بعد از جلسه اول، من پیگیری نکردم و پیامی بهش ندادم …
فرداش پیشقدم شد و نظرم را پرسید…
مثل قبل، تعریف و تمجید و شکسته نفسی های الکی نکردم …گفتم به شناخت بیشتری نیاز هستش و جلسه اول جلسه خوبی بود و ظاهرا می تونم ادامه بدم …
بهم گفت باشه پس ادامه میدیم …
من حقیقتا دختر رستورانی بودن را منطقی نمی دونم…منظورم این دخترایی که باید تمامی جلسات آشنایی را تو کافه و رستوران باشند …معتقدم شناخت زیادی هم حاصل نمیشه …ما باید معاشرت کنیم و تو فضاهای مختلف طرف مون را بشناسیم…البته فضاهای امن …
اکثرا کوه صفه قرار می ذاشتیم و در حین کوهنوردی، با همدیگه صحبت می کردیم…
یه روز به من گفت که می خواد بره دنبال خاله اش فرودگاه …اما نگفت خاله اش از خارج میاد و …
من بعدا فهمیدم فامیل های نزدیک زیادی تو خارج داره…
آدمی بود که به “اندازه” تعریف می کرد و چیزایی که لزومی نداشت برای مخاطب را نمی گفت تا زمانی که ازش پرسیده می شد…من این رفتار را دوست داشتم …چون هیچ وقت از موضوعات برای نمایش و امتیازگیری از جمع، استفاده نمی کرد… من کیس هایی داشتم که جلسه اول می رفتن بالای منبر و کلی از خود تعریف می کردند و نمی ذاشتند تو هم حرفی بزنی و اجازه نمی دادند آشنایی دو طرفه باشه …این را نمی پسندیدم…
موقع خوردن صبحانه یا عصرانه در کوه صفه متوجه شدم خصوصیات خوبی داره:
مثلا غذای باقیمانده را دور نمی ریخت …
خورده های نون را جمع می کرد و تو زباله نمی ریخت …
اینها خیلی برام با ارزش بودند …تو جامعه اینجور جا افتاده که اینها نشونه خساست هست…یا اگر بشقاب غذات را تا آخر بخوری، نشونه بی کلاسی هست…
خلاصه من وقتی می رفتم کوه، مثل وقتی نبود که می رفتم رستوران یا مهمونی یا عروسی…
با لباس ورزشی و کوله می رفتم…
آرایشم میشد یه ضد آفتاب رنگی و یه رژ نهایتا …..
اینکه یه خانم بفهمه هر جایی نباید آرایش غلیظ داشته باشه به نظرم خیلی مهم و بالغانه است…
و اینکه به خودت اهمیت بدی و آفتاب سوخته نشی و نقاب بزنی و دستکش هم خیلی مهم است…
تقلید از دیگران نمی کردم که بخوام غذا و یا خوراکی اونچنانی ببرم یا به سبک دیگران باشم…اون چیزی که خوشم می آمد و دوست داشتم را می بردم و با عشق میذاشتم تو سفره …مثلا اگر املت قرار بود صبحانه بخوریم، من فلفل دلمه ای یا زیتون یا کاهو اگر داشتیم می بردم…به این سه خوراکی،خیلی علاقه دارم …برام مهم نبود که آدمها بگن : آخه کی زیتون و یا کاهو و فلفل دلمه را صبونه میخوره …
عجول هم نبودم ولی فس فسی هم نیستم… یه جوری که دیگران وقتی نگام کنند، به آرامش دعوت می شن …
آروم غذا خوردن…سکون داشتن موقع سفره انداختن و عجله نکردن …با آرامش خورد کردن سبزی ها و …
دیگران هر چی بخوان عجول باشند هم من کار خودم رو می کنم…هیچ وقت با سرعت دیگران منم سرعتم را نمی برم بالا …البته تو کوهنوردی بله باید همگام بشم و عقب نمونم چون عقب افتادن می تونه خطرناک باشه…ولی تو چیزایی که عجله لازم نیست، اصلا عجله نمی کنم.
رفتارهای درست خودتون را به دیگران دیکته کنین نه مثل خمیر شکل دیگران بشین.
#کلمات کلیدی: مهرطلبی #منِ_ارزشمند #استایل_مناسب
دیدگاه ها (31)
ماه ستیمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۱جمله ی آخر رو خیلی دوست داشتم.
وقتی شبیه به خودمون باشیم میتونیم حتی الگو باشیم برای دیگران??
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۸حتی الگو باشیم برای دیگران??
ندامی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۳عالی عالی عالی????
منم تو اشناهایی هام اشتباهاتی داشتم ولی بعدها خودمو اصلاح کردم و هر بار کیسی پیشنهاد میداد قشنگ تمرین میکردم، خاطرمه همسرم بار اول بهم پیام دادن تو تلگرام و پیشنهاد دادن، خیلی ریلکس گفتم الان سر کار هستم و سرم شلوغه بعدا صحبت میکنیم دربارش،
خوشحالم عجله نکردم و ب خودم فرصت دادم برا قدمهای بعدی فکر کنم،
حتی خوشحالم مث شما تماسها و قرارهای بعدی رم من پیگیر نبودم و حتی یه بار حس کردم کنجکاویشون زیاد و اذیت کننده هس مخکم جلوش واستادم و خط قرمزمو مشخص کردم?
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۶چه تجربه دل انگیزی????
ninayمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۸به
مهشیدمی گوید:
۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۳مرسی از نگاه تون
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۵:۳۲خیلی آموزنده بود خصوصا برای من که توی سن ازدواجم
البته احتمالا تا ۲۹ ، ۳۰ سالگی مجرد بمونم چون یسری ضعف ها دارم که باید رفع بشه
و به ۲ ، ۳ سال زمان نیاز دارم
ولی بازم همه چیز دست خداست ?
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۶خدا رو شکر.❤?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۵باور دارم ما میتونیم با توجه به چهارچوب های جامعه و محیط منعطف باشیم و قوانین خودمون رو بذاریم?
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۶چه قشنگ???
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۹مهشید من خیلی پر انرژی و پر حرفم نمیتونم سکوت کنم?
وقتی جایی میرم هی میشینم از اعتقادات و تفکرم میگم طرف خسته میشه روش رو میکنه اونور???
خیلی کنجکاوم بدونم طرف مقابل چه تفکری و چه نظری داره و آیا چیز جدیدی داره من یاد بگیرم؟
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۰من فکر میکنم شما خیلی بلند بلند فکر میکنی??
همه انرژی شون به اندازه خودت نیست …تازه مغزتم خیلی پُر هست و حتی دیدم بهت گفتن به نظر میاد ۴۰ ساله باشی و این جالب بود برای خودمم …نا امید نشو از مخاطبت. شرایط مخاطب را هم بسنج ?
فاطمهمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۰مهشید جان من یه مشکلی دارم امیدوارم بتونید بهم راهکار بدید.من ۱۹سالمه و ۴ساله که سنتی ازدواج کردم من الان چن ساله تقریبا که توی ذهنم زندگیم و جور دیگه ای خیالبافی میکنم قبلا قابل کنترل بود ولی الان نه مثلا بایه آدم دیگه ای ازدواج میکنم که کارها و رفتارهایی که من خوشم میاد رو انجام میده یا مثلا درسم رو ادامه دادمو برای خودم کار میکنم و از اینجور چیزها به نظر شما چیکار باید کنم؟
مهشیدمی گوید:
۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۴جان تون سلامت …تا به حال چنین چیزی را باهاش روبرو نبودم …فکر میکنم تخصصی در آن ندارم.. اختلالات مرزی و دو قطبی شاید شاید باشه (من دوست ندارم برچسب روی آدمهابخوره و فقط حدس هستش) …شایدم مقتضای سن کم شما بوده …به نظرم حتما با روانشناس مطرح کنین
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۳البته این شاید باعث بشه یه آدم کنجکاو یادگیری مثل خودم رو بتونم راحت تر شناسایی کنم?
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۰??
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۹حس میکنم جدیدا به عکس گرفتن علاقه مند شدی?چون تاپیک های قدیمیت هیچ عکسی توشون نیست
مهشیدمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۱فکر کن من اومدم یه عکس از صبونه بذارم…دیدم از اون تایم یه عکسم ندارم!!! من چقدر بی عکسم?
بله برای بلاگر شدن اونم بلاگری که چهره نداره، عکس های روزمره واجبه…دیگه این اواخر عکس میگیرم ?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۲ما هم که عاشق عکسیم??
آفرین بیشتر بگیر?
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۰۲مهشید ماشاءالله اندامت خیلی خوبه ?
راستی میخواستم بهت بگم باید قبل داستان زندگی یه بیوگرافی از خودت میدادی
البته من تا حدود خوبی تاپیک های قدیمی رو قبلا خوندم
ولی باز دوست داشتم یه بیوگرافی اینجا ازت مطالعه کنم ?
کسایی که از جایی غیر از نی نی سایت بیان شاید خیلی براشون سوال ایجاد بشه
مهشیدمی گوید:
۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۷ممنون عزیزم ?
بله درست میگین
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۱۱سایتت رو به سه تا از دوستام معرفی کردم… تیپ های شخصیتی رو که مطالعه کردن ولی دیگه نمیدونم ادامه دادن یا نه …
بوسپیرونمی گوید:
۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۵مهشید جون سلام
من یک نگرانی دائم دارم
اونم اینه که من الان ۳۳ سالمه و از دیدگاه خیلی ها سنم داره میگذره ، و من حس میکنم از نظر مرد ها سنم بالاست
از اون طرف واقعا نمیتونم تو ازدواج عجله ای تصمیم بگیرم شاید اصلا شرایط برای ازدواجم تا چند سال دیگه محیا نشه البته من دارم تلاشم رو میکنم .اما قسمته دیگه
لطفا یک جوابی به من بگین بتونم با تکیه برش اعتماد به نفسم رو نگه دارم
مهشیدمی گوید:
۱۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۳سلام به روی ماه تون عزیزم.
حقیقا سن ازدواج بالا رفته و این سن شما در جامعه زیاد هستش…من میگم اگر آدم سن کم ازدواج کنه و کیفیت نداشته باشه خب چه فایده …ازدواج خوب تو سن شما چیزی هست که خیلی زیاد رخ میده و رخ داده نگران نباشین
فاطمهمی گوید:
۲۳ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۴سلام مهشید جان امیدوارم شاد و سلامت باشی??
عزیزم خیلی لطف میکنی اگه راهنمایی کنی منی که به کوه نوردی علاقه دارم از کجا باید شروع کنم؟ خونمون اسلامشهره یکی از شهرستانای تهران..
باید عضو گروه بشم یا با داداشم هم میتونیم خودمون بریم کوه نوردی؟
مهشیدمی گوید:
۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۵سلام به روی ماه تون …ابتدا باید با تور شروع کنین…تورهای طبیعت گردی و بدن تون آماده بشه …یا تورهایی که کوه های سیک می رن …بعدش دیگه حرفه ای می شین ..لطفا حتما عضو گروه بشین…باید با افرادی برید که خدای نکرده اگر مورد و چالشی پیش اومد، حرفه ای باشند ❤️
فاطمهمی گوید:
۲۴ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۵۱ممنون عزیزم از راهنماییتون???
ببخشید لطفا اگه تور طبیعت گردی و یا کوهنوردی مطمئن در تهران میشناسین،معرفی میکنین..ممنون??
مهشیدمی گوید:
۲۵ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۱خواهش میکنم عزیزم??…حقیقتا متاسفانه نمی شناسم چون همیشه با تورهای اصفهان میرم ☹
فاطمهمی گوید:
۲۶ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۱۷سلامت باشین?
اشکالی نداره عزیزم..ممنون از وقتی که گذاشین..شاد و موفق باشین??