مامان من تقریبا با ۹۹ درصد کارها مخالفت میکنه…شاید بگین اغراقه ولی حقیقت همینه😅
تازه با چیزایی هم مخالفت می کنه که اصلا باورت نمیشه و حتی کاملا به نفعش هست…
مثلا با فروش خونه مخالف بود…
شاید به نظر بیاد که فروش خونه ریسک بزرگی باشه ولی از طرف همه اعضای خانواده کار سنجیده شده ای بود و کاملا به نفع مامانم بود…
یا وقتی با ذوق در مورد خرید چیزی هر چند کوچیک صحبت می کنیم، مخالفت میکنه …
یا اگر چیزی براش بخریم و خودشم خواسته باشه، بازم ابراز نارضایتی میکنه …
من متوجه شدم که شاید یکی از راه هایی که والدین میتونن قدرت خودشون را نشون بدن همین مخالفت کردن های بی دلیل باشه…
۱) تکنیکی که زدم این بود که وقتی برادرم تو جمع دوباره در مورد فروش خونه صحبت کرد من شروع کردم مخالفت!!!
علیرغم اینکه با فروش خونه موافق بودم ولی شروع کردم بلعکس رفتار کردن …به داداشم گفتم که من قبلا موافق بودم ولی الان نظرم برگشته! گفت وا چرا؟(البته این تکنیک هماهنگ شده بود با داداشم…)
گفتم:
احتمالا کلاه سرت میره…
خونه مون حیفه …
بنگاهش خوب نیست …
مبلغش پایینه و …
مامانم هم مدام تاییدم می کرد و میگفت آره آره مهشید درست میگه …
برادرم هم تمام موارد را جز به جز توضیح میداد و فَکت می آورد و فکت ها کاملا به حق بود…منم اصلا کاری به فکت ها نداشتم و الکی مخالفت می کردم …تهش با حالت اخم گفتم باشه باشه خودتون میدونین…
مامانم گفت: مهشید فکر نمیکنم مشکلی پیش بیاد و بهتره بفروشیم !!!!
اینجا بود که چشامون گرد شده بود و هر کی رفت یه اتاقی جایی که دیده نشه😂
فکر میکنم دلیل مخالفت مادرم اینها بود :
یکی اینکه احتمالا مامان من نیاز به جزئیات بیشتری برای تصمیم گیری داشت و وقتی من داشتم مخالفت میکردم و برادرم توضیح میداد، مادرم در جریان جزئیات و تدابیر قرار گرفت… ظاهرا وقتی دو نفر دیگه دارند مباحثه میکنند و ما تماشاگر هستیم، به صورت بی طرف تر نگاه می کنیم و حقایق و توجیهات را بهتر میگیریم…
و دوم اینکه مامانم خودش رو در برابر چند نفر ندید …چون تو جمعی که همه یک طرف، و تو یه طرف دیگه تنها باشی، ممکن هست حس ضعف کنی و با مخالفت بی دلیل بخوای قدرت داشته باشی..
از اون روز وقتی چیزی میخوایم بخریم یا تصمیمی داریم و میدونیم مخالفت میشه اینطور بیانش میکنیم…
۲) مثلا سر ازدواج من، مامانم مخالف نبود ولی موافقم نبود و هی ایراد و اشکال می گرفت:
یه بار من گفتم مامان این پسره خوبه ها …همه چیزش اوکیه …خیلی دوستم داره و تلاش میکنه …اما دو دل شدم…
مامانم گفت از بس خنگی که نمیخوای …دیگه مثل این نمیاد میمونی تو خونه🤪
و این طوری بود که یه مدل متن سازی خیلی خیلی عجیب کشف شد:)
البته امیدوارم مامانم اینجا را نخونه😂 اگر بخونه این ترفند منم دیگه جوابگو نیست😶
کلمات کلیدی:
#سیاست_زنانه #مذاکره #سانسور #متن_سازی #جنگ_بیهوده
دیدگاه ها (13)
دریامی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۷دقیقا ?
یه تکنیک عجیب
منم در مورد همسرم پیش اومده
میدونستم اون بی دلیل مخالفه و ایراد الکی میگیره سر یه تصمیم
این دفعه من قبلش ایراد گرفتم و فاز مخالفت زدم ، این بار اون تایید میکرد …
من فکر میکردم چون تو این موارد رو اون کار حالت جبهه ندارم یه فضا برای همسرم باز شده که تصمیم درست رو ببینه و حالت لج نداشته باشه
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۱شما هم ؟???
دریامی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۸عکسی که انتخاب کردین خیلی هوشمندانه اس
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۲وای من همش نگرانم کنجکاو بشه تو چه سایتی میگردم بیاد اینجا کامنت های من رو بخونه??
مهشیدمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۴?? ترس های مشترک ??
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۸اتفاقا مامان منم دائم در حال مخالفته
دائم در حال کنترلگریه
نه برای نشون دادن قدرتش
بلکه بخاطر اضطرابش
اصلا تو یه موقعیت هایی یه اضطرابی داره گه اگر اون کارو بکنه ضررش کمتره تا اینکه بخواد خود چیزی که بهش اضطراب میده رو انجام بده
دارم فکر میکنم اگر مامانم حس کنه وظایفش کمتره میتونه با بچه یکم بازی کنه
خب وظیفه اش روزانه ظرف شستن و غذا درست کردنه
کارهای بزرگ خونه هم هفتگی با منه
شام هم نوبتیه
و مسئله اصلی توجه به بچه آخریه
که من اگر دو ساعت میتونم براش وقت بذارم
اما اینکه مامان هم دو ساعت وقت بذاره
یا اگر وقت نمیذاره باهاش تند و پرخاشگرانه برخورد نکنه و بذار آزاد باشه مسئله منه
مامانم انگار حس میکنه از طرف این بجه داره محدود و کنترل میشه و برای همین خیلی گارد میگیره
از اونور چون حس میکنه خسته اس. و فشار روش زیاده و نگرانی هایی که داره باعث میشه نخواد با بجه کاری کنه و نذاره خود بچه کاری کنه
افتادم توی یه کیش و مات حسابی?
البته شخصیت احساسی داره و ممکنه برای یمدت کارساز باشه
ولی خب موقته
ماه ستیمی گوید:
۳۱ شهریور ۱۴۰۳ در ۲۲:۴۷مهشید جان خیلی برام جالبه بدونم چطوری با والدینتون تونستید به صلح برسید.مادر چی؟ سالها باهاش زندگی کردید…ازش متنفر نمیشدید؟با چنین احساساتی چطور برخورد میکردید؟
مهشیدمی گوید:
۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۲جان تون سلامت..
به این باور رسیدم که آدم ها هر کدوم نیمه تاریک وجود دارند …فقط مختص والدین مونم نیست…اونها هم جایی در گذشته آسیب دیدن و دارند این مدلی برخورد می کنن…وقتی گیرهاشون را فهمیدم، اوضاع قابل درک تر شد
گل منمی گوید:
۱ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۲۳سلام مشهید خانم.
ممنون بابت اموزشای قشنگت?
چقدر کاربردی هست تو زندگیها??
مهشیدمی گوید:
۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۴۸سلام به روی ماه تون
خدا رو شکر که کاربرد داشته براتون
ممنون از همراهی تون??
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۲عالی بود ?
مهشیدمی گوید:
۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۹ممنونم?
9) متن سازی، یک نسخه نیست - وبسایت دیجی بهامی گوید:
۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۰[…] در مورد تکنیک متن سازی هم همین هست…مثلا تو یه مدیری داری که همیشه ساز مخالف میزنه…شما هم به نشانه تایید هر حرفی مدیر زد دیگه مقاومت نمی کنی و دل به دلش میدی(تکنیک مهشید و مامان)… […]