲بازدید تقریبا خوبه ولی کامنت نمیذارن…
امیدوارم ترغیب بشن که مثل شما تجارب شون را بگن…
و کامنت هایی که ربات پاک کرده هم هست که تعدادش زیاده…اگر فحاشی باشه، خود به خود پاک میشه …دیدم کامنت هایی پاک شدند اتوماتیک و من محتواش را ندیدم چون ربات پاک کرده
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۸وای کی میاد فحاشی کنه یعنی؟?
آره جای کامنت های مفید خیلی خالیه
مهشیدمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۵۰الله اعلم ?
دیگه تو همه وبلاگ ها این موارد هست ?
ندامی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۲:۰۴مهشید عزبز چند روزه نبودی و سایت انگار رنگ و رو نداشت ?
خلاقیتتو دوس دارم واقعا افرین داری?مطالب رو انگار خودت گرفتی و داری با زبون راجت تر بیان میکنی?
در جریان وضعیت من ک بودی،
ماه گذشته انگار با پتک زده بودن تو سرم، خوصله خودمو نداشتم چ برسه ب بقیه، ولی خدارو شکر دوران سوگم تموم شد، مشکلات عاطفی و شغلی ک دارم پذیرش کردم و انگار رها شدم،
چند روز پیش نشستم تک به تک مراحل زندگیم از بچگی تا حالا رفتارا و عملهای درستم و اشتباهم رو نوشتم حتی حسرتهایی ک تو هر دوره داشتم، دیدم خیلی از ایرادایی ک مثلا ده سال پیش داشتم پنج سال پیش اوکی شده، اوناییکه پنج سال پیش داشتم الان خیلی کمتر شده چون از زمستان پارسال شروع کردم به واکاوی خودم و تقریبا هفت ماه زمان برده بعضی عادتارو کنار بذارم،خاطرتون باشه قبل عید درباره لوازم تزیینی خونه صحبت میکردین،گفتم من تو الان تو فاز خودمم،
الان شرایطم خیلی بهتر هست ولی بازم نکاتی هست که باید بهتر شه و من سعی میکنم هربار که شرایطش پیش میاد مراقبت کنم تا رفته رفته در من تبدیل به عادت خوب بشه، مثلا تو خستگی و اخر وقت با همسرم بحث نکنم، سر بحث ب گذشته ها برنگردم،
منی ک عقده سفر دارم تو شنیدن مسافرت دیگران بهم نریزم?
رفتار دیگران منو بهم نریزه و نشخوار نکنم،
مراقب تله رهاشدگی باشم مثلا
اضطرابم نسبت ب بچهامو کنترل کنم،
یاد مشکلاتم افتادنی حواسمو با بعضی چیزا پرت کنم،
تو معاشرت با دیگران مراقب حرفایی که میزنم باشم،
مسواک شبمم یادم نره?
دوس دارم کتاب بخونم از موضوعات جالب مث تربیت فرزند شروع کنم
و اینکه دیدم حسرت من تو تمام مراحل زندگیم هیجان بوده،همیشه از هیجانات مناسب سن خودم منع شدم تصمیم گرفتم هیجانات مثبت رو ازین ببعد از خودم دریغ نکنم،
و اینکه بعضی خشمها بخاطر ندید گرفتن خودم تو زندگیم هس، الان اول خودمو میبینم و اگه کاری برای کسی اتجام بدم قبلش از خودم میپرسم اگه فردا این ادم بهت بدی کرد ناراحت میشی؟اگه جوابم اره بود اون کارو نمیکنم،
وقتی کاری انجام.میدم برا کسی که دلی و بدون چشمداشت باشه،
سعی میکنم تو شرایطایی ک باید قاطع باشم و از خودم دفاع کنم و حتی نه بگم،تنها باشم و هودمو به جالش بکشم و تاحدودی موفق هم بودم،
خلاصه انیدوارم تا عید ورژن بهتری از خودم باشم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۳:۲۴ماشالله چه پرتلاش?
ندامی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۲خوبی فلفلی قلقلی جون؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۸خودت خوبی ندای عزیز
مهشیدمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۸جانت سلامت.کامنت های با ارزشی می نویسی ??
اینکه بعضی خشمها بخاطر ندید گرفتن خودم تو زندگیم هس، الان اول خودمو میبینم!
دقیقا فلفلی هم به این نتیجه رسیده که سرکوب خودش باعث خشم و یا ناراحتی هاش بوده…ما صدای فریادهای کودک درون مون را نمی شنوبم …اگر بشنویم به قول استادم شفا پیدا میکنبم…شفا هم تو مجازی کلمه اش معنیش عوَض شده متاسفانه …مثلا استادم یه درس داره به اسم شفای زنانگی و شفای مردانگی…من حقیقتا با زنانگی شفا پیدا کردم…من با خودم را دوست داشتن شفا پیدا کردم…
مرضیهمی گوید:
۱۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۲۸مهشید جان خب درمانش چیه حالا مثلا مم فهمیدم فلان حرف و فلان رفتارم از حسادت نه دلسوزی درمانش چیه چکنم؟
نورامی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۰:۵۹سلام مهشید عزیز این تجربه شخصی من در مورد شفای حسادت هست امیدوارم بخونی و نظرتون رو بگید?
من در گذشته درگیر حسادت بودم ، در طول روز انرژی روانی کم می آوردم و اغلب خسته بودم خوب که توجه کردم دیدم من نشتی انرژی دارم و یکی از جاهایی که انرژی روانی من هدر میرفت حسادت بود
واقعیت این بود که اطرافیانم (تقریبا هم سن)در خیلی از زمینه ها از من بالاتر بودن (تحصیلی، رتبه کنکور، ماشین خریده بودن،مهاجرت کرده بودن و..)و من اندر خمِ یک کوچه بودم
من با مطالعه زیاد و درون کاوی به این نتیجه رسیدم که حسادت به تعبیری یک مرحله ی وجودی هست و فقط کافیه از حسادت بزرگتر بشیم تا از این مرحله عبور کنیم و آدمِ بزرگتری رو از دل حسادت متولد کنیم
خردی که من بهش دست یافتم این بود که من به خودم یادآوری میکنم ۱-در سفر زندگی من بهتری ها رو خداوند برام کنار گذاشته پس لازم نیست انقدر زیاد متمرکز به زندگی دیگران بشم اگر اینکارو بکنم یعنی به مسیری که خداوند برام باز کردم بی اعتمادم
۲-مهارت الگو برداری رو یاد گفتم (این رو یکی از بهترین ویژگی های خودم میدونم که با بهتر شدنِ هوش هیجانیم بهش رسیدم)در خیلی از جنبه ها(آشپزی ، مهارت های مختلف،پیشرفت های تحصیلی که دوستام داشتن و..)خیلی راحت با طرف ارتباط میگیرم و تحسینش میکنم و ازش میپرسم فلانی جان راستی چطور تونستی تو درس فلان استاد نمره ی خوبی بگیری از هر کی میپرسم افتاده شنیدم فقط شما ۲۰ شدی(این کار رو با لبخند و آرامش و القای حس اینکه من رقیبت نیستم و دوستیم انجام میدم)مثلا سر کلاس یه استادی دیدم یکی از پسر های دانشگاه کتاب زبان سطح بالایی رو بدون استفاده از دیکشنری داشت میخوند خیلی راحت رفتم جلو و ازش سوال پرسیدم چطوری سطح زبانتون انقدر خوب شده(من تو دانشگاه مرز بندی هامو خوب نشون دادم و جدی اما خوش اخلاقم برای همین به راحتی از بچه ها سوال میپرسم دختر و پسر فرقی نداره ) یا یک درسی هیچ کس ۲۰ نمیشد و بیشتر دوستام افتاده بودن فهمیدم یکی ۲۰ شده شمارشو گیر آوردم و ازش تجاربشو پرسیدم و چند نکته بهم گفت که در مورد اون درس رعایت کنم و بلافاصله با مهارت الگو برداری?از اون تجارب استفاده کردم و ترم بعد منم تنها ۲۰ کلاس شدم تو اون درس ☺️ اگر هم کسی رو در زمینه ای موفق ببینم ولی حس کنم طرف از به اشتراک گذاشتن تجربش حس خوبی نمیگیره از دور نگاهش میکنم و زیر نظرش میگیرم(اینجا باید توجه کرد که از طرف بت نسازیم و ویژگی هاشو منطقی ارزیابی کنیم)و از رفتارش الگو میگیرم و رفتار هاشو اول شخصی سازی میکنم و به قولی کپی میکنم .. با اینکار انگار به خودم یادآوری میکنم حسادت میشه فرصتِ الگوبرداری رو از بین میبره ..و من با الگو برداری بسیار پیشرفت کردم وقتی یکی در زمینه ای موفقه انقدر بهش دقت میکنم که فرصتی برای حسادت ندارم ،و این باعث شده من زیبایی آدم ها رو میبینم و براشون خوشحالم از ته دلم ، مهشید جان اگر بدونی من چقدررر از شما الگو برداریِ شخصی سازی شده داشتم ?❤️?
بعد ها که مطالعه کردم فهمیدم این ویژگی یعنی سازگاری با محیط و خیلی از روانشناس ها هوش رو توانایی سازگاری با محیط میدونن یعنی ما به جای حذف محیط یا آدم هاش تلاش کنیم مهارت های زندگی کردن در اون رو یاد بگیریم ..
این تجربه من بود امیدوارم مفید باشه ?❤️
نورامی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۴این رو هم بگم چند روز پیش دوستمو دیدم که چند سال پیش چون مهارجرت کرده بود باهاش قطع ارتباط کردم از بس حسادت میکردم یا نگاهش میکردم پر میشدم از بغض و اشک تو چشم از سر حسادت?
چند روز پیش دعوتش کردم رستوران براش کادو گرفتم و صحبت گرمی داشتیم بهم گفت چقدر تغییر کردی ?چون حسی به جز تحسین نداشتم و عمیقا براش خوشحال بودم و خود اون آدم با مهارت الگو برداری ? یکی از دلایلی بود که من چند سال به شدت زبان خوندم ?✌️خلاصه چشمام برق میزد وقتی باهاش حرف زدم و انقدر خوش گذشت به هردومون خودش گفت دوباره بریم بیرون چون با من حالش خوب بوده اون تایم
مهشیدمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۱چه تجربه جالبی ?????
نورامی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۳❤️?
در جستجوی جوابمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۵خاطرتون و ادبیاتتون موقع تعریف کردنش خیلی به دلم نشست ❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۷چه کامنت جالبی?
نورامی گوید:
۲۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۱ممنون از نگاهت گلم ❤️
مهشیدمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۸من این پیام شما را چند بار خوندم? برای من دانشگاه بود کامنت تون..چقدر خوب بود…
الگوبرداری ??
من داشتم فکر میکردم که دو تا پیج در اینستاگرام هست که باهاشون برخی جاها تو سبک زندگی شون مخالفم ! ولی پیگیری میکنم…شما به زبان ساده تر گفتین…الگوبرداری میکنم…من تو اون پیج ها قرار نیست خود اون فرد بشم…بلکه چیزایی که باعث موفقیتش در فلان موضوع شده را رصد میکنم…اگر ذهنم سریع با حسادت و یا مخالفت، اون پیج را بلاک کنه، فرصت یادگیری و الگو برداری را از دست میدم…
شما درس هایی که بلدش شدین را با زبان ساده میگین…این عالیه برای مخاطب…ممنونم برای ارائه این تجربه ارزشمندتون❤???
نورامی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۳ممنون از نگاهتون مهشید عزیزم ?
مهشیدمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۹❤?
Saharمی گوید:
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۵خیلی پیشنهادتون به نظرم به دردم میخوره ??????
در جستجوی جوابمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۱به نظر منم حسادت ی نقص نیس ی ویژگیه
می شه فهمید به چی علاقه یا نیاز داریم و در حال حاضر نداریم (ی دستاورد خاص مثلا)یا در خودمون داریم و بهش دقت نمی کنیم و فکر می کنیم نداریم بقیه دارن(ی توانایی خاص)
حسادت به ادم توانایی اسیب زدن به دیگران رو می ده حالا ما از اون توانایی استفاده کنیم یا نه و ماهرانه یا ضایع استفاده کنیم به هر کسی بستگی داره
مهشیدمی گوید:
۲۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۱دقیقا ?