ESC را فشار دهید تا بسته شود

۱۰) جنگ بیهوده

جنگ بیهوده چیه ؟ 
هر چقدر میجنگی، نتیجه ای نداره برات و فقط زخمی تر می شی…
جنگ بیهوده هر چیزی میتونه تو زندگیت باشه …
چند سال پیش، یه روزی نشستم همه جنگای بیهوده را نوشتم : 
۱) وقتی پول ندارم چرا مدام بهش فکر کنم و گریه کنم و بقیه مردم را رصد کنم که چقدر در رفاهن…خب مگه خودآزاری دارم! 
۲) اگر الان در خونه ای که باب میلم نیست زندگی میکنم، چرا مدام زانوی غم بغل بگیرم؟ به جاش در توانم هر چی باشه برای اینکه خونه مون بهتر به نظر بیاد باید انجام بدم حتی شده گذاشتن یه گلدون کنار حیاط…
جالبه وقتی که تصمیم برای ترمیم چیزی می گیری و انرژی ات را از میدون جنگ برمیداری، اتفاقای خوبی رخ میده…متوجه میشی که مثلا فلان کار کوچیک را بکنی فضای بهتری ایجاد شده و اونقدرا هم اوضاع بد نیست …مثلا یکی رو دیدم که برای لک های طاق شون که بر اثر نمناکی ایجاد میشد، اسپری خاصی ساخته بود که زردی ها را به طور موقت موقع اومدن مهمون پاک کنه! درسته موضوع ریشه ای حل نمیشد  ولی بهتر از دست روی دست گذاشتن بود …
۳) اگر مجبور هستم با یه آدم سمی سرکارم هر روز ۸ ساعت وقت با ارزشم را بگذرونم، چرا اینقدر بهش فکر کنم و رفتارهای سمی اش رو مرور کنم و روزم تلخ بشه؟ 
۴) اینکه آدمهایی هستند که پدرشون جهیزیه میخره و من بشینم هی به خدا و بقیه گلایه کنم که چرا پدرم نمیتونه بخره، جنگ بیهوده ای هست …ازش جهیزیه بیرون نمیاد…
۵) وقتی یکی ما را ترک میکنه،  بیهوده است که بری دنبالش و التماسش کنی …
۶) وقتی یکی دوستت نداره و جای دیگه داره محبت خرج میکنه، محبت پاشیدن روی طرف هم  میشه بازم همون جنگ بیهوده …
به نظرم یکی از بزرگترین هدایایی  که میتونی به خودت تو زندگی بدی این هستش که اولش قبول کنی اوضاع اینه و بعدش برای اون اوضاع تلاش های درست بکنی…
۷) اینکه هر روز به همسرت، شکایت مادر و خواهرش را بکنی، و مدام همسرت عصبانی بشه و بهت بگه نه تو حسودیت میشه …و تو تلاش کنی بازم فردا یه فَکت دیگه برای همسرت بیاری و بازم همین آش و کاسه….
۸) یه نفر دیدم که سالها برای کنکور می خوند و موفق نمیشد و روح و روانش ترکیده بود…زمان برای رفتن به بازار کار و پیشرفت و درآمدزایی و سابقه کار را از دست داده بود و شده بود ۲۵ ساله و …
تو این سالها اگر دنبال مهارت و تخصصی رفته بود و استعدادش را رصد کرده بود، تونسته بود اوضاع متفاوتی بسازه ولی همچنان درگیر کنکور بود …گاهی وقت ها اون راهی که همه برای موفقیت میرن، راه تو نیست حتی اگر کنکوری باشه که ظاهرا همه ازش باید عبور بکنن!
 حتی گاهی وقت های در پایان این همه جنگیدن، چیزی به دست میاریم که ازش خوشحال نیستیم چون در میدان اشتباهی جنگیدیم ….مثل خیلی از آدم ها که دوست داشتند هنرمند باشند ولی مجبور شدند کنکور پزشکی شرکت کنند تا خانواده شون امتیاز بیشتری بهشون بده ولی هر روز تو دانشگاه زجر می کشن و روح شون جای دیگه س…
این اواخر بیشتر متوجه شدم که :
اینکه جنگ بیهوده نکنی یه طرف، اینکه تو میدان جنگ بقیه افراد، یار تمرینی و کتک خور هم نباشی یه طرف!
۹) مثلا جاریت داره با مادرشوهرت میجنگه، و تو هم میری تو جبهه جاریت! 
یا بلعکس میری تو جبهه مادرشوهرت!
داوطلبانه و مجانی رفتی سرباز اون میدون آشفته شدی 🙂 
خیلی مثال ها هست …
۱۰) اینکه همسرت با خانواده اش رفتند سفر و باید با تو میرفته و تو می شینی این یک هفته گریه میکنی و غصه میخوری…خب بهتر نیست تو هم بری سفر؟ بری ورزش؟ این یک هفته چه بخواهی و چه نخواهی اوضاع همین شده…دست و پا نزن تو تنهایی …و صد البته  نجنگیدن به معنای این نیست که کار همسرت درست بوده …
۱۱) من از اون دسته آدمهایی هستم که اگر پروازم کنسل شد، کتابی همراه خودم دارم که بازش میکنم و شروع می کنم به خوندن…بر خلاف اونایی که شروع می کنند اون یکی دو ساعت غر زدن به زمین و زمان و اعصاب شون بدتر خراب میشه…
این به معنای منفعل بودن نسبت به حل مشکلات نیست…باید بفهمی آیا راهی برای درست کردن هست؟ اگر  نیست بپذیری و حرص نخوری و کار مثبتی بکنی …پروازی که کنسل میشه با غر زدن تو قرار نیست همین الان مشکلات فنی اش حل بشه …
۱۲) مثلا در محیط های مجازی همه نوع مخاطبی هست …همه مردم هم نظرت نیستند و این را باید بپذیری…اما مخاطبینی داری که ارزش ندارند جوابی بدی …چرا ارزشمند نیستند؟ 
چون کلام مخاطب مشخص کننده است… وقتی بیراهه میره و اصل مطلب را نمیگیره و یا دنبال زیر بغل ماره یعنی به جنگیدن دعوتت می کنه و گوش هاش را گرفته و نمی شنوه…پس برای چی وارد این میدون بشم؟ 
۱۳) همین مدل هم در محیط های واقعی هست …افرادی که تو مباحث، به جای اینکه در مورد اون موضوع نظر بدن، شخصیت ات را نشونه میگیرند و حب و بغض دارند…خب هر چقدر توضیح بدی بازم قانع نمی شن …
۱۴) یه خاطره یادم اومد از دوستی که دختران فراری را نگهداری می کرد و مواظبت می کرد و کارهای دادگاه شون را پیگیری می کرد…یه روز در یکی از پرونده ها، همراهش بودم…پدر دختر اومد و به دوستم فحاشی های خیلی بدی کرد… بهش گفت تو خودت بدکاره ای (خودتون دیگه کلمات را جایگزین کنین) دوستم گفت: خب دیگه چی؟ بازم چیزی هست بگین؟ 
میدونم این رفتارش به خاطر حرفه ای بودن و سالها کار کردنش تو این زمینه بود …اما به هر صورت آدم قوی ای بود و هر کسی نمی تونست این مدلی بشه…
بعدا با دوستم گپ زدیم و ازش پرسیدم چطوری این مدلی برخورد می کنی؟ گفت مگه وقتی یکی بهت میگه تو بدکاره ای، تو واقعا هستی؟ چرا وارد جنگ با خوک بشم؟(خوک موقع دعوا عادتش اینه که هم خودش رو با آب دهان و آب دماغش کثیف میکنه هم طرف مقابلش رو)
وقتی تو تاریکی هستی، از تاریکی هر چقدر بگی بازم تاریکه! باید شمعی روشن کرد…

جنگ بیهوده

کلمات کلیدی:

#سیاست_زنانه  #جنگ_بیهوده 

مهشید

مهشید هستم.یه دختر دهه شصتی که نرم افزار کامپیوتر خوندم. dgbaha برگرفته از عبارت "دختر گرانبها" است.در این جا کنار هم هستیم تا بالنده و گرانبها بشیم.

دیدگاه ها (14)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *