سوال: در زندگی اجتماعی مثلا خوابگاه، چطوری باید با هم اتاقی ها تعامل کنم؟
دو مورد اینجا حائز اهمیت هستش:
۱) زندگی اجتماعی اجباری (ما در خوابگاه مجبوریم این مدل زندگی را قبول کنیم)
۲) مرزبندی شخصی (یعنی مرز من و محدوده من در زندگی اجتماعی کجاست؟)
این دو مورد در سکانس های مختلف زندگی ما ایجاد میشه و فقط مخصوص خوابگاه نیست؛
مثلا:
ما وقتی ازدواج کردیم، وارد زندگی اجتماعی جدیدی میشیم …اون زندگی اجتماعی جدید، خانواده شوهر هستند…
شاید ما دوست نداشته باشیم با اونها رفت و آمد کنیم یا گرم بگیریم و…ولی چون ازدواج کردیم، نمیتونیم احساسات مون را بدون پروا و بدون مزه مزه کردن برون ریزی کنیم چون باعث میشه جنگ هایی را ایجاد کنیم …
حالا تصور کنین این زندگی اجتماعی، محدوده اش تنگ تر بشه و در یک ساختمان مشترک با خانواده همسرمون زندگی کنیم …
مثال دیگه:
ما رفتیم به یه آپارتمان و همسایه هایی داریم…راه پله ها مشترک هست …سر و صداهای هر خونه به خونه دیگه میتونه منتقل بشه و …
خب این هم نوع اجباری زندگی اجتماعی است …
ایده آل این هستش که من یه خونه ویلایی داشته باشم …یا یه خونه دانشجویی فردی داشته باشم…این باعث میشه من مرزبندی هام اتوماتیک ایجاد بشه و مجبور نباشم برای آدم ها با فرهنگ ها و اخلاق ها و تربیت های مختلف، مدام مرزهام را توضیح بدم…
این ایده آل ماست ولی همیشه اونی نمیشه که ما میخوایم …
وقتی ما در شرایطی قرار میگیریم که مجبوریم با آدم ها و فرهنگ های مختلف، نشست و برخواست کنیم، باید مرزبندی مون را بهشون دیکته کنیم بدون اینکه برای خودمون داستان درست کنیم …
داستان درست کردن یعنی:
یه جوری نوک طرف چیده بشه که شروع کنه با من جنگیدن! اینجا هر جنگی میتونه به من آسیب بزنه …مثلا طرف لج کنه و کینه برداره و موقعی که من میخوام استراحت کنم یا امتحان دارم، شروع میکنه سر و صدا راه انداختن اونم به صورت عادی…مثلا ده بار میره و میاد که من نتونم تمرکز بگیرم و اعتراضم کنم میگه : خب کار دارم نمیتونم که انجام ندم …
در این مدل روابط، اگر همدلی و دوستی برقرار باشه، آدمها به صورت خودجوش، مراعات حال همدیگه را بیشتر میکنند…
خلاصه مهارت ارتباطی و متن سازی اینجا خیلی مهم میشه …
ما این وقت ها باید قشنگ فکر کنیم که از این رابطه اجتماعی، چی باید به دست بیاریم و چی داریم از دست می دیم…بده و بستون باید منعطف باشه و عادلانه باشه و حریم من را از هم بین نبره…
یکی مثل من براش مهم هست که سوسیس و کالباس نخوره و حتی غذا هم نداشت، نون و پنیر بخوره نه غذای نا سالم …
خب اولویت یکی مثل من میشه غذای سالم …
بنابراین اگر بخوام با هم اتاقی هام، غذای مشترک بخورم، این سالم زیستی را از دست میدم…اونها هم اگر با من بخوان تو گروه باشند، راحتی را از دست میدن و مجبورن سوسیس کالباس ر ا حذف کنند درحالیکه اونها اولویت شون راحتی هست نه سالم خوری…
در واقع این اولویت های من هست که حدود رابطه را باید مشخص کنه …
من اگر باشم، غذای خودم را جدا میکنم و سعی میکنم مهارت آشپزیِ سریع، یاد بگیرم …یعنی نیم پز کردن حبوبات و نگهداری برای یک هفته تو یخچال و پک کردن خوراکی ها و استفاده سریع وپخت و پز سریع …
حالا فرض کنین من یه مدت با اونا گروهی غذا میخوردم و الان میخوام جدا شم…چطوری جدا شم؟
بهشون میگم عزیزان من یه سری غذاها بهم نمیسازه با اینکه شما دوست دارید و خوبم می پزید …برای همین فکر میکنم باید جدا شم از این گروه .
نکته این موضوع کجاست؟ اینکه من باید توضیح بدم چرا جدا میشم و این توضیح را هم با ادبیات مناسب، و با همدلی انجام بدم…حس اینکه اونا دارند آشغال میخورند و من خیلی خوبم و اونا بد هستند و … بهشون ندم…
این مهارت دیکته کردن مرز خودم هست با ادبیات مناسب
در زندگی های اجتماعی این سبکی، تا جایی که میشه به طرف مون حس بی ارزشی نباید بدیم…باید حس خوب را در اونها روشن کنیم و از تنش های آینده جلوگیری کنیم…
حالا اگر بخوایم اونها را با خودمون همراه کنیم و بگیم غذای ناسالم نخورند چه کنیم؟
این مورد سخت تر میشه چون ما نمیتونیم دیگران را مجبور کنیم که چی بخورند چی نخورند…هر چند باید درک کنند که کار گروهی هست…
ولی وقتی ۱۰ نفر راضی هستند و یه نفر ناراضی، خب اون ۱۰ نفر قضیه را به نفع خودشون دارند و ما باید از اون گروه خروج کنیم …
در این مدل زندگی های اجتماعی، مرزبندی ها را با ایجاد حس خوب انجام باید داد تا دیگران هم بهش احترام بذارند و بپذیرند.
پاورقی: عزیزان اگر نظری دارید که به سوال کننده کمک میکنه، لطفا زیر این پست بنویسین.
دیدگاه ها (29)
Saharمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۶:۱۱چه پست خوبی 🦋
تعامل کردن با دیگران واقعا کار سختیه به نظرم
البته من اول راهم 😅 ولی فکر میکنم که در آینده بیشترین چالشم سر خواب و سروصدا شون باشه و دود سیگار( با هم خوابگاهی های نداشته ام😂) .
و من اگه باشم مثلا واسه همون غذایی ک
شما گفتین ، من سعی میکنم چند بار توی موقعیت های مختلف و خیلی عادی به همه بگم ک من سلیقم این جور غذاها نیست و هر چند وقت سعی کنم ک بحثو به غذا بکشونم و یادآوری کنم بهشون و اگه مثلا رژیمی هستن یه جوری خوشگل بپزم و به بقیه هم تعارف کنم شاید اوناهم خوششون اومد و استقبال کردن
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۴🙏❤
اینکه غذای خوشمزه رژیمی و گیاهی بپزیم تا بقیه رغبت کنن عالیه
اما خب سوال کنندا میگفت فرصتش را ندارم خیلی وقت برای غذا بذارم
Saharمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۲شاید اگه مثلا درمورد خواص اون چیزایی ک میخوره براشون توضیح بده یا اینکه یه اسم خاص برای این رژیمش انتخاب کنه هم خوب باشه 😁😅 معمولا اگه اسم باکلاسی داشته باشه بقیه چیزی نمیگن 😬
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۹دقیقا
اسم و رسم دادن به غذاها😁👏👏👏
رویامی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۲🙃 بابت مطالب ممنون چه ذوق داشتم سه شنبه بشه،🙊حالا فکر کنم چند هفته باید تو نوبت باشم،😩😆
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۹رویا جان سلام عزیزم
من مطالعه کردم ولی فکر میکنم صاحب نظر نباشم
چون مطالعاتم خیلی کم هست و باید اساتید جواب بدن
❤🙏
رویامی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۴سلام عزیزم شما درک خودت رو برام بگو نظرت برام مهمه من نظر تو رو ملاک قرار نمیدم فقط روش فکر میکنم،🥰
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۱چشم من نظرم را تو یه پستی میذارم که نتیجه هم ازش نگیرم و پایانش باز باشه 😁🙏❤
رویامی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۵البته این نکته رو هم اضافه کنم برام آموزنده بود پستت. یاد گرفتم برا انتقاد نکات مثبت طرف رو پررنگ کنم و بهش حس بی ارزشی ندم این آخریه خیلی مهم بود،🥰 قبلاً شنیده بودم میگفتن ساندویچی انتقاد کنید یعنی نکات منفی رو لابلای نکات مثبت منتقل کنید ولی اینکه گفتی حس بی ارزشی به طرف ندیم خیلی برام جالب اومد اگه این کارو بکنیم دیگه طرفمون گارد نمیگیره،🤝
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۰خدا رو شکر که حداقل سوال شما را علم نداشتم جواب بدم، جواب یه سوال دیگه به درد بخور بود😁🙏🙏🙏
رویامی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۵چوبکاری نفرمایید،🙊من خیلی ازت یاد گرفتم خیلی برام با ارزشی،🥰
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۰رویای عزیزم❤❤❤❤
شاید نگار😊می گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۴ممنونم از توضیحاتت عزیزم خیلی خوب و کامل و منطقی جواب دادی .
و خیلی ذوق کردم که برای سوالم یه پست جداگانه درنظر گرفتی ممنونم ازت😍😘🙏
من غذامو جداکردم اما چون یجوری بود اول هفته باید تصمیممو اعلام میکردم قبل از این پست غذامو جداکردم و بهشون گفتم چون من الان شرایطم سخت بوده و نمیتونستم برای خوردو خوراک هزینه کنم ترجیح دادم مواد غذایی رو ازخونمون بیارم که برام بصرفه تر باشه وخداروشکر اونام خیلی گارد نگرفتن و اونجوری ک فک میکردم نشد و خداروشکر همونجور رابطمون مثل قبله حتی بهتر چون دیگه من سرغذا غر نمیزنم😂😂
مهشیدمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۹❤🙏🙏
خدا رو شکر قشنگ حلش کردین👏👏
مهشیدمی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۴❤😍😘🙏
فریمامی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۵سلام مهشید جان خوبی
ممنونم ازت بابت این مطلب بازم منو احساساتی کردی احساس میکنم خیلی تو روابط اجتماعی نیاز داریم به این چیزا یعنی به مطالبی که با جزئیات و با مثال واضح گفته میشه واقعا هرچی تشکر کنم ازت کمه
راستی احساس میکنم یه جاهایی شانسی این کارو کردم 🙂
اما الان قشنگ برام باز و روشن شد خیلی جاها میتونم آگاهانه و بهتر انجام بدم
راستی مهشید من احساس میکنم از وقتی با شما و بانو ارتیمس آشنا شدم ومطالبتو خوندم کم کم دارم آگاهانه یه سری چیزا رو انجام میدم نمیدونم چطور بهت بگم احساس میکنم دارم کم کم کنترل زندگیمو به دست میگیرم ، قبلا با هیجان بود بیشتر ولی الان با خوندن این مطالب همچین حسی دارم
مهشیدمی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۴فریمای عزیزم سلام به روی ماه تون
کامنت دل انگیزی گرفتم ازتون ❤❤❤
فریمامی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۱قربونت برم
مرسی که زحمت میکشی و وقت با ارزشتو میزاری برامون 🥰❤
مهشیدمی گوید:
۲۴ آذر ۱۴۰۳ در ۱۶:۳۶زنده باشین🥰❤
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ آذر ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۹یادم اومد توی سن کم در مدرسه بغل دستی هایی داشتم که نامرتب بودن و چند ماهی که پیش من میشستن انقدر تاکید میکنم روی انضباطشون که سال بعد میدیدم همون انضباط رو دارن ادامه میدن😅😁
البته این روی بچه ها جواب میده
نه روی بزرگسال ها😁😂
بزرگسال ها معمولا محتاط تر هستن و حس میکنن تو میخوای هویت و وجودیتشون رو عوض کنی
برای همین گارد میگیرن
اون ها نیاز به احترام و مقبولیت بیشتری دارن
تا توهم براشون محترم و مقبول بشی
توی گروه با دختری گفتگو میکردیم
و طبق عادت نظرم رو در قالب یه سوال دادم
اون شخص فکر کرد من دارم وجودیت اون رو زیرسوال میبرم
با اینکه معذرت خواهی کردم
هنوز که هنوزه نظری میدم به دلایل عجیب و غریب نقد میکنه
که کسی که نشناسش فکر میکنه بینایی درست و حسابی نداره
یا ضریب هوشی پایینی داره
ولی خب من میشناسمش ک میدونم همچین موردی نیست
بقولا باید توی هر فضای اجتماعی طوری باشی هم خودت محترم بدونی هم شخص متقابل رو
توی نی نی سایت اول ها که میومدم نظر شخصیم رو میذاشتم حمله زیادی میکردن
بعدا یاد گرفتم طوری پست بذارم که نظر دو طرف رو توش بگنجانه یا بی طرف باشه
البته منظورم این نیست که دنبال تایید گرفتن باشم
برای مثال قبلا میگفتم فقط عمل منفی درسته
ولی وقتی مطالب مختلف و مخالف رو خوندم
دیدم در شرایط بی عمل منفی خوبه
و در شرایط ای عمل مثبت خوبه
و در شرایط سی عمل خنثی مناسبه
اینطوری دیگه مخالفی ندیدم و صد البته خودم هم چیزایی یاد گرفتم
چون همیشه در فضایی که تو نظرات اعتقادات دیدگاه و اطلاعاتت رو بروز میدی
میتونی ابزارهای کس دیگه رو بی معنی کنی
مثلا اگر بگی فقط و فقط پارچه لی عالیه
تو این مفهوم رو به من میدی پس پارچه کتان بدرد نخوره
در صورتی گه واسه من مهمه پس منم پارچه لی تو رو بی ارزش میکنم
ولی اگر بگی پارچه لی رو مناسب میدونم برای شلوار
یا مسئله رو شخصی تر کنی و بگی من پارچه لی رو دوست دارم
دیگه ایجاد جنگ و دشمنی نمیشه
حالا این مثالی که زدی مهشید توی خوراکه و همین آدابی که گفتی رو میپذیره
یه چیز دیگه هم هست متوجه شدم افراد از نصیحت مستقیم خوششون نمیاد
پس یاد گرفتم چیز بهتر از نصیحت
معرفی چیزاییه که به شخص اون مسائل رو یاد بده
یا سوال هایی که بتونه کمکش کنه ذهنش باز شه
بقولی به جای ماهی دادن ماهی گیری یاد بده
بنظرم از اون جایی که داریم توی اجتماع زندگی میکنیم مسئول حقوق اجتماعی دیگران هستیم و تو هر حوزه لازمه آدابی رعایت شه
مثل نظر گذاشتن در فضای تبادل نظر
یا تغذیه
یا شیوه سخن گفتن
یا نظافت و بهداشت چه شخصی چه اجتماعی که آشغالی زمین نریزیم
حالا یا هدف حفاظت از محیط زیسته
یا شان و هویت مردم
یا تربیت و شخصیت کودکان
یا منافع جامعه
و در کنار همه ی این ها ارزش و اولویت و عزت خودمون
که با هر کدوم از موردهای قبل رابطه دوسویه داره
دختر پرتقال 🍊می گوید:
۲۱ آذر ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۲فلفلی جون 😍❤️.
یه لحظه میای بله کارت دارم عزیزم ☺️🥺.
دختر پرتقال 🍊می گوید:
۲۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۵سلام مهشید جون 😍❤️.
یه خبر خوب برات دارم ☺️🌸.
چندروز پیش توی یک سایت معتبر تست دادم و بعد روانشناس یونگی سایت تستم رو تحلیل و بررسی کرد و گفت که من تایپ غالبم پرسفونه و پرسفون تایپم اما ترکیب پرسفون و آتنام و دیمیتر منفی دارم که دیمیتر منفی به خاطر سن کمم هست و بقیه انرژی هام متوسط بود و بعد باهام مصاحبه کرد و گفت پرسفون و آتنام با دیمیتر سرکوب شده و گفت شهود و خرد و وقار و دخترانگی پرسفون و منطق و تحلیلگری و روشنفکری آتنا رو دارم ☺️🌸.
الان میبینم راست بوده چون من از بچگیم تا الان اینجوریم و اینکه دوست دارم معلم یا روانشناس بشم ☺️🌸.
بلاخره سفر قهرمانی ام نتیجه داد و خود واقعی ام کشف شد مهشید جون 🙂🥺.
اصلا باورم نمیشه🥺🙂🍃.الان خیالم راحته و ادامه سفر قهرمانی ام رو میرم و روی سایه هام و کار و دغدغه هام تمرکز میکنم🙂🍃💚.
مهشیدمی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۸دختر پرتقال عزیز سلام به روی ماه تون
خیلی خیلی خوشحال شدم ❤️❤️❤️
نسیم جنوب💙می گوید:
۲۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۷مهشید جان
سلام خسته نباشین
من تواننده خاموش هستم و واقعا مطالب تون به من کمک کرده و ازتون ممنونم
من یه سوال داشتم
شما خوشبخت هستین میدونم و زندگی خوبی دارید.ولی آیا شده به قول دکتر شیری، از همسرتون بدتون بیاد.به قدری ازش دلخور بشین که لحظاتی ازش متنفر بشین؟
و سوال دوم اینکه دوام زندگی مشترک را در چی می بینین؟
آیا تو این سالها، حس نکردین تکراری شدین؟ یا تب و تاب بین تون کم شده؟ چیکار باید کرد تا همیشه رابطه شاداب باشه؟
شما چیزایی میدونین و انجام میدین که فکر کنم نمیگین😅
منظورم این نیست که خسیس باشینا
منظورم این هست که پز شاید بشه.
من دوست دارم اون ریزه کاری ها را بفهمم.رفتارهای روزمره ای که دو نفر را کنار هم نگه داشته تو این سالها.
مثلا بعضیا هستند که بعد از ۲۰ سال بازم شوهرشون به خرفشون هست و اولویت اول شوهرن.اینا چیکار میکنن؟
رویامی گوید:
۲۲ آذر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۱راستش مهشید جان منم این سوال تو ذهنم اومده تا حالا.ممنون میشم جواب بدی
مهشیدمی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۷بله چشم عزیزم
مهشیدمی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۸سلام به روی ماه تون
سلامت باشین
چشم در موردش مینویسم …
خیلی کار سختی هست من ریز بشم روی این موارد ولی تلاشم را می کنم .
انشاله مطلب خوبی از آب در بیاد
رویامی گوید:
۲۳ آذر ۱۴۰۳ در ۱۴:۲۸حق دارید بالاخره حریم شخصیتون هم باید رعایت بشه
مهشیدمی گوید:
۲۶ آذر ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۸مریم جان سلام
برای من نوشتین:
********
سلام دختر گرانبها ،داخل *** چند بار درخواست دادم قبول نکردید؟چطور میتونم ازتون کمک بگیرم اخه هروقت پیام میدم جواب نمیدید😢
*******
اینجا مطرح کنین🙏🙏