ESC را فشار دهید تا بسته شود

۲۲) بنفشه و حلقه ازدواج (قسمت ۵ سایه ها)

دوستم  بنفشه و همسرش با مخالفت خانواده هاشون ازدواج کرده بودند…
بعد از ازدواج زندگی این دو بسیار خوب بود و همسرش واقعا تمام تلاشش را برای رفاهش انجام میداد چون برای رسیدن بهش خیلی سختی کشیده بود…
دوست نداشت زنش سختی ببینه و هر چی بنفشه میخواست رو براش میخرید اما :
قبل از محضر، فرصت و یا شایدم تمرکز برای خرید حلقه و لباس و … فراهم نشده بود و در محضر بدون مقدمات عقد کردند…
متاسفانه وقتی خانواده ها همراهی نکنن،  دختر و پسر به چیزهایی که باید فکر کنند، نمی کنند و مدام درگیر خانواده هاشون می شن…اونقدر محضر رفتن با مخالفت خانواده ها و غرهاشون سخت میشه که دختر و پسر به جای زمان گذاشتن روی خریدها و دیگر ملزومات ازدواج، زمان روی خانواده ها می ذارند و مقدمات صحیح ازدواج میره تو حاشیه و فراموش میشه…
بنفشه  تلاش کرد تا تایید اجتماعی از دیگران بگیره !
هر آنچه همسرش نخریده بود مثل دسته گل و حلقه و سرویس طلا و … را خودش خرید.
به دیگران با ذوق نشون می داد که اینها را همسرش خریده…
بعد از چند ماه، دعوای بدی با همسرش  کردند و همه اینها را بالا آورد …
حلقه ازدواجی که خریده بود را انداخته بود دور و تمام لباس ها را پاره کرده بود…
چون بلاخره وقتی ما چیزی را سرکوب می کنیم، یه جایی میاد بالا…
می گفت چرا همسرش یادش نبوده اینها را باید بخره و درستم می گفت…آخه کی بدون حلقه ازدواج می کنه؟
با گریه می گفت از همه چی بدم میاد …از همسرم متنفرم …
یه جایی فکر میکنم در همین کتاب نیمه تاریک وجود بود که می گفت:
 سفید رنگ بی رنگی نیست! ترکیب چند رنگ اصلی است…
ما عشق را هم به رنگ سفید می شناسیم!
در حالیکه رنگ سفید از نظر ماهیت و شیمی، ترکیب شده چند رنگ اصلی است.
یعنی عشق با تمام خصوصیات بد و خوب معنا پیدا می کنه نه فقط دو تا عاشق و معشوق گوگولی و بدون مشکل…
عشق داخلش حسادت هست، نگرانی هست، خشم هست، تنفرم هست!
وقتی ما اون خصوصیات بد را سرکوب کنیم، به بدترین شکل میاد بالا و کلا رابطه مونم به فنا میره…
اولین بار وقتی در کلاس استادم این جمله را شنیدم تا چند روز متحیر بودم:
در زندگی متاهلی، گاهی به قدری برآشفته می شیم که از طرف متنفر می شیم و حتی دعا می کنیم بمیره!
مگه میشه ما نسبت به کسی که دوستش داریم، متنفر هم بشیم؟!
ما از اینکه احساسات بد داریم سریع فرار می کنیم…نشون نمی دیم که آدم بدی به نظر نیاییم و جامعه مهر تایید بزنه روی ما …
اینکه افراد در فضاهای مجازی، روی آوردن به دروغ و بی نقص نشون دادن زندگی، دقیقا همین هست…جایی دارند با نفرت و درد و خشم و کمبودها در درون خودشون می جنگن …
مثلا برای اینکه تایید اجتماعی بگیرم، باید ماشین چند میلیاردی خودم را حتما تو عکس ها نشون بدم در حالیکه ندارمش… باید به همه بگم من ماشینم اینه …
و صد البته تایید اجتماعی هم می گیری چون جامعه به این ها امتیاز میده…
حتی به قدری فراتر می ریم که با ماشین های دیگران عکس می گیریم که در مجازی منتشر کنیم که این ماشین ماست …
ما می خوایم مردم بهمون تایید اجتماعی بدن…زندگی کردن در رویا خیلی ضربه زننده است چون ما ذهن مون این زندگی را داره تجسم می کنه و گول می خوره که واقعی هست ولی یهویی به خودمون می آییم و می بینیم نه نیست و شروع می کنیم روی عزیزان مون بالا آوردن…حتی روح شونم خبر نداره ما دنبال چی می گردیم و خودمونم نمی دونیم چی باید بخوایم…
یه زمانی ما فریاد می زنیم که ازت متنفرم …برو بمیر…این احساس سرکوب شده میاد بالا و با خشم ترکیب میشه…
شاید فکر کنین این خوبه چون بلاخره اومده بالا..اما این خوب نیست…ورژن سرکوب شده یه احساس، باعث میشه که مثل آتشفشان بالا بیاد و همه چیز رو بسوزونه …
 
بنفشه همون ابتدای ازدواج باید به جای خرید حلقه، از همسرش مطالبه می کرد…اما مطالبه کردن با غرورش جور نمی شد…فکر میکرد باید حتما خود طرف خودجوش بخره…اما فکر نکرد که پسرهای جوان، در برابر مخالفت خانواده، نمی تونن همه چی را با هم در نظر بگیرند و همه جوانب را بسنجن و کلا پروسه را بدون نقص اجرا کنند…این وقت ها خانواده ها باید ملزومات ازدواج را یادآوری کنند که به دلیل مخالفت، می کشن کنار و دختر و پسر تنها می مونن…

پاورقی برآمده از دل:

قسمت بعدی سایه ها، با تمام تجربه و دانسته هام و پیش زمینه هایی که داشتم نوشته شده…

از سال قبل،خیلی ادیت خورد و بالا و پایین شد تا بتونم چیزی از آب در بیارم که برای هر فردی قابل فهم باشه…مخاطبش یک زن با هر سطح از انرژی هست…مختص به کسی و جایگاهی نیست.

راهی هست که افراد پس از خوندن کتاب نیمه تاریک وجود و پس از اومدن از کلاس های اساتیدی مثل دکتر شیری ها و سهیل رضایی ها و …  طی میکنن…راهی که جواب میگیری و شفا حاصل میشه…نسخه ای است عمومی نه اختراع شده از  مهشید.

مهشید فقط دلی دوست داشت شما حالتون خوب باشه😘

ضمنا تمرین باید بکنی و خوندن فقط آگاهی ات را میبره بالا نه مهارت هات رو …هر مهارتی نیازمند انجام تمرین هست.

مهشید

مهشید هستم.یه دختر دهه شصتی که نرم افزار کامپیوتر خوندم. dgbaha برگرفته از عبارت "دختر گرانبها" است.در این جا کنار هم هستیم تا بالنده و گرانبها بشیم.

دیدگاه ها (36)

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۳

    یه امضایی دیده بودم توی نی نی سایت که متن بلند بالا و قشنگی بود حیف که دقیقش رو یادم نمیاد
    اما نتیجه اش این بود ما گاها پیش میاد که ممکنه دیگه حتی حسی به همسرمون نداشته باشیم
    اما تعهد اینه یاد بگیریم عاشق باشیم
    برعکس وقتی که ناخودآگاه عاشق میشیم
    در زندگی باید عاشق شدن رو یاد بگیریم

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۶

    هر چی بیشتر میگذره بیشتر واسم جالب میشه که خدا چرا تاریکی و روشنایی رو باهم آفرید
    ولی تاریکی مدل دیگه ای از روشناییه
    تاریکی روشنی بخش
    و من عجیب مبهوت این پارادوکسم?

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۶

    یه چیزی بده مهشید که انسان ها فکر میکنن اکر کسی اشتباهی میکنه آدم بدیه و از جامعه طرد میشه
    ولی این اشتباهه و هیچ وقت کسی بخاطر اشتباهاتش طرد نمیشه
    البته به غیر از حمله هایی که شخصی به شخص دیگه وارد میکنه و موجب طرد و دوری دیگران میشه
    اگر متوجه بشیم بعضی احساسات ما و افکار ما مشکلی ندارن و موجب طرد شدن ما نمیشن دیگه نیازی به سرکوبشون نداریم
    البته گاها این احساس ها موجب از بین رفتن اعتماد به نفس و عزت نفس بخاطر خطای شناختی انسان ها میشه و برای همین میخوایم سرکوبشون کنیم چون درد میکشیم
    من یمدت این حس که خانواده ام منو زندانی کردن رو توی خودم سرکوب کرده بودم
    چون این موضوع که توانایی مقابله کردن رو ندارم اعتماد به نفسم رو نابود می‌کرد و این مسئله که آزادی من شرطی شده بود و بدهکارم موجب شده بود عزت نفسم بیاد پایین و هر زمان با این مسئله رو به رو میشدم پر از عذاب بودم
    و اکثرا بخاطر خطای شناختی بود
    من خودم خودم رو محدود کرده بودم بخاطر حس بدهکاری ها
    و مسائل رو بزرگتر از حدشون دیده بودم
    و الان که شرایطم بهتر شده هنوز فکر میکنم توی زندانم
    وقتی با مشکلم رو به رو شدم و حساب کتاب کردم دیدم مسائل کمتریه که من در اون ها کنترل میشم
    و مسائل زیادی هست که هنور خودم اون ها رو از خودم دریغ میکنم
    و دیدم بیشترین ناراحتی که من دارم اینه که وقتی والدینم تصمیم گیری میکنن راحبم به تصمیم های من احترام نمی‌ذارن و این مسئله موجب شده بود من گدای احترام باشم
    و هر جا بی احترامی میدیدم میذاشتم به پای کنترلگری کردنم
    میبینی؟
    همه اش خطای شناختیه و دست به دست هم میده و تبدیل به یه مسئله ی ناراحت کننده میشخ
    اینطور میشه گه انسان این چیزا رو سرکوب یا پاک میکنه حتی
    البته پاک نمیشن فقط از دسترس خارج میشن
    ولی همچنان اون احساس ها هست

  • آواتار ندا

    ندامی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۳۴

    عالی?
    منم سابق شرایط مشابه رو تجربه کردم و بعدش به پیشنهاد و راهکار همسرم شروع کردم تعدیل کردن خودم، تا بعدا مث اتشفشان فوران نکنم، حتی الان به اینونتیجه رسیدم مسیولیتی بیش از ظرفیتمو نپذیرم چون میدونم نتجیه ش فرسودگی و فوران منه

  • آواتار رویا

    رویامی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۹

    دارم مطالب رو میخونم و نمی فهمم،????کتاب نیمه تاریک وجود رو قبلاً خونده بودم تا یه حدودی درک کردم که یعنی چی که چیزی که تو رو برآشفته می‌کنه در درون خودت هست. ولی این قسمت نفرت و اینا رو متوجه نمیشم. مثلاً خب کسی بهم بدی کرده و ازش بدم میاد هر دفعه هم ببینمش حالم بد میشه یاد حرفا و کاراش میفتم چطور باید حل کنم؟؟؟باید بهش بگم؟ خب همیشه امکانش نیست که!!
    سایه تاریک این مسأله کجاست؟یا اصلا این مسایل ربطی به سایه ها نداره؟? یا مثلاً به کسی حسادت دارم چون فکر میکنم اون لایق اونچه که داره نیست!!! سایه این مسأله کجاست؟چطور باید حل بشه؟

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۸

      مثلا شما از پدرت متنفری …و اگر جایی بگی متنفرم، همه بهت میگن نه شما باید احترام بذاری به والدینت …این حرف رو نزن..زشته و …
      حالا سوال: ایا پدر شما در حس تنفر شما بی تقصیر هست؟

      مبحث سایه ها دنبال مقصر اصلا نیست …دنبال مدیریت خودمون بر خودمون هست فارغ از اینکه آیا اون آدم روبروی ما بد هست یا خوب …
      به قول شما خیلی اوقات نمیشه با طرف سنگ هامون را وا بکنیم…پس چه کنیم؟ حس مون را سرکوب نکنبم وتیمارش کنیم و بهش تغذیه خوب بدیم …تغذیه خوب یعنی چی؟ یعنی تنفر را ببینی و اگر میخوای گریه کنی و سوگواری کنی بکنی و ببینی باید چیکارش کرد…آیا بیخیال پدرم بشم؟ نادیده بگیرم؟ پدرم خودش در چه وضعیتی هست که داره اذیتم میکنه؟( خیلی اوقات اگر بفهمیم پدرمون چه تاریخچه و زندگی و تروماهایی داشته دیگه اونقدرا ازش تنفر نداریم )
      و ‌..

  • آواتار Sahar

    Saharمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۳

    سلام مهشید نوشته ات رو دوست داشتم
    ولی نمیدونم که چجوری باید این حس هارو مدیریت کنیم؟ مثلا هر کدوم از این حس ها که به سراغمون میان رو چجوری باید نشون بدیم که سرکوب نشه؟ اگه مثلا نسبت به کسی تنفر داریم فقط تاریخچه و تروما های اون شخص رو بفهمیمو درک کنیم؟ یا وقتی عصبانی هستیم به خودمون و طرف مقابل فرصت بدیم تا یکم فکر هامونو جمع و جور کنیم؟

  • آواتار Sahar

    Saharمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۸

    مهشید خیلی ها به بیان کردن احساسشون به بقیه حتی با روشی که اصلا توهین آمیز و بد نیست هم مقاومت میکنن این در صورتیه که تو داری حستو فقط بیان میکنی که اون طرف بفهمه که تو ناراحتی ولی نمیخواد قبولش کنه هی میگه نه ما باهم این حرفا رو نداریم ، مثلا ،
    یا سوسول بازی درنیار ، انقد لوس نباش
    چون قبلا هر روشی که دلشون میخواست باهامون حرف میزدن و به قولی رومون اتفاقاتشونو بالامیاوردن الانم فکر میکنن که چون تو نمیخوای که اتفاقای قبلی بیوفته داری خودتو میگیری یا ادا درمیاری

  • آواتار Sahar

    Saharمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۵۹

    یه چیز دیگه من خیلی می‌شنوم که بقیه میگن خودتو میگیری ولی اصلا اینطوری نیست به نظر خودم
    من کلا آدم ساکتیم تا کسی باهام حرف نزنه خب حرف نمیزنم حس میکنم چیز جذابی واسه تعریف ندارم اتقاق خاصی هم که گفتنی باشه اتفاق نمی افته
    حالا به نظرت من واقعا مغرور نیستم یا اینم بخشی از سایمه؟
    البته خودم بخشی ازشو قبول دارم که اونم در حد اینه که دیگران باید بهم احترام بزارن چون منم بهشون احترام میزارم من باهاشون شوخی های زشت نمیکنم به خاطر همینم اونام نباید بکنن
    و اینم بگم قبلا هر وقت دیگران تیکه مینداختن یا چیزی میگفتن که خوشم نمی‌ اومد سعی می‌کردم به هر طریقی که شده از خودم دفاع کنم حس میکردم به غرورم لطمه میخوره
    ولی الان نمیدونم چجوری باید باهاشون مقابله کنم چون هنوز درسمون به اونجا نرسیده فعلا جلوشون ظاهر نمیشم ?? یا اگرم کسی چیزی میگه سکوت میکنم
    نمیه تاریکمه ؟

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۴

    مهشید جان چقدر این سایتی که زدی واقعا واقعا مفید بود
    برام مثل گروه درمانی میمونه
    و موجب میشه به حرکت در بیایم و از دانسته هامون استفاده کنیم
    من الان خیلی بیشتر از قبل دارم روی مسائل سرکوب شده ام کار میکنم
    و به نتایج عالی میرسم
    و ازت ممنونم
    اما یه چیزی رو متوجه نمیشم
    اینکه من مسائلی که بقولی موجب خجالت یا اضطراب یا خشمم میشه رو ریشه یابی میکنم و می‌نويسم
    و وقتی توی اون شرایط قرار میگیرم دیگه این احساسات رو ندارم
    اما وقتی دوباره بهش فکر میکنم توی خلوت خودم این احساسات و واکنش ها برمیگردن
    فکر میکنی چیز دیکه ای هست که سرکوب کزدم و اون موقع بیدار میشه؟

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۱

    راستی مهشید قبل از اینکه به خودشناسی برسی
    چه توانایی ها و خوبی هایی داشتی که حس میگنی برای به اینجا رسیدن هُلت دادن؟

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۶

      من فکر میکنم در محیط های دانشگاهی بودم …محیط دانشگاهی یعنی فضاهایی که آدم ها تجارب شون و ایده هاشون را میگفتند…اسم اون مکان “گوگل ریدر” بود …بچه های دانشگاه شریف و امیرکبیر و تهران جمع بودند …حتی یکی از روزنامه نگاران شمالی، اون تایم اونجا بود و هنوز روزنامه ای تاسیس نکرده بود و بعدها مشهور شد…گوگل ریدر یه تایمی منسوخ شد و شد “گوگل پلاس” و ما هنوز اونجا بودیم…مثل الان هم نبود که مردم حوصله متن های طولانی نداشته باشند …آدم ها طومار طومار می نوشتند و میخوندیم و نظر می دادیم …اونجا بود که یکی از خانم های دانشگاه شریف به اسم نفیسه، دعوتم کرد به کلاس سفر زندگی دکتر شیری و من رفتم تهران و سه روز کلاس ر ا شرکت کردم …به نظرم محیط خیلی می تونه باعث رشد ما بشه

      • آواتار فلفلی_قلقلی

        فلفلی_قلقلیمی گوید:

        ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۰

        چی باعث شد به جای اینکه مثل خیلی ها بیخیال این محیط ها بشی و بری به فیلم و رمان های طنز بپردازی بمونی و یاد بگیری؟
        کنجکاوی؟کمال‌گرایی؟حسادت؟
        یا غبطه؟چی؟

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۵

    یه چیز بامزه
    هر چقدر به قدیم سفر میکنم برای اینکه مسائلی رو حل کنم
    یسری خاطرات نمی‌خوان جا بمونن خودشون میان جلو?
    چقدر این ناخودآگاه گوگولی و شیطون رو دوست دارم?

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۲۲ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۷

    مهشید
    تاپیک کدوم نقص ظاهری بنظرتون خوشکله رو دیدی؟
    یاد اون کامنتی که راجب مشکلات شخصیتی که شکوفاگر هستن نوشتم افتادم
    حقیقتا خیلی ذوق کردم از کامنت ها?
    این نشون میده مد ها و معیارهای جامعه همیشه یکنواخت و یکسان نیست??
    و نفص های ما میتونه یا دوست داشتنی باشه یا پذیرفتنی?

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۸

      متاسفانه از دست دادم اون تاپیک رو و نخوندم …تیترش را دیدم البته …چه خوب که تاپیک با ارزشی زده شده?

  • آواتار نورا

    نورامی گوید:

    ۲۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۰۲

    ممنون از این پست خوبتون مهشید جان
    خیلی خوب اهمیتِ درک و دیدن و فهمیدنِ نیاز ها رو گفتید و خطر سرکوب رو یادآور شدید
    من فکر میکنم ، مشکل از جایی شروع میشه که ما آدما نیاز های خودمون رو نمیشناسیم و فضایی برای اون نیاز قائل نمیشیم ..
    من با مثال این پست یاد یکی از آشنایان(آقا)افتادم که زمان ازدواج میگفت من اصلا ظاهر خانم برام مهم نیست همین که درآمد داره کافیه این آقا زیبا بودن ولی همسرشون قیافه معمولی تر و تیپ سنتی (منظورم اینه مطلقا زنانگی نداشت از نظر ظاهری یه رژلب ساده هم نمیزد و…)و بعد از ۳ سال آقا به شدت از ازدواجش ناراضی بود به قول شما آنچه که سرکوب کرده بود رو روی همسرش بالا آورد که تو اصلا زنانگی بلد نیستی و ..
    به قول یگی از اساتیدم(دکتر بیتا حسینی)در رابطه فرد باید صدای تقاضاش را بلند کنه نه صدای اعتراض(جیغش رو) رو حتی استادم گفتن اگر با مردی رفتی سر قرار باید ببینی اون حساب میکنه یا نه اگر منتظر بود تو حساب کنی نگاه ساعتت کن یا مثلا کیسی رو گفتن که پسر ماشین نداشت و از قرار اول به دختر گفت با ماشینو تو بریم و این موضوع ادامه پیدا کرد و کم کم ماجرا به جایی رسید که پسر در دوران دوستی ماشین دختر کلا پیش اون بود و اگر دخار مخالفت میکرد بحث بیخ پیدا میکرد که یعنی چی ماشینتو نمیدی؟ این کارا جدیده مال من و تو نداره و.. استادم گفتن بهتر بود دختر روز اولی که پسر تقاضای ماشین ازش کردن میگفت بهتر نیست یه روز دیگه بریم ؟ (منظورشون اینه بهش نشون بده توقع منظقی از رابطه داشته باشه قراره یه قدم من بیام جلو یه قدم تو نه اینکه من فقط از سرمایه عاطفی یا مالیم مایه بذارم) ، مهشید جان من اینو از شما یادگرفتم قبلا در نی نی سایت گفتین که خودتون رو در رابطه سانسور نمی کنید الان میفهمم این موضوع چقدر مهمه ..انگار آدم های مختلف همشون دارن آدرس آگاهی هایی که لازمه بدونیم رو میگن ولی به بیان های مختلف
    ممنون ازتون ❤️

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۲

      خیلی ممنون کامنت با ارزشی بود
      “در رابطه فرد باید صدای تقاضاش را بلند کنه نه صدای اعتراض(جیغش رو)”❤️❤️❤️
      ممنونم که تجارب تون را می گین و این برای مخاطب با ارزشه❤️

  • آواتار Sahar

    Saharمی گوید:

    ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۸

    مهشید جونم یه پیشنهاد در مورد سایت بدم ؟
    چقدر خوب میشه که وقتی کسی جواب پیام مارو میده و ریپلای میکنه برامون نوتیف بیاد و معلوم شه
    مثلا من الان اومدم اینجا ببینم جواب پیاممو دادی یا نه ? که ندادی ???

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۲

      جان تون سلامت ..اینجا هنوز پنل کاربری نداریم و با جیمیل باید ارتباط بگیریم که جیمیل و ایمیل هم فرستاده نمی شه متاسفانه و قراره سرویسش را اضافه کنیم که حداقل ایمیلش برای کاربر بره…شما نی نی سایت را دارید مقایسه می کنین با اینجا…اوایل نی نی سایت هم همینطور بوده و کم کم اضافه شده…انشاله من هم سایتم جون بگیره اضافه اش میکنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *