ESC را فشار دهید تا بسته شود

۳) ورژن قبلی و ضعیفت را تیمار کن

دیدین یه سری از صحنه های زندگی چقدر خجالت آوره؟ 

۱) مثلا یه پسر بی ارزش را پیگیری می کردی که بهش برسی و اون به تو گفت نه نمی خوامت؟

۲) یا برای اینکه آدمی را تو زندگیت نگه داری مدام باج جنسی و عاطفی و  مالی و… دادی و طرف ترکت کرده…

۳)طرف بهت احترام نمیذاشته ولی تو اصرار کردی باهات بمونه و براش گل خریدی!

۴) یا مثلا سر کار خیلی دلشکسته بودی و مثل ابر بهار جلوی همه گریه کردی و همه کلی حرف پشت سرت زدند که چقدر نازک نارنجیه یا چقدر ضعیفه و …

۵) یا تو جام جهانی ۱۹۹۴، پنالتی را مثل روبرتو باجو خراب کردی !

باجو میگه : 

«به دنبال یک بیل بودم تا بتوانم سوراخی در زمین حفر کنم و خودم را در آن دفن کنم!»

دیگه نهایت چیزی که میتونستم برای یه لحظه غمگین و به آخر دنیا رسیده، مثال بزنم آقای باجوی بدشانس بود که در وصفش میگن : روزی که باجو ایستاده مُرد!

می دونین، یک  از راه هایی که تو زندگیت شدیدا رشد می کنی این هستش که به اون صحنه ای که با ورژن ضعیف و تحقیرآمیز خودت رقم زدی، عمیقا فکر کنی! تمامی رنجی که کشیدی را بازگو کنی و براش گریه کنی و اون منِ ضعیف را بغل کنی و بهش محبت کنی و ببخشیش …

خیلی ها تو را نمی بخشن ولی تو خودت را ببخش…تو بهتر از هر کسی می دونی چقدر بهت رنج و درد وارد شده…اگر خودت را نتونی درک کنی، کی قراره درک کنه؟ 

من همیشه برای برخی لحظات فجیعی که تو زندگی ام رقم زدم، خودم را شماتت می کردم و با تمام افرادی که تو اون صحنه ها شاهد آبروریزی  و حقارتم بودند سعی کردم تا جایی که بشه قطع ارتباط کنم …

میخواستم تا جایی که بشه خاک بریزم روی اون صحنه ها که هیچکی من را یادش نیاد …

اما وقتی تونستم سبک بشم که خودم را درک کردم…

آینه what is body image 3

برای همین راحت در مورد گذشته ضعیف خودم می تونم صحبت کنم…

من اگر روزی در جایی بدترین رفتار را کردم، داد زدم، باج دادم، حقیر شدم و چیزی را خراب کردم …حقیقتا تمام توانم در اون لحظه بوده …من اون تایم قوی و با روحیه نبودم و شرایط قوی شدن را هم نداشتم که بتونم مثل یک انسان رشد یافته رفتار کنم…

اما به خودم می بالم که متوجه شدم که باید رشد کنم

و رشد کردم…

شاید ندونین بخشیدن اون ورژن ضعیف خودتون، اصل کار درمان روان و روح شماست که خیلی از درمانگرها هم ممکن هست نتونن با حرفاشون کمک تون کنند …

روانشناسان اومدند که نوری را روی ما بتابونند..قرار نیست قسمتی از بار ما را حمل کنند و به دوش بکشند که ما سبک بشیم …حتی قرار نیست بار روی دوش ما را هم بردارند بذارند زمین…

قرار نیست دست ما را بگیرند و از بیابون رد کنند برسونن به شهر …قراره فقط بهت نور بتابونند…

من خیلی طول کشید تا متوجه شدم که بزرگترین رشد من در زندگی همین بوده که ورژن قبلی را با تمام دردهاش درک کردم و ازش دوری نکردم و کتمانش هم نکردم و پنهانش هم نکردم …اگر همه تحقیرش کردند من بغلش کردم…

قرار نبوده من در دنیا پیامبری باشم که اشتباه نمی کنه …

کلمات کلیدی: من_ضعیف  

مهشید

مهشید هستم.یه دختر دهه شصتی که نرم افزار کامپیوتر خوندم. dgbaha برگرفته از عبارت "دختر گرانبها" است.در این جا کنار هم هستیم تا بالنده و گرانبها بشیم.

دیدگاه ها (38)

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۴

    ۱۸ سالم بود پر بودم از شکست و کمبود عاطفی،وارد رابطه ای شدم که بنظر همه جیز عالی میومد اعتماد کردم و اطلاعات کل زندگیم رو داشت.کم کم خود واقعیش رو شد وقتی اومدم جدا بشم از اون اطلاعات برای اهرم فشار استفاده کرد؛خلاصه من ماندم و باج هایی که باید میدادم.چه عاطفی چه جنسی چه …
    هر جقدر از کثیف بودن طرف بگم کم گفتم
    با کلی دردسر از اون رابطه اومدم بیرون
    پیام هاش همچنان بود
    آسیب هایی که خوردم بود
    خیییلی سعی کردم خیلی زخم ها رو درمان کنم
    اما یجا به بن بست خوردم که حرمت تنم از بین رفته بود
    این چند روز با خودم میگفتم کاش اون موقع ها خودکشی میکردم
    ولی حقم نبود واقعا
    با خودم این روزا میگفتم کاش پاکش کنم
    دیشب با کلی نشخوار فکری با کلی گریه دیدم پاک شدنی نیست
    حال من هم خوب شدنی نیست
    آره این حقیقته تا ابد رد دستاش روی تنم هست
    اما …
    اما دیدید جنگنده ها وقتی از میدون جنگ برمیگردن پر هستن از زخم و آسیب
    و بهش افتخار هم میکنن
    گرچه میدون جنگ پر از ضعفه پر از نامردیه
    اما به عنوان مقاومت و یه چیز اسطوره ای ازش یاد میشه
    من چرا باید از این زخم ها خجالت بکشم؟
    اون رد دست ها زخم های من هستن
    و چرا بهشون افتخار نکنم؟چرا بهشون احترام نذارم؟
    که با وجود این همه زخم دارم زندگی میکنم،دارم رشد میکنم
    من حق دارم برای اون شب ها که احساس ناامیدی داشتم گریه کنم
    ولی حق ندارم آسیب هایی که خوردم رو حقیر بشمارم
    الان حالم بهتره
    و حرمت تنی که از بین رفته واسم تجربه ای گرانه
    از اینکه تحمل کردم،و قوی بودم

  • آواتار فلفلی_قلقلی

    فلفلی_قلقلیمی گوید:

    ۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۲

    این روزا کتاب واقعیت درمانی از ویلیام گلسر رو مطالعه میکنم.
    داشت از مراجعانش که دختران بزهکار و پر از خلاف های مختلف جنسی و حقوقی و مدنی و … بودن میگفت
    وقتی درمان میشدن زندگی قشنگی رو شروع میکردن بدون ناراحتی بابت گذشته
    ازدواج میکردن شاغل میشدن بچه دار میشدن
    فعالیت های اجتماعی داشتن
    حالا ما که شاید یکی دو تا از این اشتباهات رو کردیم چرا انقدر درگیرشیم؟

    • آواتار مهشید

      مهشیدمی گوید:

      ۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۷

      پیام قبلت را هم خوندم خیلی از اعماق وجودت اومده بود?…پیام جدیدت را هم خونم ?…
      میدونی ما با ورژن آگاه شده مون به اون ورژن ضعیف نگاه میکنیم و یه سری حقایق که الان راحت می بینیم را تاسف میخوریم که اون زمان کور بودیم …بعد از تاراج رفتن هامون خیلی عذاب میکشیم …ولی باید بدانیم که ما در ورژن آگاه مون هستیم و طبیعی هست که بینایی مون کامل تر شده باشه …

      • آواتار فلفلی_قلقلی

        فلفلی_قلقلیمی گوید:

        ۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۴

        و وقتی بیناییت کامل تر میشه کنترلت روی مسائل یا لااقل روی افکارت و احساساتت کامل تر میشه…مهشید من برای اون احساساتی که اون شب ها داشتم گریه میکنم…نه بخاطر ضعف الانم بخاطر اینکه دلم واسه اون ورژن خسته ی خودم میسوزه و میخوام براش کمی همدلی و همدردی کنم…که اشکال نداره ضعیف بودی…اشکال نداره قربانی بودی…اشکال نداره حقیر شدی…با این حال برای من قابل احترامی…برای اینکه خودت رو نکشتی…برای اینکه هر سری دنبال راهی برای فرار بودی…برای اینکه وقتی صبرت تموم شد فرار کردی و برات نتیجه اون کارت هم مهم نبود…آره هر کی از دور ماجرا رو میبینه میگه میخواستی نری تو رابطه میخواستی به والدینت بگی.اما خودم میدونم شرایطم طوری نبود که بتونم بگم و حمایت هم بگیرم و تو اون شرایط انقدر ساده و نیازمند بودم که این چیزا رو پیش بینی نمیکردم.اما فقط خودم همه ی این ها رو میدونم و حق دارم به خودم احترام بذارم و باهاش همدلی کنم.فکر میکنم یکی از موهبت های آگاه شدن اینه که بهانه ای دارم برای آشتی با خودم

        • آواتار نورا

          نورامی گوید:

          ۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۳

          سلام فلفلی قلقلی جان
          پیام هات رو خوندم میدونم که میتونی با کمک خدا از تاریکی ها و تروماهایی که برات پیش اومده گذر کنی
          پیشنهاد خواهرانه م اینه که حتما از روانکاو(روانشناس خصوصا با رویکرد روانکاوی) کمک بگیر
          چون احتمالا تمام اون ماجراها برات تروما شده و برای گذر از اون ها بهتره از یه متخصص کمک بگیری
          همچنین کتاب زندگی خود را دوباره بیافرینید از جفری یانگ رو بخون کمکت میکنه طرحواره های ناکارمدت رو پیدا کنی و شفا از اینجا شروع میشه
          و کتاب عشق ویرانگر هم کمکت میکنه تیپ های شخصیتی رو بشناسی و افرادی که اختلال شخصیت دارن رو بشناسی و آگاهانه باهاشون ارتباط بگیری
          همچنین کتاب نیروی حال قطعا کمک کننده س
          مطمئنم میتونی با کمک به خدا از همه ی اون تجربه ها بگذری و بهترین ها رو تجربه کنی ❤️

          • آواتار فلفلی_قلقلی

            فلفلی_قلقلیمی گوید:

            ۷ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۹

            سلام نورا جان از وقتی که گذاشتی و پیشنهادات کارآمدی که دادی خیییلی ممنونم❤️مسئله اینه هزینه مشاور ندارم و اتفاقا راحب طرحواره ها و تله ها آشنایی دارم و اخیرا سعی می‌کردم اون ها که توی زندکی روزمره ام پررنگ بودن و اختلال ایجاد می‌کرد رو تا حدی مدیریت کنم.اما چه کتاب های خوبی معرفی کردید حتما تو فرصت مناسب مطالعه اشون میکنم.ممنونم که انقدر دلسوز و مهربونید?❤️

        • آواتار ندا

          ندامی گوید:

          ۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۴

          من همیشه کامنتای شمارو میخونم، حس میکردم یه خانوم چهل ساله پشت کاربری هس، حقیقتا حا هوردم یه دهتر بیست و یک ساله اتقد اگاه باشه و اتقد زیبا و روان ب قلم بکشه حرفاشو،
          ب خودتون افتخار کنین❤،
          شاید این دختر قوی ک من میبینم اگه اون اتفاقا براش نیفتاده بود الان اینطور نبود

          • آواتار فلفلی_قلقلی

            فلفلی_قلقلیمی گوید:

            ۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۳

            از این تعریفتون ناخودآگاه یه لبخند عمیقی روی لبم نشست?☺️
            زندگیتون پر از شادی و نشاط باشه❤️

        • آواتار ندا

          ندامی گوید:

          ۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۶

          از طریق مهشید با دکتر علیرضا شیری اشنا شدم پادکستهاش تو سایتش هس، خیلی اموزنده و ارام بخش هستن، خواستین یه سر بزنین

        • آواتار ندا

          ندامی گوید:

          ۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۲

          راستی فلفلی عزیز اینم بگم بهت تو به خودت به هر چشمی نگا کنی دیگرانم همونجور نگا میکنن،
          فک کنی یه ادم شکست خورده و.. دیگرانم همکن فکرو دربارتون میکنن و بیشتر اذیتتون میکنن یا نه اگه فکر کنین حیلی آگاهین، تجربتون زیاده، لایق بهترینها هستین، ناخوداگاه دیگران هم ب همون چشم نگاتون میکنن

          • آواتار فلفلی_قلقلی

            فلفلی_قلقلیمی گوید:

            ۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۰۹

            قبول دارم
            مثل تبلیغات یه کالا که اون رو تعریف میکنه
            ما آدم ها هم هر جور خودمون به دنیا معرفی کنیم همون طور نگاهمون میکنن
            البته بازم بستگی داره این معرفی از ته جان باشه یا فقط چند تا دیالوگ برای حواس پرتی باشه؟
            و من هم اکر بخوام اون ماجرا رو بازگو کنم درسی که پشتش یاد گرفتم،مقاومتی که کردم و صبری که داشتم رو معرفی میکنم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *