متن سازی چی هست؟
وقتی هدفی داریم که اون هدف گره خورده به رضایت دیگران، متن سازی می تونه راهگشا باشه…شاید هم راهگشا نباشه ولی یکی از تکنیک های مذاکره است…نه فقط در برابر همسرمون و خانواده هامون، بلکه برای هر رابطه ای…
در روابط کاری و شغلی ام من بیشتر ازش بهره گرفتم و گاهی هم در روابط خانوادگی ازش استفاده کردم و نتیجه اش خوب بوده…
متن سازی چطور کار می کنه؟
در این تکنیک باید حرف افراد را بشنوی و شنونده خوبی باشی…طرف مقابلت و زاویه نگاهش را درک کنی و بهش حق بدی و تاییدش کنی…جبهه گیری و مخالفت کردن باهاش و رک گویی نداشته باشی در انتها چیزی که می خوای را آروم آروم مطالبه کنی …
وقتی با افراد مخالفت نمی کنی و از نگاه اونها به قضایا نگاه می کنی، افراد هم با تو نمی جنگن و مذاکرات خوب تر پیش میره چون اونها شما را در جبهه خودشون می بینن نه روبروشون…
مثال:
با خانواده همسرم یک جا زندگی می کنم و امکان اینکه برم جای دیگه زندگی کنم هم هست و یا با یه مقدار پول ذخیره کردن، همسرم می تونه این کار را انجام بده…ولی همسرم موافق استقلال ما نیست…بنابراین استقلال ما افتاده دست یه آدم تصمیم گیرنده که اونم همسرمون هست!
معمولا مردها این وقت ها میخوان مادرشون را تنها نذارند و این خوبه که مردی بخواد به فکر مادرش باشه؛ ولی راه و روش اشتباهی را انتخاب می کنند…
در مثال فوق فرض کنین اوضاع اینه:
مادر همسرم هر بار که من می رم بیرون، کنجکاوه و می پرسه کجا میری و من باید براش توضیح بدم و اگر ندم ناراحت میشه ….یه بارم رفتم کافه با دوستام و فهمید و شاکی شد چرا با خودم نبردمش …و مشکلاتی از این دست…
به این ترتیب من حریم شخصی ندارم …با همسرم در مورد حریم شخصی و مادرش صحبت کردم نتیجه نداد و معتقده:
مامانم مواظب توئه و نگرانت هست و منظور بدی نداره، برای همین میپرسه…باهاش خوب باش و …
به نظرتون حق با کی هست؟
قطعا حق با من
اما متاسفانه همیشه اینطور نیست که وقتی حق با ماست، نتیجه هم دلخواه ما باشه..
مردان آگاه:
درک و شناخت دارند و همون اول خونه مستقل می گیرند…برخی وقتی با خانواده شون یک جا زندگی می کنیم و مشکلی پیش میاد و معترض میشیم، به این درک می رسند که باید جدا بشن…یا اگر جدا نمی تونن بشن، زندگی مادرشون و ما را مرزبندی و تفکیک می کنند و مدیریت کنند…
مردان ناآگاه:
برخی اصلا درکی ندارند و هر بار هم بیشتر بهشون شاکی میشیم، بدتر برخورد می کنن! برچسب حسادت و حساسیت و ناسازگاری به ما می زنن…
خب در برابر مردان ناآگاه راه برخورد چی میتونه باشه؟
روش های غلط:
*** کم محلی به مادر و یا جواب های تند که باعث بشه ایشون شاکی بشه و به همسرمون شکایت کنه و دوباره برچسب بخوریم و درگیری و دعوا پیش بیاد…
*** به همسرم میگم: مامانت چقدر پر روئه انتظار داره همه چی را بهش بگم…من چرا حریم شخصی ندارم؟…از مامانت و رفتارش بدم میاد(در کل از این مدل حرفهایی در مورد مادرشون بزنیم که دیده شده پسرها بر نمیتابن و سریع مادرشون تبرئه میشه و ما محکوم به حساسیت و ناسازگاری و…)
*** زنگ زدن وسط روز به همسرمون و شکایت از مسائلی که در نبودش رخ داده( مردان این وقت ها ذهن شون مثل ما نیست که سریع از کار بتونن جدا بشن و به مسائلی که ندیدن فکر کنند )
*** و…
روش های درست:
ساخت متن هایی که ذهن همسرمون سریع اونها را ترجمه می کنه و باهاش موافق هست:
*** در موقعیت مناسب (وقت طلایی) که همسرمون استراحت کرده و فکرش درگیر نیست و حالش خوبه باهاش صحبت کنیم …نه وقتی تازه از سرکار اومده و یا گرسنه است و یا درگیر یه مشکلی هست و نه به صورت تلفنی و پیامک بلکه به صورت رو در رو
*** جملات درست : عزیزم من امروز داشتم می رفتم بیرون با دوستام، و مامان (مادرت) رو در پله ها دیدم…احساس تنهایی داشت و ازم پرسید کجا میری؟ من دلم میخواست مامان را با خودم ببرم ولی خب مامان تو محیطی که هم سن و سال هاش نباشند بهش خوش نمی گذره و معذب میشه ( من معذبم و دوست ندارم مادرت با ما باشن)…من دوست ندارم تو محیطی ببرمش که بی احترامی بشه چون برای من مهمه احترام شون را حفظ کنم …خیلی ناراحتم براش …لطفا اگر تونستی یه کافه و یا رستوران با مامان بریم …لطفا به مادرت توجه کن انتظار داره ببریش بیرون…
جملات درست همراه با حُسن نیت، باعث میشه که همسرتون گیرهای ذهنی اش روی شما برداشته بشه و شما را در حال جنگیدن نبینه …
کم کم که حسن نیت تون برای همسرتون طی چند هفته ثابت شد(صبوری کنین)، می تونین مطالبه گری را شروع کنین و به هدف برسید…
در مورد تغییر خونه مبحث را باز کنین و گوش های طرف همون چیزی را می شنوه که شما میخواین …
عزیزم من دوست دارم کنار مادر باشیم ولی خب به نظرم اذیت میشن چون سن هامون فرق داره و انتظارات مون فرق داره و چون تو یه خونه هستیم، انتظار داره وقت باهاش بگذرونم و این کار برای من امکان پذیر نیست…اگر یک جا نبودیم، رفت و آمدها اصولی تر میشد و مادرتم انتظاراتش اینطور نبود و برای خودش بهتر بود و کمتر اذیت می شد… وقتی بهش سر می زدیم بیشتر بهش می چسبید و ….
شاید بگین این همه تلاش برای چیست؟ چرا از اول نگم اذیتم و چرا سانسور کنم؟ مگه مهشید تو نگفتی سانسور نکنیم؟
جواب: اگر راه رک گویی، جواب داد، خب انجامش بدین …ولی وقتی با جبهه گیری و برچسب مواجه می شیم، دو راه داریم:
۱) یا باید به زور متوسل بشیم: تهدید به ترک خونه و طلاق … و یا جنگیدن هر روز با مادرشوهر و یا جنگیدن با همسر و در انتها اعصاب خوردی… و ممکن هم هست با تهدید جواب بگیریم…
اما اگر نتیجه نداد چی؟
راه زور و جنگ می دونین مثل چی می مونه ؟
مثل همون حرف نزده شده هست که همیشه فرصت دارید برای زدنش…ولی حرفی که از دهان خارج شد را دیگه نمی تونیم برگردونیم…این تکنیک هم اگر قبلش راه جنگ را طی کرده باشیم، دیگه نمی تونه استفاده بشه چون هر حرفی حتی با حسن نیت بزنیم، ترجمه جنگ می ده…
خب عقل چی میگه؟ اینکه اولین باری که به همسرمون معترض شدیم و از طرف ایشون جبهه گیری دیدیم، باید تکنیک متن سازی را جایگزین کنیم و اگر نتیجه نگرفتیم بریم سراغ موارد دیگه…
شاید بگین چرا باید برای یک مرد اینقدر آسمون ریسمون ببافم؟ چرا ما زنان باید اینقدر اذیت بشیم و همش ما به فکر باشیم…
خب شما وقتی از اول به درستی ازدواج کرده باشی و در مورد خونۀ مستقل به نتیجه رسیده باشی و توافقات پیش از ازدواج اجرا شده باشه، اصلا در مکانی که دوستش نداری قرار نمی گیری که این چیزا پیش بیاد و تصمیم گیرنده بشه همسرتون و بخوای تکنیک بزنی…گاهی هم بعد از ازدواج، مجبور به کاری شدی با اینکه توافق شده نیست…عقلانی هست که اول تکنیک متن سازی را به کار ببری …
از طرف دیگر، تکنیک متن سازی در مذاکرات شغلی و کاری و دیگر روابط، مختص زنان نیست…مردان زیادی از این روش برای رسیدن به اهداف شون بهره گرفتن و موفق شدند…حقیقتا من همکاران زیادی را دیدم که بلدن کدام لحظه بجنگن و کدام لحظه متن سازی کنند…
رک گویی (گستاخ) رفتار ارزشمندی هست، ولی موضوع اینه که همیشه فردی که تصمیم گیرنده هست، آماده شنیدنش نیست و ما باید اول طرف ر ا آماده کنیم تا به هدف مون برسیم…
کلمات کلیدی:
#متن_سازی #وقت_طلایی #مذاکره #سانسور #زندگی_با_خانواده_همسر
دیدگاه ها (50)
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۹میگن یه شخصی قاطع و با عزت نفسه که هم به تفکر و اعتقادات طرف مقابل احترام بذاره هم به نیاز ها و مایحتاج خودش
و طبیعیه عوض کردن تفکرات دیگران به این راحتی نیست و موجب میشه گارد بگیرن و احساس ناامنی کنن
مهمه لحن سلطه گری و پرخاشگری نداشته باشی
تا هم وجه ی خودت خراب نشه و هم طرف مقابل احساس امنیت برای پذیرفتن حرفت کنه
و هم احترام برای حرفت قائل بشه
این هم شنیدم حتما باید ببینیم طدف مقابل احساسیه یا منطقی که بخوایم طوری صحبت کنیم گه بتونه این مسئله رو درک کنه
این نکته هم مهمه شنوای خوبی باشیم تا اعتماد سازی برای طرف مقابل ایجاد بشه و اون هم برای شما شنوای خوبی باشه
کتاب سازش نکنید و ساده سازی و کتاب مهارت های ارتباطی و شرکت توی دوره های هوش ارتباطی مرضیه کشوری خیلی کمک میکنه
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۰۷خیلی ممنون از معرفی دوره و کتاب و حرفتم واقعا درسته?? …حداقل ترین چیزی که از دورهمی های وبلاگی به دست میاد، همین معرفی کتاب و فهمیدن گره های روحی و رفتاری مون هست…گفتم “حداقل”… این حداقل ها خودش خیلی هست …چرا از دستش بدیم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۰درست میگی عزیزم
تو ریاضی یه نظریه هست به اسم نظریه پروانه ای
میگن وقتی یه پروانه این سر دنیا پر میزنه موجب میشه یه گردباد اون سر دنیا ایجاد بشه
من حیلی به این قدم های کوچیک و حداقل ها ایمان دارم
و میدونم میتونیم یه روز طوفان ایجاد کنیم??
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۰:۴۳طرز فکرت خیلی قشنگه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۵مثل روح لطیف شما
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۵ببخشید اسمش اثر پروانه آیه
نمیدونم چرا دیشب انقدر پرش فکری داشتم
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۵??????????
ندامی گوید:
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۱۲متنت رو میخوندم حقیقتا کپ کردم، چون دو سه سال اول زندگیه مسترک پا کلا متن سازی از طریق من بودش? ولی خب نتیجه هم داد الان اشوب از سمت من هم باشه? شوهرم حق رو ب من میده?گاها به خودش میگم فلانی من قدیما خیلی اذیت شدم خیلی راه اومدم خیلی خودکنترلی کردم خیلی بساز بودم میگه همینه که موم شدم تو دستت، میگه هیشکی نمیتونست منو انقد عوض کنه تو کردی?
مثلا با وجود توافقی ک کرده بودیم ولی همسرم اوایل ازدواج برخلاف توافقمون هفته ای دو شب خونه مادرش بودیم?♀️ باز برخلاف توافقمون خیلی ب پوششم گیر میداد? ولی ب مرور خداروشکرررررر همه چی همونی شد که من میخواستم و حتی بهتر?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۹رمزت رو شفاف با مثال توضیح بده?
ندامی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۵۳تو لحظه خاص ک احتنال دعوا زیاده ب قول مهشید نحس نمیشدم و کوتاه میومدم ولی بعد چند روز تو فرصت مناسب یه اشاره ای میومدم و تو فرصتهای دیگه هم سعی میکردم از شرایطی ک دوس دارم با اب و تاب صحبت کنم، اخر سر هم تصمیم گرفتم فوکوزم رو از روش بردارم و بیشتر ب خودم انرژی بذارم تفریحایی ک دوس دارمو انجام بدم و دلم برا خودم خوش باشه، اینم بگم من از اولش چسب نبودم بهش، تو روابط قبل ایشون حالت چسب بودن داشتما ولی انقد تمرین کردم ک درست شدم و اینکه مردا جوابای شفاهی ک مادر و خواهر و… میدیم زودتر مبینن سعی کنین شفاهی هیچی نگین فقط رفتارتون عوض شه، مردا دیرتر متوجه رفتار میشن ولی جوابای شفاهی رو بی ادبی و بی احترامی میدونن
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۷??????
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۱دقیقا خیلی از زنان این متن سازی را به کار بردن و میبرن و فقط اسم روی مهارت شون نذاشتن …مثل شما???
منیرهمی گوید:
۲۸ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۹مرسی مهشید جان بابت به اشتراکگذاشتن آگاهی هات…با تماموجود تحسینت میکنم…من عضو نی نی سایت نیستم ولی داستان زندگیت رو خوندم و خیلی بهره بردم ازش، احساس میکنمرابطه قشنگ و نزدیکی همبا خدا داری کاش در مورد این رابطه هم برامون بنویس?
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۳خواهش میکنم??
ممنون از دلگرمی تون?
انشاله بتونم همه را بیارم تو وبلاگم و مفید باشه???
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۷مهشید عزیز
من جدیدا داشتم روی چیزایی که حس میکنم توی زندگیم کمرنگن و نیاز دارم برای رشد روشون تمرکز کنم رو چک میکردم
دیدم مسئله معنویات هست
یعنی جیزی با عنوان نماز و ذکر و … دارم
راجب مذهب اسلام هم تا جایی که میتونم آگاهی کسب میکنم
ولی راستش نمیتونم اون توکل و توسل رو به خدا ایجاد کنم توی مشکلات
حدا رو دوست دارم و دائم شاکرش هستم
ولی اینطوریم که خدا رو فقط روزای خوشی میبینم
روزای ناخوشی فکر میکنم خودم باید کاری کنم و این واسم باعث ایجاد حس خلا و گمشدگی شده
شاید اون مسئله یا مشکل رو بتونم حل کنم یا حل بشه
اما یادمه یزمانی برای هر مشکلی به خدا متوسل میشدم و حلش هم میکرد و من احساس رفاقت شدیدی داشتم
اما الان نه
انگار معشوقی یا رفاقتی رو گم کردم
من واقعا خوردم به بن بست
و دوست داشتم تو یه راهنما باشی واسم
اگر حرفی داری یا کتابی میشناسی یا چیزایی مثل این ممنون میشم بهم معرفی کنی
حس میکنم به هر موفقیت یا آرامشی برسم
بدون داشتن معشوق بی نهایت کافی نیست
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۰:۵۳در مورد ارتباط با خدا حقیقتا من ادعایی ندارم …و شاید روزای سختی در آینده بیاد و نتونم از پسش بر بیام …ولی چیزی که کمکم کرده تو روزای سخت ی که قبلا داشتم، اعتقاد به دو مورد هست:
۱) قانون علت و معلول
۲) اراده من و اراده خداوند در “طول” هم هستش نه در “عرض ” همدیگه …
در مورد قانون علت و معلول : مثلا من دارم راه خودم را با ماشینم میرم …دو تا ماشین با هم کورس می بندن و باعث میشن تصادف کنند و تصادف اونها باعث میشه بخورن به من و من بخورم به تخته سنگ کنار جاده و فوت بشم! این حادثه همون علت و معلول هست و خیلی موارد این مدلی توجیه میشن …مثلا وقتی ما والدین پولدار نداریم در نتیجه فقیریم و نمیتونیم مقایسه بشیم با اونی که تو سن ۱۶ سالگی به فکر پول نیست و به فکر دانشگاه و درس هست فقط! ما با هم فرق داریم و دلیلشم اینه که فقر به ارث رسیده …پس به اونی که پول داره نگاه نمی کنم و می پذیرم راه خودم را باید برم و تو سن ۲۵ سالگی برسم تازه به چیزی که اون دختر در سن ۱۶ سالگی داشت!!!
اینها را من با قانون علت و معلول راحت تر پذیرفتم …
در مورد اراده : اگر مواد لازم فراهم باشه، تهش توکل نتیجه مثبت میده …یعنی چی؟
یعنی وقتی من تلاشم را کردم، راه را درست رفتم ، ولی اخراج میشم، خب پس اونجا برای من نبوده و اونها من را از دست دادن و میگم خدا خواسته من با این مواد لازم که دارم، جایی دیگر و بهتری استخدام بشم و….
من به وقایع منطقی نگاه میکنم …منطقم میچربه …
اما اما اما : همیشه اون ته وجودم، خدا را مثل پدری می بینم که جاهایی که مربوط به آبرو و یا دشمنانم هست، ورود میکنه و مواظبمه …این قسمت از اعتقادم قلبی هست
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۰?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۷تصمیم دارم بعد یا تا حدودی همراه کنکورم راجب این زمینه ها فکر و مطالعه کنم?
به هر نتیجه ای رسیدم با شما هم در میون میذارم?
دیشب داشتم کتاب فارسی دهمم رو نگاه میکردم
اکثر مطالب کتاب از مولوی یا سعدی یا نیما یوشیج یا عارفا و شاعران هست
خیلی غنی بودن و خیلی قشنگ احساسات و ارزش ها و معنویات و زیبایی های دنیایی رو با هم مخلوط میکنن?
تصمیم گرفتم برم سراغ اشعار قدیمی مثل سعدی و حافظ
متوجه شدم نگاه اون ها خیلی عمیق و قلبیه نسبت به دور و برشون
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۳۸بعد جالبه من تا دیروز میگفتم شاعرا مشکل شخصیتی دارن??
حالا خودم گرفتارشون شدن
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۵۰??????????
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۲۴راستی سوال دیگه ام اینه مهشید جان تو از کجا فهمیدی رسالتت چیه؟
من این چند وقت که با خودم یک رنگ شدم متوجه شدم من دوست دارم دائم یاد بگیرم و از این دنیا استفاده و کشف کنم
درسته دوست دارم بشینم با یکی راجب کشفیاتم تا صبح حرف بزنم
یا بحث کنم و باز هم یاد بگیرم
اما اینطوری نیست که بخوام مثل تو دانسته هام رو به اشتراک بذارم
(با توجه به اون موقع که گفتی کشفیاتم رو جایی بنویسم)
نگاه کردم به خدمت به انسانیت هم اهمیت میدم ولی در حد قدم های کوچیک
اینطوری نیست بخوام برم یه خیریه یا موسسه بزنم
دنبال پیدا گردن چیزای جدید هم نیستم که بقولا بخوام علمی رو گسترده تر کنم
گیج شدم?
شاید باید بالع تر از این بشم تا بتونم رسالتم رو کشف کنم؟
فکر میکنم انقدر به تفکرات انسان اهمیت دادم که یادم رفته به بعد انسانی و درونیش توجه کافی کنم
برای همین چیزی به نام توصل به خدا یا پیدا کردن رسالت یا قدم زدن بر مدار ارزش ها یا قانون طبیعت رو از دست دادم?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۴۳الان داشتم فکر میکنم به تازگی با قسمت هیجانی بودن و کودک درونم دارم آشتی میکنم
من الان تو یه قسمتی وایسادم که شدم یه تاجر شدم یه حسابگر یه معامله گر
درسته مهارت پذیرفتن نقص ها رو تا حدی یاد گرفتم
ولی مسائلی که شاید این زندگی حسابگرانه و در راستای یک خط رو هنوز یاد نگرفتم باهاشون مواجه بشم
ارزش ها چیزی که بدون اینکه دنبال نتیجه باشی انجامشون میدی
رسالت هر چند تو رو عقب بندازه ولی مسئولیت و وظیفته
خدا شاید تنبلت کنه ولی نباید از منشات دور بشی
کودک درون تو رو از واقعیت دور میندازه ولی دوری ازش تو رو هم نابود میکنه
هیجانات شاید تصمیم هات رو مخرب بار بیاره ولی نبودش هم نمیتونه نیازهای تو رو فریاد بزنه
الان دارم میبینم هنوز به اون موفقیتی که فکر میکنم مونده برسم
آرامش من آرامش یک چرتکه اندازه
و این آرامش خالص نیست
آرامشی که شاید فکرم آرام باشه ولی قلبم گمشده ای داره
گمشده ای که با جستجوگریم باید دنبالش بگردم
گمشده ای که شاید هم خودش باهام قهر کرده?
معشوق مطلق من … خدای عزیز من?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۴۵زندگی حسابگرانه و در راستای یک خط رو مختل ولی باارزش کنه*
چقدر اینجا کلمه جا انداختم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۰۰:۴۷ارزش ها
رسالت
توکل به معشوق آسمانی
کودک درون
احساسات
چیزایی به ظاهر بی فایده ولی با عمق و درون و معنی ای شگرف
من چقدر توخالیم…
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۰من یه کم اطلاعات دارم از کودک درون اینکه تو بعضی وقتا مثلا دوست داری که کارتون ببینی با دوست داری آب بازی کنی یا دوست داری بری توی طبیعت اینا مربوط به کودک درون میشه و چند تا تمرین هم داره
من کتاب شفای کودک درون رو بهت پیشنهاد میکنم که توش تورو با کودک درونت آشنا میکنه و بهت تمرین میده
حتی توی اون کتاب نوشته بود که بعضی از مراجعه کننده های نویسنده که مشکل جسمی داشتن هم با آشتی کردنشون با کودک درونشون جسمشان هم خیلی بهار شده بود و این واسم جالب بود
من کتابو دارمش ولی چند صفحه ازش رو خوندم فقط ولی حس خوبی بهت میده ??
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۰مرسی عزیزم از پیشنهادت
مسئله اینه من کلا نسبت به کودک و احساسات و دیدگاه کودک کمی نگاه بی ارزشی دارم
حس میکنم وقت تلف کردن
مثلا برادرم کوچیکم که کم سن و ساله وقتی خواسته ای داره من پیشم بی ارزشه و میگم بعدا بجاش خواسته ای که بنظرم بهترهرو انجام میدم.با اینکه اون خواسته واسه اون حکم سازنده ی زندگیشه.ولی مسئله اینه به اون درک نرسیدم
اگر کمک به این مسئله میکنه میزم حتما میخونمش
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۸نمیدونم عزیزم امیدوارم کمکت کنه
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۳من سال ۹۷ وقتی تجربیاتم را منتشر کردم، یه سری موارد در زندگیم شروع شد…خیلی عجیب بود…مثلا امروز یه خبری به من میرسید و متوجه می شدم سه روز قبل چرا مریض شدم و نتونستم برم سر کار!!! وقایع به نفعم شروع کرد رخ دادن و خیلی عجیب….
یا مثلا میخواستم در کاری سرمایه گذاری کنم و همه چی مهیا بود ولی هر کاری می کردم از ترافیک خیابون نجات پیدا نمی کردم و جلسه دیر شد و از دست رفت !!! در حالیکه من خیلی زود راه افتاده بودم و ترافیک خیلی عجیب رخ داده بود….بعدش از اون سرمایه گذاری منصرف شدم چون بازار وارد رکود شد و متوجه شدم که خب شد اون روز در ترافیک بودم…موارد ریز و درشت زیادی هم برام رخ داد که انگار در مدار خوبی قرار گرفتم ….
حقیقتا من نمیخواستم سایت بزنم ولی هر چی جلوتر رفت، دیدم تحلیلگر خوبی ام انگاری…زاویه دیدم انگار خوبه …چیزایی را رصد کردم که بر برخی زنان پوشیده است و اگر بهشون بگم باعث رشد زیادی در آدم ها میشم …
گذشت تا رسیدم به جایی که فیدبک گرفتم از خانم هایی که تجاربم را خوندند و بهره گرفتن و گفتند دعا میکنند برام و …
دیدم انگار یه گنجی دارم که باید بین زنان کشورم پخشش کنم و هر کسی از این گنج چیزی برداره ، هم خودش صاحب گنج های زیادی میشه هم گنج من تموم نمیشه و تازه زیادترم میشه!!!
پس خساست به خرج ندادم…جالبه بدونی که مطالبم را جایی دزدیدن و به نام خودشون منتشر کردند و فکر میکنم ثواب اونم مال من شد! مطمئنم صاحب اون پیج این گنج را نداره چون بار کج به مقصد نمیرسه و اون گنج رسید به مخاطب های پیجش و بازم به خود من …
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۹فکر کنم هنوز خیلی راه برای فهمیدن دارم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۰یکم که حالا بیشتر فکر کردم
دیدم هر وقت دانسته هام رو توی نی نی سایت به اشتراک گذاشتم اون دانسته شکل بالغ تر و پخته تری به خودش گرفت و خودم هم حتی یاد گرفتم
الان یکم گیج شدم…
مهشیدمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۲نوشتن و انتشار، باعث میشه بیشتر روی مطالب مغزتون کار کنه و جدی تر بگیردش …از طرفی وقتی که میدونی مخاطب داره مطالبت، تلاش داری با فکر و تحلیل بیشتری کلمات را بنویسی و این یعتی رشد و بلوغ بیشتر
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۱:۴۶الان داشتم فکر میکردم من یه حس بی نهایت طلب نسبت به یادگیری و فهمیدن جهان دارم
و یادم اومد هر زمان سوالی توی ذهنم بود همون روز یا شب به طرز عجیبی اون جواب رو پیدا میکردم
یا توی زندگی واقعی از طریق یه اتفاق بد
یا ممکن بود خیلی اتفاقی وقتی دارم توی سایت یا گوشی یا فیلم یا کتابی میگردم اون جواب هم پیدا کنم
طوری شده بودم که عادت کردم وقتی سوالی برام ایجاد بشه دور و برم بگردم و انتظار پیدا کردنش رو داشته باشم?
میدونم این اتفاقی نیست و کمک اون بالایی بوده
برای همین اگر اتفاق بدی میوفتاد هیج وقت نمیگفتم خدایا چرا؟
میدونستم باز جواب یکی از سوال هامه
حس میکنم رسالتم اینه به اون حد والای آرامش و درک برسم
اما بعدش چی؟
بعدش رو فکر میکنم همون بالایی نشونم بده
من قبلا باور داشتم آدم ها بیشتر از اینکه از خوندن و شنیدن یاد بگیرن از دیدن یاد میگیرن
و یادمه به یکی گفتم اکر میخوای الگو باشی توی رفتارت نشون بده
و الان حدیث امام علی رو به یاد میارم که میگفت عالم بی عمل مثل درخت بی ثمره?
نمیدونم شاید قراره توی رفتارم الگو باشم
یادمه توی مسجد ایستادم به نماز جماعت یکی بغلم بهم گفت تو صورتت چقدر آرامش بخشه…
اون لحظه من خیلی توی آرامش بودم
فکر کنم شاید الان پازل ها کنار هم چیده بشن و بفهمم هدف و علت وجودی من از زندگی چیه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۹فکر کنم من باید یاد بگیرم بگیرم بگیرم و در آخر همه ی این ها رو بذارم برای آموزش…
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۷چه جالب فلفلی منم یه وقتایی به یه چیزایی فکر میکنم که اصلا حتی نمیدونستم وجود دارن و برای خودم الکی درموردش تصور میکردم بعد چند روز بعد میفهمیدم که اون چیز دقیقا وجود داره و همون کاربرد هم مثلا داره یا حتی فکر میکردم که چجوری فلان وسیله رو درست میکنن یا میسازن
چند روز بعد یه کلیپ درموردش میدیدم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۹بنظرت چی میتونه باشه؟
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۹????????
چقدر خوبه که استعدادت و رسالت رو توی این دنیا پیدا کردی
من یه علاقه ای دارم که فکر میکنم رسالتم هم همون باشه تا اینجای کار که حالا باید کنکور بدم امسال انشالله که قبول شم و بتونم رسالتم رو انجام بدم
چون حس میکنم اگه با کنکور نباشه پایَش من توی راه سختی های زیادی میکشم و مشکلاتی جلوی راهم میندازن یا خودبه خود حذف میشم توسط رقیبا ، چون کسی رو دارم توی آشنا هام که این کارو رو داره ولی شانس یا قسمت خوبی داشت (نمیدونم چی باید اسمش رو گذاشت)که تونست پیش اهل فن تجربه های خوبی به دست بیاره
حس میکنم اگه کسی نتونه توی سن خوبی متوجه نشه که رسالتش چیه همش سردرگمه و دنبال یه چیزی میگرده
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۴من خودم هنوز سردرگمم عزیزم
چون یک جستجوگر اینطوریه که همه چی دوست داره و همه چی رو تجربه میکنه و کرده
برای همین گیج میشم
الان که حس خوبی دارم و فکر میکنم در حد سطحی قابل قبوله
تا انشالله ببینم چی پیش میاد
شاید بعد کسب این مدل تجربه به بلوغ رسیدم و رسالتم شکل واضح تری از خودش بهم نشون داد
Saharمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۷منم تو مسائل اقتصادی جست و جو گرم دوست دارم از تجربه های بقیه بهترین استفاده رو کنم دوست دارم یه عالمه مطلب درموردش بخونم راه های مختلف رو امتحان کنم و هی بیشتر و بیشتر درموردش بدونم
در نهایت بهترینش رو به عنوان شغل اصلی و بقیه شو به عنوان اضافه کاری برا خودم بردارم
و ………
جست و جو گری واسه ی تو هم همینجوریه؟؟!
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۵۹آره سحر جان تا حدودی
نمیدونم شاید هیچ وقت به انتها نرسیم …
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۰آره درست میگی مهشید جان این مسئله رو قبول دارم نوشتن و مخاطب داشتن موجب تلاش بیشتر و قالب بندی شده و جمع بندی شده ی یه مطلب میشه
فکر کنم بازم باید برم توی نی نی سایت فعالیت کنم?
دریامی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۴سلام مهشید جان
خیلی عالی بود این تکنیک منم چن سال پیش خوندم تو تاپیکهاتون و نتیجه گرفتم .
فقط در مورد خانواده همسر من فک میکنم اگه پیشنهاد بدیم به رستوران ببریمش و … کم کم همسر عادت میکنه و یاد میگیره همه جا با خودمون ببریمش . حس میکنم انقدر پیش همسر خانواده شون رو مخصوصا مادرشو بت نکنیم تو اینده نتیجه های بهتری میبینیم
مثلا در مورد این مثال فقط این تیکه شو بگیم :
جملات درست : عزیزم من امروز داشتم می رفتم بیرون با دوستام، و مامان (×××نگید: مادرت××) رو در پله ها دیدم و ازم پرسید کجا میری؟ من دلم میخواست مامان را با خودم ببرم ولی خب مامان تو محیطی که هم سن و سال هاش نباشند بهش خوش نمی گذره و معذب میشه (××× نگید :من معذبم و دوست ندارم مادرت با ما باشن×××)…من دوست ندارم تو محیطی ببرمش که بی احترامی بشه چون برای من مهمه احترام شون را حفظ کنم
همین . نظرتون چیه ?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۶اتفاقا میگن برای اینکه با کسی صحبت کنید سعی کنید حتما به اینکه چطور مخاطب قرار بدید توجه کنید
مثلا وقتی میخواید بگید من از اشتباه تو ناراحتم
بگیم من احساس ناراحتی میکنم چون فکر میکنم تو بهم توجه نداری
خیلی قشنگ گفتید
یا میگه نگید دروغ نگو بگو راستش رو بهم بگو
Saharمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۵۵منم داشتم فکر میکردم اگه همش بگیم مادر مثلا تنهاس یا دوست دارم با ایشون هم بریم بیرون حس میکنم آقا ممکنه این فکرو بکنه که هر جایی خواستن بیرون برن باید مادرش هم ببرن دیگه اونجوری خودمونم موذب میشیم یه چالش دیگه برای اینکه مادرش نیاد داریم ??
مهشید جان برای اینکه همچین فکری نکنن چه پیشنهادی داری؟
مهشیدمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۷حقیقتا یه خانمی با من صحبت کرد و میگفت شوهرم انتظار داره برم پیش مامانش و یا بپرسم کاری نداره و کاراش را بکنم ک …
اگر هم بخوام برم بیرون، میخواد دنبالم بیاد و …
من چون اون تو ذهنم بود چنین مثالی زدم…اینکه خانم نشون بده با بردن مادرش مشکلی نداره ولی دیکته کنه که تفاوت سنی مانع میشه هر جایی ببرمش برای همین بهتره تو(شوهرش) ببردش و با برن رستوران با هم و …
وگرنه که این یه مثال بود، متن سازی دقیقا عین جملات من نباید باشه و هر فردی باید ببینه گیرهای ذهنی همسرش چی هستند و مطابق همون صحبت کنه …
خیلی از اقایون هستند اصلا انتظاری ندارند که مادرشون را جایی ببریم …در مورد اینها اصلا نباید هم پیشنهاد بیرون بردن بدیم
مهشیدمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۵سلام عزیزم .ممنونم❤?
حقیقتا یه خانمی با من صحبت کرد و میگفت شوهرم انتظار داره برم پیش مامانش و یا بپرسم کاری نداره و کاراش را بکنم ک …
اگر هم بخوام برم بیرون، میخواد دنبالم بیاد و …
من چون اون تو ذهنم بود چنین مثالی زدم…اینکه خانم نشون بده با بردن مادرش مشکلی نداره ولی دیکته کنه که تفاوت سنی مانع میشه هر جایی ببرمش برای همین بهتره تو(شوهرش) ببردش و با برن رستوران با هم و …
وگرنه که این یه مثال بود، متن سازی دقیقا عین جملات من نباید باشه و هر فردی باید ببینه گیرهای ذهنی همسرش چی هستند و مطابق همون صحبت کنه …
خیلی از اقایون هستند اصلا انتظاری ندارند که مادرشون را جایی ببریم …در مورد اینها اصلا نباید هم پیشنهاد بیرون بردن بدیم
دریامی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۵درسته حق با شماس …
غیر این مثال هم من برای مسئله های دیگه برای اینکه نشون بدم با مادرش مشکلی ندارم به همسرم میگفتم : عزیزم ببین مادرت چیزی میخواد براش بخریم .. وقتی مریض میشد فورا پیشنهاد میدادم که مادرشو ببریم دکتر … ببین پول ببریم برای مادرت شاید نداشته باشه (پدرشوهرم خیلی ساله فوت کرده اما مادرشوهرم پیش برادرشوهر مجردم زندگی میکنه و خودشم سهم جدا کشاورزی بهش دادن )و اوایل ازدواج ، اینطور بودم … کم کم حس میکنم از خانواده اش بت درست شد ، و کل کارهای مادرش رو همسرم به دوش کشید و باقی فرزندان کنار کشیدن ، و طوری شد که همسرم رو خیلی به سمت مادرش سوق دادم … بعد توی زنان اطرافم دیدم اونهایی که نه بدی مادرشوهر رو پیش شوهر گفتن و نه زیاد همسر رو ترغیب به سمت مادرش کردن موفق ترن و اعصاب آرومتری بعدا دارن ، چون حس میکنم نباید از خانواده شوهر بت درست کرد و در موردش صحبت کرد ، من جدیدا میخوام نه خوب نه بد در موردشون به همسرم نگم ، نظرتون چیه ؟
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۹بله بت درست شده موافقم ?
اینجا دیگه نباید مدام توصیه کنین …به نظرم تصمیم درستی گرفتین?
دریامی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۰۰بله تو این موارد باید خیلی مواظب باشیم ازشون بت درست نکنیم . بعدا جمع کردنش خیلی سخته ،
فریمامی گوید:
۲۹ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۳سلام عزیزم راجع به این تکنیک کجا میتونیم بیشتر یاد بگیریم من تو نت زدم متن سازی اما هیچی نیاورد با چه عناوین دیگه ای میشه جستجو کرد ؟؟؟؟
مهشیدمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۹سلام به روی ماه تون …اسم ساختگی هست عزیزم …روی دسته ای از ترفندها اسم گذاشتیم ? برای همین تو نت چیزی نیست