مردان آگاه:
همسرشون را در اولویت زندگی شون قرار می دن…
اگر پولی به دست میارن، اول برای همسر و کمبودهای زندگی مشترک در نظر می گیرند و بعد برای مادر و خواهر و برادر و دوستان و …
مرد آگاه متوجه هست که تشکیل خانواده جدید داده و اگر هم میخواد به دیگران کمک کنه، برای اونها تمام دارایی اش را خرج نمی کنه بلکه سهم ۱۰ الی ۲۰ درصدی نهایتا در نظر بگیره …
اینها را تو کلاس های مشاوره ازدواج هم به مردان گوشزد می کنند …
مثلا اگر ماشین داره، عبور و مرور و مسافرت خانمش در اولویت هست و در کنارش هم والدین و دیگران سهم کمتری دارند …
مردان ناآگاه:
متاسفانه این مورد را رعایت نمی کنند و همسرشون به جای اینکه از داشته های زندگی مشترک سهم داشته باشه، سهمش حسرت میشه!
چاره کار؟
این وقت ها آموزش یک مرد ناآگاه متاسفانه بر عهده خانمش میشه و این جالب نیست…
از طرفی مردان ناآگاه مقاومت زیادی هم دارند روی خواسته های همسرشون …چون معتقدن باید همه دارایی را برای والدین و خواهر و برادر در نظر بگیرند و اگر چیزی موند برای همسرشون …
با متن سازی میشه کاری کرد؟
احتمال داره که با متن سازی بشه کاری کرد…متن سازی در ذهن مخاطب آروم آروم مطالبه گری را جا می ندازه…
مثال :
در بازار شلوار ارزون تر از عدد ایکس هست و من نپسندیدم و به نظرم بنجوله..از طرفی میدونم در حد ایکس همسرم میتونه بخره وخودمم با مبلغش موافقم و جنسهای خوبی هم تو این رنج عدد دیدم…
بنابراین تصویر سه تا شلوار انتخاب میکنم که یکیش قیمتش ایکس باشه…یکیش ایکس + ۱ و
یکیش ایکس +۲ باشه…
مثلا فرض کنین شلوارها ۱ میلیون و ۱.۵ و ۲ میلیون
یا شلوار ۵۰۰ هزار و ۱ میلیون و ۱.۵ میلیون
به همسرم تصاویر شلوارها را نشون میدم که از ایکس شروع میشه بدون اینکه قیمتش را بهش بگم …
مذاکره با همسرم:
عزیزم من سه تا شلوار دیدم به نظرم قشنگه و یکیش را میخوام انتخاب کنم …به نظرت کدوم؟
اجازه می دم همسرم در انتخاب شرکت کنه تا گوش و چشمش گرم بشه که من یه شلوار میخوام
بعدش که همسرم در نظر دادن شرکت کرد، و یکی را انتخاب کرد و گفت قشنگه نوبت زیرکی من میرسه:
عزیزم اینا اعدادش ایکس و ایکس +۱ و ایکس +۲ هست، به نظرم همون ایکس اوکی باشه هم جنسش خوبه و هم اون دو تا الکی گرون هستند و فرقی با اولی ندارند و جنساش یکی هست و طرحش فرق داره…چرا بیخودی پول بدیم وقتی همه شون یکی هستند…
این نوع مذاکره چند خصوصیت مثبت داره:
۱) به همسرم نشون میدم که منم خرج دارم
۲) به همسرم نشون میدم که ولخرج نیستم
۳) به همسرم نشون می دم که من جنس بنجول نمیخرم و چون همه اینها در یک رنج بود و فرقی نداشت ایکس را انتخاب کردم
۴) هم در انتخاب شریکش کردم و این حس خوبی به فرد میده که نظردهی کنه
مورد ۳ خیلی مهمه …شما به همسرتون نباید تلقین کنین که جنسای بنجولم می تونه در انتخاب شما باشه و مثلا از شلوار جنس بد شروع کنین و تهشم همسرتون بگه همین بنجول خوبه این رو بخر!…
حقیقتا من با آدمهایی که راحت خرج نمی کردند در محیط کار و اجتماع طرف بودم و این متن سازی تا حدودی مشکل را حل کرده …
چون فردی که برای دیگران خرج می کنه پس خسیس نیست و فقط ما در اولویت خرج هاشون نیستیم!
مردی که برای خانواده اش خرج می کنه، پس بلده دست تو جیب داشته باشه ولی خانمش در اولویت قرار نمی گیره…و معمولا این مردان، زنهایی هم دارند که مطالبه نکردند و اون مرد دیگه خرج کردن را به کل فراموش کرده…
کلمات کلیدی:
#سیاست_زنانه #وقت_طلایی#مذاکره #سانسور #متن_سازی#جنگ_بیهوده #خساست
دیدگاه ها (40)
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۰نکات درستی بود عزیزم
ولی مسئله اینه متوجه شدم در مقابل مردان ناآگاه ولی با ضریب هوش متوسط این مدل جلو اومدن خوبه
ولی برای مردان ناآگاه و باهوش باید خیلی امن سازی کنیم
یعنی اعتمادش رو جلب کنیم که میفهمیم چرا برای خانواده اش خرج میکنه و توش همکاری کنیم
تا از ما یه وجه ی مثبت داشته باشه
ولی کم کم و ذره ذره این مدل خرج هارو براش بتراشیم
البته اگر توی دوره ی عقد بتونه این مسائل جل بیوفته خیلی خوبه چون اون موقع تازه میخواد قوانین و مسئولیت ها شکل بگیره
ولی بر فرض کسی ازدواج کرده و الان از تایمش گذشته
لازمه بدونه مردش چطوریه و چطور حساسه
به شخصه بابای من از نوع آدم های باهوشه و وقتی این ترفند ها روش پیاده میشه خیلی لج بازی میکنه چون آگاهه از اینکه میخوای عیر مستقیم کنترلش کنی?
البته این مسئله هم قابل ذکره که روی کنترل شدن خیلی حساسه
برای همین به چشمش میاد
و ما هم این بقولی متن سازی رو توی سال ها طی کردیم و انجام دادیم
البته من همیشه نشون دادم که مدیریت دارم
و هر وقت خواستیم خریدی بریم به بچه ها جلوی چشم بابام میگفتم بالای فلان قیمت نباشه
و خب این باعث میشد بفهمه نه خودمون اهل مدیریتیم
مهشیدمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۷دقیقا منم هدفم همین هست از گفتن این ترفندها…حقیقتا نمیشه نسخه پیچی کرد و دقیقا مو به مو همین ها را اجرا کرد …تجربیات آدمها باعث میشه اونی که بی تجربه است، ذهنش باز بشه و شروع کنه روابطش را تحلیل کردن…
مثلا یه ترفندی که روی مامانم جواب میده و فکر کنم روی دیگران جواب نده را در ادامه میگم …برای متن سازی خیلی مهمه که مخاطب مون را تحلیل کرده باشیم…
آیا آگاهه؟ ناآگاهه؟ باهوشه؟ قدرت طلبه؟ نوازش طلبه؟ لجبازه؟ فرمانده است؟ و …
هر کدام از اینها، متن سازی خودش را میطلبه…
خیلی خوشحالم که مخاطبین سایتم دارند مثال ها را بومی سازی میکنن برای خودشون …
مثل این هستش که من میخوام یه خیاطی بکنم برای دختری ۴ ساله! خب وقتی آموزشش را میذارم، سایز دختر من با سایز بچه مخاطب یکسان ممکن هست نباشه پس باید مقدار پارچه متفاوتی بخره? ولی هر دو خیاطی کردیم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۰ممنون که به این نکات اشاره کردی به شخصه حس میکردم این نکات جاشون خالی بود توی توضیحاتت?
فکر میکنم جدا از این لازمه یه آموزش برای تیپ شناسی و شخصیت شناسی هم داشته باشیم
تا قشنگ تر با آدم ها آشنا باشیم
من خیلی ها رو میبینم برای مثال میگی با فلانی صحبت کن تا توی فلان کار کمکت کنه میگه نه فلانی خودخواه و بدجنس و شیطانه
چرا؟
چون خانم خودجوش انتظار کمک داشته و این نکرده و خانم شروع کرده به داد و بیداد و خروس جنگی بازی
و آقا هم از این حرکت خیلی شوکه شده و اون هم متقابلا حرکت هایی زده
خلاصه این مسائل انقدر تکرار شد شد و شد
بجایی رسید که دعواشون جلوی خانواده هاش انجام شد
و آقا اولین بار اونجا خانم رو میزنه
از اون موقع سرد میشه رابطشون
و اینطور میگفت که این آقا گولش زده بوده که مرد خوبیه ولی در واقع خودخواهه
اما مشاوره که رفتن در واقع آقا توی خانواده ای بوده که کمک خانم نمیکردن و از طرف مادر هم محبتی نبوده
برای همین توی ذهنشون انگیزه و دلیلی برای کمک به زن زندگیشون رو نداشتن
و چون درونگرا و خجالتی و با عزا نفس پایین هم بوده
نمیتونسته این مسئله رو درست بیان یا حل کنه و فکر میکرده زندگی همین شکلیه و نیازی به محبت و همیاری در خانه نیست
در واقع ما گاها ضعف ها رو یه موجود شیطانی میبینیم
ولی با دیدن دقیق تر و شناخت درست شخصیت ها بهتر میتونیم باهاشون رفتار کنیم و بقولی رگ خواب یا متن سازی رو پیدا کنیم
داریم باهات رشد میگنیم مهشید جان?❤️
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۶دقیقا ???
داربم با هم همفکری و رشد میکنیم❤?
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۷بله موافقم با شما…تایپ طرف مهمه و هیچ کسی بهتر از خودمون که با طرف سالها زندگی کردیم نمیتونه تحلیلگر خوبی باشه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۲عکسی که گذاشتی خیلی بامزه است?
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۹?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۵مهشیدجان میتونی تو یه مسئله کمکم کنی؟
میدونی که من بچه کوچیکه خانواده رو نگه داری میکنم و مادرم بخاطر اینکه توی بچگی تجربه بزرگ کردن بچه رو داره از این مسئله برای هر بچه هاش امتناع کرد
بچه اول رو داد به مامان بزرگ بزرگ کرد
بچه دوم رو داد اولی یعنی من که البته زیاد عمرش به دنیا نبود
بچه سوم من تا سن مشخصی نگه داشتم
و حالا اومد بچه چهارم
خب آدمی هم هست که همین طوری عزت نفس و اعتماد به نفس پایینی داره
و بخاطر بودن توی محیط نظامی طور خویشتن داری حیلی پایینی داره و بشدت مشکوکه به خیلی قضایا
از آسیب دیدن میترسه و برای همین دائم در فرار و اضطرابه
خب این ویژگی ها رو گفتم که بهت بگم هم از تربیت بچه فراریه
و هم اینکه اگر تربیت کنه بچه هایی با شدت اضطراب و ترس و عزت نفس پایین بیشتری بار میاره
چون دائم در حال کنترل کردنشونه گه یه جا بشینن و سرشون توی گوشی باشه تا مبادا جایی کثیف بشه با وسیله ای خراب بشه یا جاییشون یکم درد بگیره
این مدت با وجودی که خواستم کنکور رو شروع کنم و تک بعدیم خیلی نسبت به بچه آخر بی توجه بودم تا مسئولیتش رو مامانم قبول کنه
و این کارم کرد اما به شیوه ای که اگر نمیکرد فکر میکنم بهتر بود?
این بچه خیلی نیاز بخ توجه داره و کل روز در صدد اینه که اون توجه رو به هر شکلی بگیره
با صحبت کردن با قدرت نمایی با بازی با فیلم دیدن مشترک
طوریه که کل روز رو باید بهش معطوف کرد
و من از این مسئله خیلی ناراحتم و حرص میخورم که چرا بچه ای که کنار این نیازش میخواد شیطنت کنه و دنیا رو تجربه کنه نمیذاره و سرش رو میکنه توی رسانه ای که فقط تمرکزش و هوشش و نابود میکنه
راستش بارها اومدم متن سازی رو انجام بدم ولی با توجه به این مسائلی که گفتم به بن بست خوردم
نیاز به زمان دارم ولی تا بخوام به نتیحه برسم وقت زیادی ازم میگیره
چون دائم هی میخوام بیام خودم به بچه توجه کنم و این از اونور از درس خوندنم میزنه
فکر میکنی من دارم وسواس بخرج میدم برای این مسئله؟
چون حس کردم اینطوره
من بچگیم تا ۳ سالگی پیش مامان بزرگم بودم
ولی بعدش دیگه خودم تنها خودجوش بازی میکردم و نیاز به توجه گرفتن نبودم
البته این مسئله من رو خیلی اجتماعی کرده بود و جایی میرفتم سریع میخواستم دوست بشم و توجه بگیرم
اما سر این آخریه نمیخوام اذیت بشه
نمیخوام حس تنهایی کنه
اون روز داشتم درس میخوندم بعد چندین مورد که بهش توجه گردم و کارش راه افتاد اومد و من گفتم بعدا انجامش میدم
به اون یکی بچه خانواده گفت اون که عملا هیچی
بعد رفت پیش مامانم و اون هم گفت بعدا
و با گلایه بلند گفت چرا همه میگید بعدا
من اون لحظه مهشید نشستم به گریه کردن
که الان چقدر احساس تنهایی داره
نمیدونم طرز فکرم یا حساسیتم درسته یا نه
مشاور تخصصی کودک جایی نتونستم گیر بیارم مستقیما بپرسم
خیلی سر این مسئله زیر فشارم
بقولی حس مادرانه ام باز فعال شده
گاها میگم امسال هم بیخیال کنکور
این رو به ۸ سال برسون درست،میشه
ولی من میترسم با این سبک زندگی هیج وقت درست نشه و بدتر بشه و به درد من و بقیه دچار بشه و از اونور من از برنامه هام عقب بمونم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۷اگر فرصت داشتی بعدا پیامی که توی تلگرام گذاشتم رو ببین حس میکنم این ها بهم مربوط هستن
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۹چشم فردا میبیم
اراممی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۲چه دختر مهربونی هستی که اینقد به خواهرت توجه میکنی واقعا افرین داری
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۵جانت سلامت .حقیقتا انرژی مادرانه شما خیلی زیاد هست و زنگ خطره …چون همه چی فدا میشه برای مادری…به نظرم در حدی که میتونین وقت بذارید…این یک سال سرنوشت ساز را به درس تون برسید…
الان که تایپ مادرتون را گفتین، میشه تحلیل کرد و منم دارم روی اون فکر میکنم که چه تکنیکی بزنیم و به نتیجه رسیدم میگم ( هنوز راهی ندارم براش)
اما قبل از اینکه متن سازی و تکنیک بزنین، باید متوجه باشی که خودت را تماما خرج نکنی و از کنکورت بمونی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۱راستش یه مسئله ای درونم هست که میگه تو هیچ کار خوبی در حق کسی نکردی
پس بهتره این رو بزرگ کنی تا به خودت بگی کاری کردی
من شعارم اینه اگر میبینی کسی داره اذیت میشه بپر جلو کمکش کن تو مسئولی
ولی هر جور نگاه میکنم بی فایده است
هر جقدر جلو پریدم بی فایده بوده
فقط نیازهای کاذب رفع شدن
ولی نیاز اصلی با من هیچ وقت رفع نمیشخ
اراممی گوید:
۳۰ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۵یه سوال مهشید خانم عزیز من چون خودم کارمندم سعی میکنم بعضی خریدامو بدون اینکه شوهرم از قیمتش متوجه بشه خودم بخرم وحتی قیمتشو کمتر بگم بنظرتون درسته یعنی شوهرمو درجریان همه خریدام نمیذارم
چون ماتوشرایط اقتصادی بدی هستیم و بخاطر خونه درست کردن از خیلی از خرجهامون گذشتیم واقعا اما بعضی چیزا واقعا نیازمه پنهانی میخرم
چون اون خیلی درکی از نیازهام نداره
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۴منم تو خونه مامانم اینا بودم خریدای گرونم را گاهی نمیگفتم که دل شکستن نشه …نظرم اینه:
بلاخره پول خودته و براش زحمت کشیدی و حق داری به ارزوهای مالی ات برسی…
درسته زندگی مشترک هست ولی سهم خرج کردن زن برای زندگی مشترک بعد از سهم شوهر هست …
اینکه شما خرجای خودت را دریغ نکنی به نظرم درسته
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۹سلام مجدد مهشید عزیز.
دیشب به این فکر کردم که من چند ساله دارم به این توجه میکنم و این نیاز به توجهش رفع نشده
اینکه به خودم بگم یک سال دیگه هم پشت بمون و براش وقت بذار درست میشه خیلی بی معنیه چون چیزی قرار نیست درست بشه
تا زمانی که با مامان خودش وقت نذاره
چون یکبار این اتفاق افتاد و خیییییلی ذوق زده و خوشحال بود
اما خب مامانش همیشه بهانه خسته بودن رو میاره
وقتی هم بقولی میگم بیا بریم دکتر
بیا فلان کار کنیم برای سلامتیت
خیلی جدی میگه نه رد میکنه
حرف های روانشناس و تحلیل گرانه رو که اصلا قبول نداره
میگه نه این ها فقط حرف های قشنگن و بی معنین?
وقتی هم میام با لحن قشنگ میگم مثلا این بچه نیاز به توجه تو داره و خیلی دوست داره میگه خب خودت بیشتر براش وقت بذار تا دوستت داشته باشه?
همیشه یه راهی واسه فرار داره نمیدونم چطور برای این شخصیت متن سازی کنم
مسئله ی بابام اینطور بود که دلیل و عادتی نداشت
ولی این انگار میدونه باید جکار کنه ولی چون نمیکنه حس منفی به خودش داره و اگر چیزی بگم که اون احساسات منفی رو بیشتر کنه گارد میگیره و فرار میکنه
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۸سلامبه روی ماهت
فلفلی من فکر میکنم دوز حس مادر بودنت خیلییییی زیاد هست…حتی از مادرهای دیگه غیر از مادر خودت هم!
خیلی جذابه ها و آدم میخواد هزاران بار ازت تشکر و قدردانی کنه ولی خب قربانی میشی عزیزم…
اینکه میخوای راهی باز کنی و مسائل را تو سن کمی که داری حل کنی اونم اینقدر از خودگذشته، بازم هزاران بار تشویق داره ولی باید بگم خودت را دریاب ?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۹ممنونم از این حس خوبی که بهم میدی عزیزم
دقیقا درست میگی
بعضی جاها حس میکنم روم فشاره
معمولا اینطوریه میگی
این چند روز خیلی با خودم بحث کردم که نه مسئولیت من نیست فایده ای نداره و من هر چقدر تلاش کنم اون تاثیر رو نداره.اما باز چیزی میشه میگم نه مسئولیت منه
از بچگی راستش کل زندگیم معطوف شده به مادر بودن و مجبور بودم درک کنم و فداکاری کنم.از همون سن کم دنبال شیوه درست تربیت کودک بودم.از همون سن کم مراقب بچه های کوچکتر از خودم بودم،یادمه ۵ سالم بود بچه های ۳ ساله یا ۴ ساله منو میزدن هیچی نمیگفتم یکی بهش گفت نزن گفتم عیب نداره بچه است ولش کن?
خودم رو با این مسئله توجیه میکنم گه من هم بچگی این مسائل رو کشیدم و نمیخوام این دو تا این ها رو بکشن اما خب مسئله اینه من هنوز دارم میکشم و مراقب بودن این ها دردشون رو دوا نمیکنه.دوتا چیز بزرگ توی من در حال کشمش هستن که یکیش میگه آینده ات رو ببین و دیگری میگه نه آینده ی این چی.
هی میگه مسئولیت پذیر باش تو این مسائل رو کشیدی باید مسئولیت پذیر باشی و کمک کنی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۳واقعا برای هر دو کشمکش ها میخوام گریه کنم
هم از اینکه ببینم داره ادیت میشم ناراحتم هم از اینکه خودم دارم از هدف هام میمونم
نمیتونم هم هر دو رو با هم انجام بدم
چون وقتی پای درسم میبینم داره چطور با این بچه رفتار میشه کلافه میشم
از اونور هم چون تک بعدیم به سختی میتونم تمرکز کنم برای مسائل درسی
مهشیدمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۲نمیتونی بری کتابخونه یا جای دیگه ؟
Saharمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۷مهشید جان چون خیلی وقته دنبالت میکنم میدونم که تور گردشگری و….. زیاد میری یا کوه صفه و … میخواستم بدونم که خانواده ت مشکلی باهاش نداشتن؟
من تست گارنر داده بودم هوش طبیعت گرام خیلی فعاله ولی نمیتونم جایی برم به خاطر خانواده
مثلا خیلی دوست دارم شهر های دیگه رو بگردم و با اینکه تنها باشمم مشکلی ندارم ولی مامانم نمیزاره میگه فکر میکنی مثلا ۱۸ سالت شده میتونی از خودت مواظبت کنی :))))))))))) ؟
و تور گردشگری و اینا هم کلا کنسل
واقعا شرایط اینکه من بتونم با خانواده هم برم سخته واقعا هم اینکه طرز تفکراتمون شبیه هم نیست یه خورده و خب نمیتونن هر وقت من اوکی بودم اونام بیان چون خواهرم مدرسه میره و مرخصی بابام و ….
میخواستم بدونم شما از چه متن سازی استفاده کردی؟
ای کاش یه تاپیک بزنی کامللل و با مثال زیاد اینو توضیحش بدی .
همین دیگه بوس بهت ?
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۴۵چشم این رو هم یادداشت کردم بگم??
Saharمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۷مرسی عشقممم ?
دختر نازمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۴عزیزم چقدر اخه تو تاپیکا، اینور اونور التماس میکنی تا بیایم به این مثلا وبلاگت??
بسه دیگه هرکی خواست ،دوست داشت میاد خودش دنبالت .
هرجا کامنتتودیدم همش میخوای تبلیغ اینجا مثلا سایتتو کنی .
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۵سلام به روی ماه تون …طرفدارام تبلیغ میکنن …خودم اصلا فرصت ندارم زیاد تو نی نی سایت باشم …
ممنون از بازدیدتان?
دخترنازمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۵عزیزم من نگفتم طرفدارات تبلیغ میکنن که،گفتم کامنتاتو میبینم همش !
تشکر
همین که خوشحال میشی کافیه بازم هرازگاهی بازدید میکنم ،خدافظ??
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۸بله من خودم هم از نی نی سایت اجازه تبلیغ گرفتم و هزینه اش را هم دادم …ولی هنوز اساسی فرصت تبلیغ نداشتم …شاید ۴ تا کامنت تو تاپیک ها گذاشته باشم اونم بر طبق رسالتم که دوست دارم خانم ها بیان وبخونن و رشد کنن و خدا رو شکر رضایت داشتن …ایمیل تونم بسته نیست …کلا ایمیل ها هنوز کاری نمیکنه تو سایتم …آی پی ها را نگاه میکنم …خودمم دوست دارم ایمیل بره و بیاد که هنوز برنامه نویس نذاشته برام …ممنون بازدید میکنین??
مخالف دختر نازمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۱پس تو دام تبلیغات افتادی دختر ناز.همینجوری میشه که بلاگرا بازدید میگیرند?
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۶حتی برندهای معتبر و معروف هم تبلیغ میکنند
این یه مسئله خیلی واضح و رسمی در اجتماع و کسب و کار برای آشنا کردن یه جنس یا وسیله به مردمه
دخیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۲اینم از این که ایمیلو بستی که نشه نظر داد ?
باشه توخوبی .
خودت تبلیغ میکنی الکی میگی طرفدارام .
کامنتات هست .
خوش باش
گل منمی گوید:
۱ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۱خوبه علاقه هم نداری به وبلاگش و اینقدر اصرار داری نظراتت هم پخش بشه.*** اصلا مشخص نیست????
مهشیدمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۹گلی جان عزیزم ممنون از حمایت تون ولی اون کلمه را مجبور شدم بردارمش…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۷عااا مهشید یه چیزی دیکه یادم اومد
اینکه انقدر انرژی مادرانه ام زیاد از طرف بابام هم هست
چون از بچگی از من انتظار مسئولیت پذیری و مدیریت داشت و با تحقیرهاش کاری میکرد من بخوام مسئولیت پذیر بشم تو هر حوزه ای
یعنی مدیریت مالی خانواده هم با من بود?
تربیت با من بود
کارخونه با من بود
مدیریت درس بچه ها با من بود
حتی من میرفتم مدرسه و با معلمشون حرف میزدم?
الان که دارم یادم میاد دارم عصبی میشم?
تو دوره ای که خودم نیاز داشتم یکی حواسش به من باشه من حواسم به این ها بود
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۳۸حالا که دارم نگاه میکنم درسته عصبی میشم ولی حقیقتا ناراضی نیستم
دارم فکر میکنم اگر یه زندگی نرمال یا یه روند نرمال رو میگذروندم
هیچ وقت به درک الان نمیرسید
کسی میکفت زمانی به چیری میرسی که یا به دردش برسی یا به درکش
ولی من میگم گاها درد انسان رو به درگ میرسونه و یا حتی بالعکس
من از درد رسیدم به درک
و شاید هیچ وقت نه به دردی میرسیدم و نه به درکی
راضیم صد البته
فقط دوست داشتم این حساسیتی که روی این بچه دارم
که یوقت آسیب نبینه
که یوقت احساس تنهایی نکنه
از من برداشته شه
همانطور که برای خودم تاریکی رو موهبت میبینم برای این بچه هم ببینم
من خیلی روش حساسم مهشید
دیوانه وار روش حساسم
باید بذارم یکم خودش تجربه کنه
روانشناس ها میگن بچه ها لازمه برای بالا رفتن هوش هیجانیشون بذارید با خواهر برادراش اختلاط داشته باشه و خودش حلش کنه
اما من متاسفانه این طور نیستم و دائم حس میکنم که حس تنهایی و کوچک بودن میکنه
شابد بخاطر اینه که خودم توی بچگی این حس رو داشتم
اما خب من واقعا با وجود این احساس نمیدونم چی به صلاحشه؟
من واقعا توی این مسئله گیجم چون انرژی مادرانه هی میاد و نمیذاره واقع بینانه تصمیم بگیرم
نیاز دارم یکی بهم بگه این بجه دقیقا چی نیاز داره؟
به پشتیبان؟
یا نه کسی که خودش بذاره تجربه کنه؟
آخه مقابل مامان و بقیه اعضای خانواده میتونه کاری کنه؟
من نمیفهمم من نمیدونم
هر جی راجب تربیت خوندم برای مادر بود نه خواهر
خواهر رو همیشه میگفتن باید توی دعوا باشه تا هوش هیجانیش بالا بره ولی من اینجا حکم مادر رو دارم
مهشیدمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۶واویلا …خوب شد الان فهمیدین …باید کم کم تغییرش بدین و کار سختی ام هست
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۱۰دیروز با روش ساده سازی فکرام رو دسته بندی و ساده کردم
دیدم علت این همه وسواسم برای اینه من خودم رو میذارم جاش و احساس ناتوانی میکنم
اما نگاه میکنم میبینم من در شرایط خاص در مقابل انسان های خاص و در مقابل حرف های خاص احساس ناتوانی دارم
از کجا معلوم این بچه احساس ناتوانی میکنه؟
چند شب پیش مقابل کسی از خودش دفاع کرد و این بهم فهموند میتونه از خودش دفاع کنه
و منم میتونم مقابل اون اشخاص از خودم دفاع کنم
با مادرم هم در شرایطی گه خییییلی خوشحال و نادر بود?صحبت کردم
که این بجه خیلی ذوق میکنه با تو بازی میکنه
خلاصه گفت آره شاید باید بیشتر براش وقت بذارم
وقتایی هم که بداخلاقی میکنه باهاش میذارم به این حساب که به هر حال از نظر ذهنی و روانی و جسمی خسته است و این مسئله واسه خیلی از مادرها پیش میاد
و ما نمیتونیم بچه های بی نقص تربیت کنیم
و این بچه ها با همین نقص ها رشد میکنن
دیگه خلاصه الان یکم وا دادم?
ولی هنوز دلم میخواد برم کوه جیغ بزنم??
مهشیدمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۳برو کوه جیغ بنفش بزن ولی وا بده ????
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۳:۵۴یادمه یبار کسی گفت سخت ترین قسمت مادری یعنی رها کردن
من هم باید این بچه کوچولو رو رها کنم
ولی سخته و هزاران دلیل برای نگه داشتن دارم اما برای رها کردن یه دلیل دارم اونم انقدر قانع کننده نیست?
مهشیدمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۸اون یه دلیل که قانع کننده نیست همون “دوست داشتن خودت ” هست و “اولویت قرار دادن خودت”
اونقدر مادر بودی که یادت رفته خودت را دوست داشته باشی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۰۲دلم میخواد برم توی بیابون جیغ بزنم?