وقتی میخوای تغییر کنی، با مردم و اطرافیانت چالش هایی داری و خیلی هم طبیعی هست…
مثلا اگر اون دختری بودی که همیشه دل خوش خنک بودی و تایید طلب، حالا اگر بخوای “منِ بهتری” بشی، دیگران میگن:
اوه چه جلافتا 🙂
این جنگولک بازیا چیه ؟
این اداها چیه؟
دُم درآوردی؟
و…
برای تغییر باید مِلو تغییرات را نشون بدیم تا دیگران حس ناامنی نکنند …
زمانی که درگیر رشد درونی هستیم، خیلی بده که بخوایم تازه جنگ بیرونی را هم مدیریت کنیم(ارجاع به حرکات انقلابی ممنوع)
من حرکات ملو را سالها قبل زدم و رشد کردم و از زندان تاریک بیرون اومدم و شکوفا شدم…
قصرم را ساختم و… چیزای زیادی را تجربه کردم..کیف های زیادی بردم …
مهشیدی شدم که بلد شد بدون پول هم خوب و فَربِه زندگی کنه….با پول و امکانات فقط مهشید پول دارتری شدم ولی شخصیتم همون زمان بی پولی ساخته شد…
با همسرم حس امنیت و عشق بیشتری کردم ولی من قبل از ایشون ساخته شده بودم…مجردی خوبی را هم سپری کردم…
سرزمینم را ساخته بودم و در این سرزمین آدمهای درستی را راه دادم…
اما میخوام چالش ها را براتون بگم…
مردم اینطوری هستند که:
چون از فلان خانواده هستی پس حق نداری فلان موقعیت را داشته باشی…
چون قبلا اون خواستگاره که تحصیلات نداشته را داشتی، پس لیاقتت همونه و حق نداری بخوای یکی با فلان تحصیلات و موقعیت بیاد سراغت(ذهن شون روی همون سکانس قفل میشه و نمیتونن نوع دیگه فکر کنن)
چون پول نداری پس نباید فلان جا باشی…
چون فلان موقعیت بودی پس باورپذیر نیست الان در این موقعیت بهتری باشی و….
مردم میگن همه اش شانسه…چون عادت ندارند افراد رشد یافته را ببینند و…
باورهای ذهنی افراد، زندگی شون را می سازه…
خواستم بگم که اگر در موقعیت رشدی، خیلی هجمه دریافت میکنی …اگر این روزها هجمه دریافت کردی، حتما به خودت هدیه بده…چون در جای درست ایستادی…
پس از رشد، به قدرت عجیب تری دست پیدا میکنی که احتمالا نمی تونی الان این قدرت را درک کنی…خیلی ها درکی ازش ندارند …صاحب عزت نفس بسیار زیادی میشی…
قدرت اینه: وقتی فردی تمسخر بکنه و یا توهین و تحقیر کنه، اگر در جمع مهمی باشی، کوبنده بدون اینکه لکنت زبون بگیری از خودت دفاع میکنی و قاطع جمع را ترک میکنی و بعدشم حرفا رو میندازی سطل زباله… و اگر جمع مهمی نباشه حتی جواب هم نمیدی(مثل متلک های خیابونی که رد میشی ازش)
حرفای دیگران در تو موثر نیست…
من این چند وقتی که وبلاگ زدم برام خیلی این رشد بیشتر مشخص شده …
حتی دو ثانیه هم ذهنم درگیر نمیشه…حقیقتا فکر نمی کردم رشد، آدم را به این جا برسونه…فکر میکردم آدمها بلاخره ناراحت می شن ولی میتونن ناراحتی را مدیریت کنند یا کمتر ناراحت بشن…اینکه ناراحتم نشیم برام خیلی عجیب بود و حس خوبی داشت …
برای مخاطبین این وبلاگ، چنین حسی را از خدا میخوام…برای تویی که داری میخونی و زخمی داری و رو به رشدی و من بهتری داری میشی…
یکی از مدیران رده بالا در جمعی یه سوالی پرسید: اگر سوار ماشین تون باشین و یه ماشین مدام کنارتون شروع کنه لایی کشیدن چه میکنین ؟ جمع گفتند کاریش نداریم…مدیر گفت اگر فحش بده چی؟
همین طور مدیر داشت اوضاع سخت تری را تصویرسازی میکرد و جمع دیگه به جایی رسیدند که گفتند گیرش میاریم و از ماشین پیاده اش میکنیم و کتکش میزنیم:)
مدیر گفت تو جاده هستی داری میری سفر، یه عده گاو تو جاده و دارند رد میشن، بوق میزنین براشون؟ میرین یقه گاوا را می گیرین؟ می زنیدشون؟
نه!
اینا گاو هستند و باید صبر کنین رد بشن:)
گاوهای زندگی مون هم همینن …
اجازه بدین گاوها از جاده رد بشن
دیدگاه ها (85)
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۸این جاست که رشد میکنی
از کوه بالا میری
آدم های پایین رو میبینی
آدم هایی که کوله بارهای بزرگی روی دوششون دارن
کوله بار عدم عزت نفس
کوله بار عدم اعتماد به نفس
کوله بار تروما
کوله بار طرحواره
کوله بار تفکرات ایستایی
کوله بار نادانی و تکیه بر شانس
کوله بار کمبودهای عاطفی
کوله بار مشکل های شخصیتی
دارم از این کوه بالا میرم
و چقدر دارم حس رهایی و پرواز رو تجربه میکنم
من قبل سایت تو مهشید
اینطوری بودم که از اون فلفلی فلج فاصله گرفته بودم و رسیده بودم به فلفلی که میتونه راه بره ولی میلنگه
اما الان میتونم بدوم
و از کوه بالا برم
و کی میدونه شاید یروز پرواز کردم؟😍
نگاه میکنم میبینم پدر و مادرم چقدر تروما چقدر طرحواره چقدر تفکرات خاص دارن و در عذابند
و من رو هم گرفتار میکردن
اما الان وقتی نقدی دارن
من برام مهم نیست رد میشم
و توجه نمیکنم
فامیل یا هر کس دیکه
حس بهتری دارم
نیاز نیست دیگه خودم رو سرکوب کنم
نیاز نیست به نیازهام توجه نکنم
نیاز نیست هی خودم رو با باید و نباید ها هدایت کنم
الان به ذهنم آگاه ترم
خودم رو بهتر میشناسم
به خودم حق میدم
خودم رو کمتر سرکوب میکنم
به دنیا با دید منطقی تر و خاکستری تری نگاه میکنم
و میدونم پشت هر مشکلی راه حلی هست
اگر توانی بود و راه حلی نبود میتونم بپذیرم
اگر توانی نبود و راه حلی بود با خودم مهربان بودن رو بلدم
البته هنوز چیزایی هست که باید یاد گرفت و دانش و رشد پایان نداره😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۹البته جدیدا متوجه شدم وقتی میرم بیرون یه اضطراب شدیدی نسبت به بابام پیدا میکنم😂😑
که انشالله این هم قابل حله😁
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۰خوبه که هر دو وجه خودت را می بینی…هم بخش رشد هم بخش جدید حتی منفی جدید.اینم قابل حله👏👏👏👏
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۰۸چقدر خوشحالم این چیزا را امروز جمعه خوندم ازت👏👏👏👏🥰🥰🥰🥰
شما هم حس رهایی از زندان را داری؟ قبول داری خیلی هاش ساخته ذهن ما هم هست..ذهن مون پر و بالش داده؟ میدونم که خانواده و محیط خیلی نقش دارند، ولی ذهن ما هم خیلی پر قدرته
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۶دقیقا ذهن اون کودک بی تجربه که بخاطر قد کوتاهش و علم خیلی کمش و قدرت تخیل خیلی فعالش
ممکنه نیازش رو از حد عادی بزرگتر و غیر واقعی تر و تخیلی تر ببینه
الان داشتم کلیپ های مونا جراغی در رابطه با طرحواره اطاعت رو میدیدم و متوجه شدم چقدر این طرحواره در من قویه
و وقتی رفتم توی خاطرات کودکی که پر از ترس و استرس و ضعف و خشم بودم و بالغ فلفلی رو آوردم توی صحنه
دیدم واقعا چیز مهمی نبود
ولی بخاطر این بود بالغ من
بالغ پر اطلاعات و با تجربه و قدبلنده
پس میتونه از خودش دفاع کنه
و صداش شنیده بشه
البته این باز نیاز به تمرین داره تا یه مسیر عصبی در مغزم ایجاد بشه(عادت) و ناخودآگاهم باور کنه
من کنار شما خیلی رشدها داشتم شما راهنما و راهبر منید🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۲من الان آروم آروم دارم این مخالفت کردن مودبانه رو تمرین میکنم
مخصوصا در زمینه عقاید و افکار و تصمیم هام فعلا در خارج از خانه
و خدا رو شکر پیشرفت خوب و نتایج خوبی داشت
قبلا اینطور بودم که میگفتم نکنه اون داره درست میگه
نکنه آدمی بنظر بیام که احمقه و اعتماد به نفس کاذب داره؟
اما الان نگاه میکنم میبینم واقعا تصمیمم درسته؟
واقعا این مسئله واسه من فعلا جوابگوعه؟
آیا میخوام این مسئله که واسم ارزش هست رو تصحیح کنم؟
دیدم نه یسری چیزا رو نمیخوام
من نگاه کردم به خیلی از نظریه های قبلی و یا منسوخ شده ولی دیدم چقدر اون زمان و در جای خودش همون نظریه منسوخ شده کارآمد بوده
و همین الان هیچ کدوم از نظریه های ما به طور ۱۰۰ درصد درست نیستند و درآینده باز ممکنه این ها رد و منسوخ بشن
اما همین الان کارآمد هستند
پس نیاز نیست چیزی رو عوض کنم تا زمانی که الان واسه من جوابگوعه
ولی نیازی هم نیست حرف طرف مقابل رو بی ارزش کنم و میتونم مودبانه و با احترام به شخص و خودم این مسئله رو حفظ و در عین حال رد کنم
تا انشالله در بستر خانواده این کارو انجام بدم
Sahariمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۹سلام مهشید جان عااالی بود این پست ❤️
گفته بودین تو نی نی سایت بهتون درخواست دوستی بدم با نام کاربریsahar بهتون درخواست دادم
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۱اپسلام به روی ماه تون.الان چک میکنم ❤
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۴ای وای دکمه رد را زدم اشتباها…خودم درخواست مجدد دادم بهتون…شما اکسپت کنین
Sahariمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۰سلام
خیلی ممنون چک کردم و اکسپت کردم❤️
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۷❤🙏
ندامی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۴عاااااااالی👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻👏🏻
کاش لایک داشت هزار با میکوبوندمش از بس که ب دلم نشست😊
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۱۴مرسیییی🥰😍❤
مهربانو۷۳می گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۷ولی من معتقدم کا تو شانس اوردی.پسر پولدار افتاد تو تورت.وگرنه امتیاز خاصی نداشتی.چهره خاصی هم نداری.شوهرت سرتره.پیشونی نوشت مهمه وگرنه دختر کور و کچلم دیدم خوشبخت شدن.دخترای لایق و خانواده دار و خوشکلم شانس ندارن.
تو یه ازدواج کردی دهن همه رو سرویس کردی.چقدر به خودت می بالی🥴چی داری اخه؟پسر ساده گیر آوردی وگرنه الان هیچی نمی نوشتی و بلاگرم نمیشدی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۶این دیدگاه شما بخاطر اینه هیچ اطلاعاتی راحب سواد رابطه و هوش هیجانی ندارید
معمولا کسانی که دانش کمی دارن تمام دستاوردها رو بر پایه شانس ميدونند
نه که شانس وجود نداشته باشه
ولی بحث اینه شانس ۲۰ درصده و هنر اینه بتونی از اون ۲۰ درصد طوری استفاده کنی که کل ۱۰۰ درصدت رو در بر بگیره
خیلی از کسانی که به جایی رسیدن بخاطر این بوده از دانششون توی اون ۲۰ درصد استفاده کردن
و میتونم بگم شما هم زمانی که در جستجوی دانش باشید و قدر فرصت هاتون رو بدونید میتونید به هر موفقیتی برسید
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۳۹مهشید جان دانش تخصصی نداره
ولی مهشید اینطوره اگر دانش ۲۰ درصدی داشته باشه میتونه همون رو به شانش تبدیل کنه و دستاوردی ۲۰۰ درصدی بگیره
و این بالاترین هنره
و اون دختر کور و کچل هم هنر خاص خودش رو داشته که معمولا افراد سطحی بین بی دانش این رو نمیتونن ببینن
مهربانو۷۳می گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۴۶ربط ازدواج به وبلاگ واضحه.اعتماد به نفس مهشید برای شوهرشه.اگه شوهر نداشت اعتماد به نفسم نداشت.همین شما دنبال چی هستی اینجا.اگه مهشید یه دختر سن بالای مجرد بود چه تجربه موفقی داشت؟اگه کات کرده بود و به بول خودش ماهی برنمیگشت و موقعیت ازدواج دیگه نداشت چی؟همه اون مسائل حول ازدواجه.خود تو نمیخوای شوهر داشته باشی.بدون شوهر زندگیت رواله؟ تو ایران بخوای نخوای تا ازدواج نکنی هیچی نیستی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۵۵من دنبال این هستم مشکلات شخصیتیم رو درست کنم
خودم رو پیدا و شکوفا کنم
بعد برم دنبال شغل یا مهارت یا رشته دانشگاهی که مال خودمه
مهارت های ارتباطی درست رو پیدا کنم
این وسط سواد رابطه و مدیریت ازدواج هم یاد بگیرم تا خدا بخواد فرد مناسب رو انتخاب کنم و رابطه سودآور و رشد آوری رو ادامه بدم
و خلاصه بتونم خوش بگذرونم توی این زندگی
ازدواج بهت رشد شخصیتی میده درسته
ولی شرط زندگی گردن نیست🤗
خوشحال شدم از همصحبتی با شما
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۴۴آهان راستی لایق بودن و خانواده دار بودن و خوشکل بودن
نمیتونه پایداری و سالم بودن یه رابطه رو تضمین کنه
شاید خواستگاران خوب صف بکشن ولی اینکه اون ازدواج به طلاق قانونی و یا عاطفی ختم میشه یا نه همه برمیگرده به اینکه چقدر کوله بارت از دانش و مهارت پر باشه
چه برای انتخاب همسر و چه بعد مدیریت رابطه
این کیس هایی هم که گفتی در جای خودشون میتونن شکوفا بشن ولی باز هم ماندگاری و پایداریش به همون کوله باری که گفتم مربوطه
امیدوارم متوجه منظورم بشید و شما و امثال شما که همه چیز رو برپایه شانش میدونن این فرصت رو به خودتون بدید که آموزش ببینید و بتونید رشد کنید و انشالله الگو بشید
و نشون بدید زندگی همیشه برپایه شانس نیست
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۲اتفاقا الان یه مثالی به ذهنم اومد
وقتی مسیری رو میرید و میخواید از شهری به شهر دیگه برسید
خیلی شهرها جدیدا بزرگراه یا مسیرهای میانبر براشون زده شده
که شاید خیلی هایی که دست به گوگل مپ یا اپلیکیشن های مسیریاب نیستند باهاش آشنایی پیدا نکنند و نفهمند برای چی هست
چون یسری هنوز تابلوی راهنما نخوردن
و چه بسا خورده باشن اما باز به دلایلی یسری ها راه های جدید رو انتخاب نمیکنند
با توجه به اضطراب یا ناآشنایی بودن یا عدم اعتماد به نفس و …
این مسیرها همون شانس ها هستن
و وقتی پیگیر باشی
وقتی شکارچی فرصت ها باشی
می ایستی چند لحظه و میزنی توی گوگل مپ
و دانش اون مسیر جدید رو پیدا میکنی
یه مسیر امن تر
نزدیکتر
و باکیفیت تر
چه بسا حتی قشنگ تر😍
و مثال ساده ترش
در رابطه با عکاسیه
هر کس یه ذره دانش یا استعداد عکاسی داشته باشه
همه چیز رو به عنوان فرصت و شانس میبینه
در صورتی که یه انسان عادی خیلی کم پیش میاد این بینش رو پیدا کنه
مهربانو۷۳می گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۸نمیدونم چرا تو جواب دادی.خودش زبون نداره یعنی؟میدونم دوستشی و طبیعیه اینارو بگی ولی بیا قشنگ و واقع بینانه نگاه کن.مهشید میگه یه زن دانشمنده.ولی همین زن دانشمند اگه ازدواج نمیکرد زبونش کوتاه بود میدونی چرا؟ چون کل اعتماد به نفس دخترا تو عشق و ازدواجه.اگه همین مهشید ازدواج نمیکرد نه وبلاگ میزر نه تو نی نی سایت حرفی برای گفتن داشت.شاید من تند برم و ناراحت بشید ولی حتی مطالب روانشناسی مثل نیمه تاریک وجود و شخصیت و اینا، وقتی شکل گرفت که مسیح نامی اومد تو زندگی مهشید.اگه همون لول میموند اینجوری نبود.یه دختری میشناسم ۴۵ سالشه همه چی داره غیر یار.خب ایشون چرا دیده نمیشه؟ چون شوهر نکرده همین.شوهر کردنم شانس میخواد هیچی دیگه نمیخواد.هزاری هم بگی میخواد میگم نه.شوهر کردن یه دختر میخواد که بلد باشه پسر تور کنه همین
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۹بانوانی که در حوزه ی دانشمند و استعداد و هنر و ورزش به چشم اومدن آیا بخاطر ازدواج بوده؟
کسانی مثل هلن کلر
ماری کوری
مریم میرزا ختنی
پروین اعتصامی
هایده
و …
خیلی از مسائلی که میگید اگر سایت مهشید رو خونده باشید قبل ازدواج براش رخ داده
و بقیه اش بعد ازدواج
خب چه منطق و دلیل و دانش مستندی برای اینکه میگید همه چیز شانسیه دارید؟
چه علمی ثابت کرده اینکه یه دختر شوهر خوب کنه شانسیه؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۴۰راستی اینکه مهشید ازدواج میگرد یا نمیکرد جه ارتباطی به وبلاگ زدن داشت من این رو متوجه نشدم😁
این همه وبلاگ شخصی برای مسائل روانشناسی هست
حتما باید مزدوج باشی تا مهر و اجازه ی وبلاگ زدن راحب مسائل روانشناسی رو داشته باشی؟
ندامی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۰حق دارین بعضی چیزا شانسی هست، شده برا چیزی بارها تلاش کنی و نشه و ممکنه روح ادمم اسیب ببینه از شماتت ها، از نشدن ها،
فقط هم تو زمینه ازدواح نیس،
تو کنکور، تو شغل، تو ازدواج، تو درمان بیماری و…
ولی خب همه ما سعی میکنیم اون قسمتی از روحمون ک ب هر دلبل اسیب دیده رو تیمار کنیم،
این وبلاگ هم در حدی ک توانش میرسه راه رو نشون میده، لااقل برا خودم ک اینطور بوده،
اساتید و کتابهایی ک معرفی میشه پیگیری میکنم و ب سوالاتم ذهنم میرسم
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۴سلام مهربانو جان
حقیقتا قبل از داشتن موقعیت اجتماعی، خانوادگی و …باید یه مقدماتی داشت…
باید روی یه بیس هایی کار کرد تا سرزمین وجودی ات را بشناسی…
مثلا من ۱۰۰ درصد معتقدم که اگر زن دانشمند و شاغلی نمیشدم، قطعا زن کدبانوی بزرگی میشدم! نمیگم ۹۹ درصدا میگم ۱۰۰ درصد….برای این مطمئنم که عزت نفسم بالاست…
اگر ازدواج نمیکردم بازم زندگی ام تعطیل نبود و بازم در بخش زن دانشمند یا کدبانو حرفی برای گفتن داشتم در وبلاگم …در مورد نیمه تاریک وجود هم حرف زیاده و ربطی به ازدواج نداره…اینا مقدمات سبک زندگی هستند حتی سبک زندگی مجردی….
نمیدونم ازدواج کردین یا نه …پیشنهاد میدم اگر ازدواج نکردین، سبک زندگی مجردی را بسازید با کتاب نیمه تاریک وجود اونم خارج از اموزه های من …مثلا برید خود کتاب را بخونین …یک مجرد زیر نور آفتاب خیلی شادتر از مجرد در زندانه …اگر هم متاهلید سبک زندگی متاهلی زیر نور را داشته باشین …
فکر میکنم یه چیزی در زندگی ات هست که زیادی روش زوم شدی شاید نبود عشق یا یار باشه…نمیگم مهم نیست خیلی مهمه …ولی تا وقتی آدم کنکور مثلا نده نمیره دانشگاه …تا وقتی هم آدم سرزمینش را آماده نکنه، برداشتی از زمینش نداره عزیزم❤😘
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۲:۳۷مثل همیشه زیبا پاسخ دادید😍👌
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۹جواب های خود شما هم عالی هستش.
خیلی خوب مباحثه کردین 🤗👌👌🥰
مهربانو۷۳می گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۶سلام مهشید جان.
قبول دارم شما آرامش دارید.برخوردتون نشونه آرامشتونه.قبول دارم که یک خانم تغییر کرده هستی.ببخشید تند رفتم🙌
شما موقعی ازدواج کردی که بازم به جامعه مون امیدی بود.الان همه پسرا دو دره بازن.شما شده که ۵۰ بار دیت بری و دست خالی برگردی؟میدونی هر بار ناامیدی یعنی چی؟ اینقدر از درون میپوکی که حوصله دیت دیگه ایا نداری.بازم به اصرار خانواده که میگن فلانی اسمش تو شهر به خوبی در رفته و خیلی رو اسمش قسم میخورن میری دیت.می بینی با یه پسر بیشعور طرفی.اکثرا خودشیفته اند.باور کن پسر خوبا تموم شدند.بلاخره باید یه آدم با یه ذره آدمیت بیاد که منم زنانگی نشون بدم؟نیست که نیست.
من منکر تلاشهات نیستم.شما جزو اون دو درصد جامعه ای که بلد شدند گلیم خودشونو از مشکلات بکشند بیرون.این خوبه و تشویقم داره.
اما بحث ازدواج هر روز سخت تر میشه.دیگه راحت نیست.
ضمنا من خواننده سایتتم.از اول همه پستات را خوندم.من فکر کنم خیلی عصبی شدم از شرایط خودم.خیلی تند حرف میزنم این روزها😔
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۲سلام مجدد
حقیقتا مجردی و تنهایی سختی های خودش رو داره و میفهمم و خودمم چشیدم.
این مشکل همگانی شده این روزها و وضعیت مالی و اقتصادی هم موثر شده…
یه تایمی هم من خیلی از دیت رفتن فرسوده شدم به قول شما آدم درست و حسابی نبود انگار…منم باور ذهنی ام این بود که دیگه نیست یا برای من نیست…این باور ذهنی خودشم موثره و اضافه میشه روی شرایط فعلی …میدونم پیدا نکردن اونی که بفهمتت و یا یه کمی حداقل ارزنده باشه که بپسندیش ناممکن به نظر میاد ولی شدنی هست…اینطور نگاه کن که مثل یه مخترع مدام داری در آزمایشگاه تست میکنی و شکست میخوری تا بلاخره کشف میکنی …انشاله یه روزی شما هم خبرای خوب بدین
اراممی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۹سلام به مهربانو خانم من حرفاتو بیشترشو قبول دارم عزیزم
واقعا ازدواج خوب خیلیییییییی خیلییییی مهمه واونم بنظرم نود ونه درصدش تقدیره
من خودم مجرد که بودم یه ادم قوی و متعادل و شاد ارام و ریلکس خلاصه خیلی صفتهای خوبو تو خودم تقویت کرده بودم وجلو چشم بقیه هم ادم نرمال و متعادلی بود
اما برخلاف خواستگارای زیادی که داشتم به واسطه شغلم تقدیر برام یک کس دیگه ایو رقم زد که بگم بعد ازدواج زمین تا اسمون عوض شدم یه ادم استرسی عصبی نامتعادل همشم به خاطر طرف مقابلم بود که پراز تله های شخصیتی بود و نمیخواست قبول کنه خیلیییییی اذیت شدم دنیا برام جهنم شده بود مجبور بودم باکسی زندگی کنم که تمام اختیاراتم دست اون بود و اونم شخصیت قاطعی نداشت و خوانوادش هم از این روند سو استفاده میکردند
حالا جالب ظاهرش به قدری متین و اروم بود که حتی خانواده خودمم باور نمیکردن که من دارم چ زجری میکشم
خلاصشو بگم بانظرتون که میگین ازدواج مهمه موافقم اما
من تو همین جهنمی هم که ساخته شده بود برام تونستم بامطالعه و اموزه های بانو ارتمیس و دختر گرانبها مشکلاتمو تعدیل کنم و زندگیم از اون جهنم دربیاد
قرار نیس شوهر منم مثلامث شوهر مهشید اروم و پراز صفت های خوب باشه عزیزم مهم اینه من تو شرایطی که هستم بتونم چند درجه بهترش کنم که اونم میتونم با کتابهای مفید وبلاگهای این چنینی دانشمو ببرم بالا و مشکلاتمو کمتر کنم
شماهم عزیزم سعی کن صفر وصد نباشی فقط بخواه شرایطتو از اینی که هست بهتر کنی
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۳آرام جان چه قشنگ نوشتین🥰👌👏
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۷خواهش میکنم عزیزم🙏🙏
حقیقتا منم دیت بد یه دونه نبوده خیلی بوده…
امیدوارم از لا به لای این دیت های سخت، اون آقای جنتلمن بیاد بیرون 😍🤗
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۰۱:۲۵داشتم به این پیامت فکر میکردم
چقدر هوش هیجانی و هوش دگرشناسی و خودشناسی توش قوی بود
چقدر همدلی داشتی
و چقدر مطمئن و شیوا شرایط و وجودیتت رو بیان کردی
بجای اینکه بخوای درسی بدی
مسائل پنهان رو آشکار کردی
خیلی به دلم نشست و چند ساعته راجبش فکر میکنم
داشتم واکنش مخاطب به پیام تو و پیام خودم رو میدیدم
من میخواستم بزور درسی بدم
و برعکس شما که درسی رو به شکلی نرم و خوش بو فرستادی درون مخاطب
خیلی زیرکانه بود خیلی
و باز هم صدآفرین بهت👌
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۳عزیزمی فلفلی جان عزیزم❤️❤️❤️❤️❤️
Saharمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۱عزیزم همه که با پول خوشبخت نمیشن
اتفاقا داشتم دیروز یه تاپیک از اپرا جان میخوندم که درمورد خوشبختی هایی بود که جامعه برامون تعریف کرده بود خیلی نظرات جالب بود
و البته مهشید جانم خودشون تو اون تاپیک بودن
فقط خواستم بگم شاید پول نداشتن عامل بدبختی باشه ولی کسی که پولدار باشه قطعا خوشبخت نیست
و مهم تر ازش اینه که خوبه آدم هم ثروتمند باشه هم پولدار و این دو تا باهم فرق دارن 😉
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۳۲همینطوره دقیقا ❤️
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۸👌👌👌👌
منیرهمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۱مثل همیشه عالی مهشیدجان👌
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۱ممنونم منیره جان 😘🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۱مهشید یه تیکه دیکه از کتاب تئوری انتخاب در مدرسه رو برات در تلگرام فرستادم
فرصت کردی یه نگاه بنداز
مطالب خوبی داره
بنام مادرم؛ فاطمهمی گوید:
۱۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۲سلام الان خیلی خسته ام و نمیتونم این پست رو بخونم
مهشید جان لطفاً اگر میشه مطالب رو یک روز در میان بفرست
چون هر روز، زود به زوده
و آدم ممکنه خسته بشه
من چند روز پیش یکم دیر سایت رو چک کردم و مجبور شدم ۳ مطلب رو با هم بخونم
اگر امکانش هست همون یک روز درمیونش کن🙏
فاطمهمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۰۶من چندروز پیش کامنتی زدم از سختی هایی که همین تغییراتِ من در زندگیم پیش آورده گفتم و باعث نارضایتی همسرم شده و من هم تلاشی برای رضایتش نمیکردم
دقیقا منم گرفتار همین حرکت انقلابی شدم
واقعا متوجه شدم همسرم احساس ناامنی میکنه حتی منشا این رفتارهای جدیدمو به جاهای دیگه ربط میده گاهی گوشیمو بی هوا چک میکنه
ولی همینجا دوستی بهم گفت شاید منشا رفتارم لجبازی باشه
دوست داشتم این حرفو نادیده بگیرم اما حالا میبینم عین حقیقته
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۱👌👌👌
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۲۰سلام عزیزم
خودمم فکر میکنم هر مبحثی یکی دو روز روی خط و کامنت دهی باشه بهتره…چشم 🤗👌
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۷وای مهشید
رفتم تو نی نی سایت امروز نتایج کنکور اومد
دیدم کاربر رهگذر قبول شده
آنقدر خوشحال شدم
هی خواستم براش نظر بذارم مبارکت باشه یادم اومد تعلیقم🥲😂
خیلی افسوس میخورم چرا به این زودی تعلیق زدم😁
میشه یکی بجای من هم بهش تبریک بگه؟
الگوی استقامته واسه من
این جمله آهر هم بگید بهش😁
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۶اسکرین شات دادم از پیامت بهش🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۲ممنونم ازت🥰😍
به دلم میموند اگر تبریکم بهش نمیرسید
مهشیدمی گوید:
۲۰ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۳❤🙏😘
ایلدامی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۴سلام و درود به روی ماه تون
من تقریبا دوباره که سایت شمارو زیر و رو میکنم 🤭 الان بار سوم رو استارت زدم و خدا بخواد میخوام حالا که بطور کامل و دقیق خوندم و فکر کردم نظر بدم .
کلی هم نوت برداری کردم 😍👌
من سال ۹۹ داخل نی نی سایت عضو شدم و سنم کم بود و خیلی خیلی ساده و ببخشید احمقانه فکر و رفتار میکردم …
تازمانی که بخاطر مشکلات ازدواج و همسرم با یه خانم روانشناسی اشنا شدم ایشون من رو با درون خودم اشتی داد، با خدا اشتی داد.
بهم داد چطور حالم رو خوب کنم و تغییر کنم.
من مدیون ایشون هستم که این مسیر رو بهم نشون داد و من ازاون موقع تابه الان خیلی تغییر کردم و خودم خیلی خوشحالم به گذشته که فکر میکنم از خودم خجالت میکشم.
دراین سالهای عضویت بنده حتی یکبار هم بحثی با کسی نداشتم و تعلیق نشدم.
در کل ادم بدور از حاشیه ای هستم و اهل دعوا و بحث نیستم.
چندروز پیش یه خانمی برام پست گذاشت تو دروغ میگی چطور تاچندسال پیش همسرت برات لباس زیر نمیخرید ( تمام تاپیک های قدیمی رو مطالعه کردن بودن انقدر پیگیر 🤭) حالا دروغ میگی همسرت خوب شده!
دروغ میگی دونات میپزی و هدف پز دادنه 🤔 ایشون گفتن تاچندسال پیش نمیدونستی خمیر مایه چیه حالا ادعا میکنی دونات میپزی 😲
من محترمانه چندین بار پاسخ دادم و ایشون هی تهمت میزد و میگفت دروغگویی وپز میدی…
شاید باورتون نشه مدام برای من پست میذاشت درهمه ی تاپیک هام، تاپیک های قدیمی رو بروز میکرد ولی من اصلا قصد درگیری نداشتم و فقط چندباری خواهش کردم صحبتی نداشته باشیم ولی نرود میخ اهنین در سنگ .
از نمونه کارهای خودشون شات میذاشتن و میگفتن من خوبم من هنرمندم شوهرم نمایشگاه ماشین داره و…. تو فقیری بی هنری .
اصلا بخدا هنگ کرده بودم
نمیدونستم این همه کینه و نفرت از کجا میاد؟
دیگه امروز از پست های ایشون خسته شدم
تمام تاپیک هام رو قفل کردم
دوست عزیزم که درباره ی این موضوعات اطلاع داشتن گفتن تو تغییر مثبت داشتی تو اراده داری و تلاش میکنی و عزت نفس داری وقتی یه خانمی که عکس توست این هارو میبینه باید اینطور برافروخته بشه و بخواد با خرد کرد تو درونش رو اروم کنه.
این دیدگاه شما من رو به یاد اون مساله انداخت .
هرچند پست های منفی ایشون خیلی باعث ازارم شد چون هیچ بدی در حقش انجام نداده بودم .
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۴سلام عزیزم
مطالبی که ما از گذشته مون میگیم که ضعف محسوب میشده و حالا داریم قدرت ها را میگیم، به حال و احوال برخی توش نمیاد…چون بهشون حس نا امنی میده!!
فکر میکنن که چرا یکی مثل ایلدا تونسته و من نتونستم…چرا از درجه بد به درجه خوب یکی قدرتش را داشته تغییر کنه و …
حس بی ارزشی به برخی میده برای همین تا آخرین قطره خون میجنگن باهات😁
این در مورد من اینقدر بوده …طرف میگه چون تو فلان موقعیتی پس حق نداشتی بیای به موقعیت جدید …ببین ایلدا جان اون ادم حق نمیده !!! خیلی هستا! حق به من نمیده که رشد کرده باشم!
این ادمها فاقد اهمیتن و خوب کردی وارد جنگش نشدی👌👌👌👏👏
ایلدامی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۱۰من حتی کاربری ایشون رو چک نکردم .
یه بار برام پست فرستاد خدا ازت نمیگذره پسرو از مادرش جدا کردی ( من با مادر همسرم بعد از ۵سال تحمل ظلم قطع ارتباط کردم) ولی همسرم مختاره به دیدن مادرش بره.
فقط من از زمانی که متوجه شدم امام حسین گفتن ظلم پذیری گناهش کمتر از ظلم نیست دیگه با ارتباط با کسانی که بهم ظلم میکنن و کنارشون روح و جسمم در ازاره خودم رو اذیت نمیکنم.
خدا خودش شاهده هیچ وقت نخواستم همسرم رو از مادرش منع کنم فقط من به عنوان انسان حق دارم انتخاب کنم باچه کسانی معاشرت کنم کسی که بهم تهمت های زشت میزنه چرا باید باهاش در ارتبا باشم؟
این خانم یه شات گذاشت از پیام های خودش و مادر همسرش که نشون بده با مادرشوهرش خوبه و من ادم بدی هستم که با مادرشوهرم بدم 😆
حالا کار خدا 😂 یکی از تاپیک های ایشون بروز شد درباره ی مادرهمسرش بود و من با خوندنش هنگ کردم و بعد دیدم بلهههه همون خانمه 😂 باورتون نمیشه چه طور رابطه ای داشتن و چقدر توهین میکردن.
من براشون پست نداشتم فقط لایک کردم که بفهمه متوجه دروغش شدم .
ولی امان از خدای مهربون چقدر قشنگ دست ادم هارو رو میکنه…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۹سلام عزیزم و خوش آمد میگم بهتون که عضو باشگاه کامنت گذاران شدید😁😂😍
منم قبلا با همچین کیسی برخورد کردم
ولی در قالب مسائل اعتقادی
یعنی یه نظری که دروغ بود رو داد و منم تصحیحش کردم
و اومد کل تاپیک های من رو زیر و رو کرد که آره تو یه دختر بدبختی که خوشی نداری و من الان ترکیه هستم و دارم خوش میگذرونم و …
البته توی نظرات بارها گفتم که من بشدت ایثارگر بودم و این مسئله گاها انرژی من رو میگرفت که الحمدالله الان در تمرینم که تعدیلش کنم و چه بسا پیشرفت هم کردم
ولی اینطور نبود که از زندگیم راضی نباشم
بعدا که کنجکاو شدم بدونم چرا انقدر زیر تاپیک های من پست میذاشت
رفتم و تاپیک هاش رو خوندم
و کاشف به عمل اومد که زندگی خانوادگی سختی داره
مادرش و برادرش خائن هستن
و این ناراحتیش رو با مسائل مالی پنهان میکنه
شاید هم تظاهر میکنه که وضعیت مالی خوبی داره
اون موقع یک کلمه جمله بهش گفتم
من هر چقدر ندار و بیچاره باشم از درون حالم خوبه
ولی خب یکی مثل شما برای ایجاد خوشحالی باید هزاران نعمت دنیا رو به پاش بریزند ولی همچنان ناراحته
دیگه هیچ کامنتی از ایشون ندیدم
بقول مهشید این ها خودشون رو معرفی میکنند و ما فقط باید بگذریم
البته میتونید نی نی یار رو تگ کنید که به ایشون اخطار بدن
اما اینبار هم تبریک میگم به این هم رشد و تلاش و کوشاییتون🤗😍
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۴باشگاه کامنت🤣🤣🤣🤦♀️🤦♀️
ایشاله آقای حسینی برنامه نویس این وبلاگ، یه دستی به کامنت ها بکشه، از این نابسامانی در بیاد و پنل دار بشن کاربرا😍😁
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۰۳خیلی کار خوبی میکنن
خدا خیرشون بده
وقتی کامنت ها شلوغ میشه باید یه گشت حسابی بزنیم چی اضافه شده چه نشده🥲
مهشیدمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۱دقیقا 🥲
Saharمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۳۹😍😍
ایلدامی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۶:۱۵سلام فلفلی جان
صبحتون بخیر و نیکی انشالله
پستی که برام گذاشتی دلم رو خیلی اروم کرد متشکرم که بامن همدردی کردی 💙
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۵سلام ایلداجان❤️
چقدر دلگرمم کرد
ممنونم از صداقتتون🥰
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۶😂😂👌👌
دستشونم رو میشه سریع
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۵۱ببینید چی پیدا کردم😂😍
قانون پرتو که میگه
با ۲۰ درصد انرژی ۸۰ درصد مسیر رو میریم
ولی ۲۰ درصد آخر رو با ۸۰ درصد انرژی میگذرونیم
و این میتونه معانی متفاوت داشته باشه
یکی اینکه ۲۰ درصد انرژی اولیه ما چقدر کارآمد هست
و انرژی ثانویه که خرج میکنیم کارآمدی کمتری داره و بنابر این ۸۰ درصدش خرج میشه
حالت دومی داره که ۸۰ درصد اول مسیر تعریف شده و همواره
ولی ۲۰ درصد آخر پر از دست اندازه و اینطور میشه که ما ۸۰ درصد رو خرج میکنیم
البته حالت دوم میتونه گاها بره در قالب تفکر صفر و صدی
و این مفهوم رو برسونه
که ۲۰ درصد آخر مسیری هست که بی معنی و بی دستاورده و ما زوری میخوایم اون مسیر رو بگذرونیم و دستاوردساز کنیم و در نتیجه ۸۰ درصد ما خرج میشه
خلاصه قانون جالبی بود
یه قانون دیگه ای هم در این باره هست
که میگه ۲۰ درصد چیزها ۸۰ درصد مسائل رو تشکیل میدن
مثلا ۲۰ درصد مشتری ها ۸۰ درصد جنس های شما رو خریدارن
خلاصه دست پر اومدم استفاده کنید😁😍🤗
Saharمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۷فلفلی تو واقعا تحلیل گر خوبی هستی بقیه هم گفتن منم میگم بهت 😍
منم این قانون های فیزیک رو خوندم ولی به سختی یعنی براش وقت نذاشتم که بشینم با زندگی روزمره ترکیبشون کنم
از وقتی اون ساده سازی رو گفتی منم سعی کردم که یه درسای خسته کننده رو اینجوری برای خودم مثال بزنم و به نظرم ایده ب جالبی بود و درسایی که به نظر بیشتر بچه ها مسخره میاد مثله مدیریت خانواده
رو ببینم واقعا هدف از نوشتن این کتاب چیه واقعا که از روی هوا همچین چیزی رو برامون ننوشتن
و جالبه درس اول واسم مثله رمان بود و وقتی خوندمش یاد ارکتایپ ها ، زنان دلبر افتادم و اگه دوست داشتی بگو واست تعریفش کنم 😁
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۳۲مرسی از تعریفت عزیزدلم
آره ببین هدف از ساده سازی اینه که مسائلی که ناخودآگاه کودکانه و بی تجربه ما اون ها رو بزرگنمایی یا فاجعه سازی میکنه
و یا صفر و صدی نگاه میکنه رو خیلی ساده و روون کنیم
چون کودک قد کوتاهی نسبت به دنیای اطراف داره
نسبت به دنیای اطراف ناآگاهه و تجربه کمی داره
تحلیل سازی نمیکنه و تخیلی به دنیا نگاه میکنه
و این باعث میشه که دنیا واسش صفر و صدی بنظر بیاد
خب همه ما میدونیم کودک درون ما فعالیت زیادی داره و هیجانات ما رو در دست گرفته
والد هم که سعی میکنه این کودک رو کنترل کنه
ولی چون هی در تلاش برای سرکوب کزدنشه اون کودک بیشتر فعالیت میکنه
پس ما میخوایم بالغ رو بیاریم وسط و وسطاط کنه بین این دو
که هر دو راضی باشند
و این رو هم میدونیم که ناخودآگاه ما یا والد ما به دنبال پیدا کردن جواب برای سوال هاست
پس میشه ازش کمک گرفت
و در نتیجه با کلی سوال و جواب میتونیم پیداش کنیم
اتفاقا انواع روان درمانی های متفاوت
سوال های متفاوت در زمینه های متفاوت دارن
همین که یسری درس ها برامون خسته کننده هستند
بخاطر همینه که ما گاها شیوه خوندنشون رو بلد نیستیم
یا والد سخت گیر رو میاریم وسط و اون قصد داره به کودکی که حس کمبود در مقابل یادگیری داره مجبور به یادگیری کنه و اون کودک هم با قام و قوم میخواد فرار کنه پس نه درس میخونه و نه تمرکز میکنه
ولی باید کاری کنیم که این درس واسه اون مثل یه بازی بشه
اینطوری هم والد راضیه هم کودک
حالا چطوری یادگیری رو تبدیل به بازی کنیم؟
ببینیم باید به مغز جایزه بدی
مغز هر چی بیشتر دستاورد داشته باشه حس بهتری پیدا میکنه
پس سعی کن کنار خوندن هات آزمون های راحت داشته باشی
یه شیوه دیگه ای هست مثل داستان سازی که خودت انجام دادی
مثل تخیل و تعمیم دادن باز کاری کا تو کردی
مثل درس دادن و آموزش دادن
چون حس مفید بودن بهت داده میشه
ببین تو اول با سوال و جواب میبینی چی باعث خستگی و فرار در تو شده
خب اینجا به یه مسئله و پیدا کردن راه حل میرسی
و بعد با پیدا کردن راه حل و یا آوردن بالغت وسط معرکه
مسئله رو خیلی ساده و جوابگو میکنی
لطفا واسم تعریف کن😁🤗
Saharمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۵۵مرسیی از توضیحاتت💕
داستان درمورد دختریه که لباسای پسرونه مینوشته و رفتار پسرونه داره
اول داستان هم داداشش میخواد ماشین رو ببره تعمیر گاه ولی دختره فکر میکنه الکی میگه
با مامانه هم بحث میکنه و میگه شما همش فواد (داداشش) رو دوست دارین و همش ماشینو میدیدن بهش و …
یواشکی سوئیچ ماشینو برمیداره میره وسطای راه ماشین خراب میشه
از اونجا میره خونه ی دوستش اون دوستش حس دخترانه اش خیلی زیاد بوده لباسای صورتی و ….
اتاقش هم تم دخترانه داشته رنگ صورتی و لیمویی
بعد داداش و بابای دوستش میان خونه و خیلی به دوستش توجه میکنن اینم با خودش فکر میکنه که چقدر اینا حسشون با هم خوبه چقدر حالشون خوبه
بعد میره خونه خودشون زنگ میزنه به دوستش
یه دفعه متحول
میشه به دوستش میگه که تو خیلی دختری ولی من حس دخترانگی ندارم
دیگه همینننن 😁
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۱چقدر آشناستا ولی یادم نمیاد چرا😂
خیلی ممنونم از تعریفت خیلی مفهوم خوبی رو میرسونه😍👌
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۳ای جان خیلی عالیه ممنووووون نوشتین 😍😍👏👏
من زمانی که نرم افزار crm را نوشتم(مدیریت ارتباط با مشتری ها) خیلی از سیستم ها را بررسی کردم …قانون crm این هستش که ۲۰ درصد مشتری ها، بیشترین درآمد سازمان شماست…همین چیزی که شما فرمودی👌👏
چیزی که نوشتی حتی کمالگرایی را هم نفی مکنه ها فلفلی…نقطع روبروی تفکرات کمال گراییه👌
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۵۹خواهش میکنم عزیزم😍🤗
آره متوجه شدم توی علم مدیریت سیستم ها و قانون های جالبی هستش
که هم با معادلات روز در میاد
هم با توانایی انسان
و بقول شما مقابل کمالگراییه
چون کمالگرایی یه قاعده ی بی قاعده است
مثل مجموعه اعداد گنگ میمونه
نه تهی داره
نه چهارجوبی داره
نه نقشه راهی داره
نه میزان داره
نه وزن داره
نه اندازه داره
ذهن انسان و روانش رو نابود میکنه
من اینطوریم خوب درک میکنم
ولی مدیریت چهارچوب گذاری داره
اندازه داره
یه درخته با شاخه های مشخص
خیلی علاقه مند شدم به علم مدیریت😁😍👌
مهشیدمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۱دقیقا همینطوره 😍👌
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۹من یکی از کسانی هستم که به شدت سختگیر بودم و کمالگرا
تو خیلی زمینه ها صفر و صدی بودم
خب اینطور بود که میگفتم باید خودم رو فراموش کنم و به دنیا خدمت کنم
در خدمت دنیا باشم
گذشت گذشت گذشت
الان میگم نه میخوام خوش بگذرونم و اتفاقا از دنیا استفاده کنم
و کم کم که این کارو کردم
دیدم چقدر اخلاقم بهتره
چقدر شنواتر هستم
چقدر کمتر عصبی میشم و بحث میکنم
و چقدر دوست دارم یسری کارها رو از روی علاقه بکنم
و دیدم هر چقدر این علاقه و شادی به سمت کشف و استفاده از دنیا باشه
از اونور تولیداتی داره
هر چند کوچیک
هر چند بی نظر بی تاثیر
ولی در پشت خودش کیفیت فوق العاده ای داره
مدتی در تربیت تئوری انتخاب برای نوجوانان
پیش اساتید میدیدم که میگفتن کودکان و نوجوانان خودشون دوست دارن مسئولیت قبول کنند
و در کتاب درسی برادرم دیدم نوشته بود انسان ها لازمه کارهای خانه رو به نسبت اندازه و در حد توانایی ها قبول کنند تا احساس مفید بودن کنند
و فهمیدم انسان اگر سالم باشه
توانایی پیدا میکنه
و در حد اون توانایی دوست داره کارآمد باشه
خلاصه ریلکس کردم الان😂
مهشیدمی گوید:
۲۱ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۶👌👌👏👏😍😁
ایلدامی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۶:۲۸فلفلی مهربونم همسر من مثل شماست .
تمام زندگی اش رو حاضره به خانواده اش بده ، از خودش بگذره، از همسر و خانواده جدید خودش تا خدمتش به اون هارو تمام کنه .
همیشه هم بخاطر همین مساله بهشون باج داده هرچند از سمت اون ها هم مورد بی مهری واقع شده .
گاهی وقت ها انقدر حالش بد میشه و میگه مگر من ادم بدی هستم؟ چرا خوبی میکنم خوبی نمیبینم؟
دلم براش میسوزه که انقدر در تلاشه اما چیزی نصیبش نمیشه. همیشه صد خودش رو برای کسانی میذاره که لایقش نیستن و اون ها هیچ ارزشی براش قاعل نیستن.
قشنگ درکت میکنم چی میگی 💙
من با مردی زندگی میکنم که ماهی چندبار بخاطر کمالگرایی بهم میریزه و احساس سرخوردگی میکنه.
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۴ایلدای عزیز
دقیقا درست گفتی تا چند مدت پیش بطور افراطی ایثارگر بودم
الان یکم سعی کردم این ورژن ایثارگر رو بفرستم تعطیلات😁
فعلا خوبه اوکیه
گاها میخواد گولم بزنه تا برگرده
ولی خب فعلا هوشیارم😂
نمیذارم برگرده
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۲:۳۳با دلی آکنده از درد اومدم بنویسم🥺
این چند وقت دیدم هنوز میل هایی بع کمالگرایی دارم
هی نشستم فکر کردم
فکر کردم فکر کردم
نفهمیدم چرا هنوز روی یاد گرفتن کمالگرایی دارم
اومدم نوشتم تو چه حوزه هایی نیاز دارم و دارم سعی میکنم یاد بگیرم
دیدم سعی کردم یاد بگیرم نیازهام رو بشناسم
و بتونم شجاعانه برای رفعشون تلاش کنم
خب گفتم باشه بیا از حد کمالگرایی درش بیاریم و ساعت بذاریم براش در روز
دیدم نه باز کلافه ام میکنه حس زندانی بودن بهم میده
اومدم دیدم توی یسری مسائل حس زندانی بودن دارم
هی اومدم به حسی که دارم رجوع کنم دیدم حس میکنم یکی داره درونم جیغ میزنه
بعد جلوتر رفتم دیدم من واقعا اصلا دلم نمیخواد دیگه هیچی از روانشناسی یا فلسفه بخونم و یاد بگیرم
مهشید بعد کلی فکر کردن یهو این به ذهنم رسید من اصلا چی میخواستم و کی بودم؟
با خودم گفتم اکر والدینم نبودن زندگیم رو چکار میکردم؟
دیدم من واقعا دلم نمیخواد زن دانشمند باشم
یا اگر باشم میخوام در حد ۲۵ درصد لاشه
دیدم من عاشق طبیعت گردی و بیرون گردیم
عاشق ارتباطات و دلبستگی های ازتباطیم
از رقص و ورزش خوشم میاد
از شغل و علومی خوشم میاد که پایه های تخصصی شدیدی مثل علوم پزشکی یا انسانی نداشته باشه
یادم اومد تو بچگیم همه ی این ها بودم
یه دختر بیرون گرد و با ارتباط اجتماعی خوب
یه دختری که عشق بازی های جنبشی داشت و به ارتباطات خیلی اهمیت میداد
به رنگ و زیبایی ظاهر اهمیت میداد
به آشپزی و کارهای خونه علاقه داشت
من یه دختر ساده دل سر به هوام
ولی مهشید سرکوب کردن
خیلی شدید سرکوب کردن
پایه هام سرکوب شد
وجودیتم سرکوب شد
اون نیازی که با این همه خوندن دنبالش بودم همین بود
از این همه باید و نباید خسته شدم
ار توی خانواده همه ی این ها سرکوب شد
با مادر بودن اجباری
با مسئولیت های خونه اجباری
با دانشمند بودن اجباری
با ساکت و سنگین بودن اجباری
این همه حس زندانی بودن و جیغ زدن داشتن چون وجودیتم شرم آور بود و به زبان آوردنش هم شرمساری میآورد
طبیعت گردی برچسب ولگردی خورد
ارتباطات برچسب سبک سری
نظافت و گل آرایی خانه وظیفه ای که اگر به کیفیتش کاسته میشد خودخواهی بود
اهل دانش نبودن امل بودن بود
زیبایی ظاهر بی حیایی بود
پر انرژی بودن غیرعادی بودن بود
نمیگم دانش چیز بدیه
نمیگم همه ی این هایی که میگم فقط باید باشند و غیر این نباید باشه
میگم اگر سرکوب نمیشدم تا الان
این ها میتونستن رشد کنند
به یه چیز متعادل تبدیل بشن
و کنارش چیزای دیگه به نسبت درست رشد کنند
این ها پایه های من بودن
و من ۱۰ ساله حس خفگی و شرم دارم
تا یه سنی خانواده و اطرافیان منو سرکوب کردن
از یه سنی خودم با دست خودم خودم رو سرکوب کردم
تهش شد خودکم بینی
تهش شد نفرت از خودم
شد اضطراب
شد افسردگی
شد کمالگرایی
شد عزت نفس و اعتماد به نفس پایین
شد کمبود عاطفی
شد …
هزار تا درد و مرض شد
واقعا اینی که هستم یه نقابه که ازش متنفرم
حالم از درس های مزخرف بهم میخوره
حالم از تمام مباحث روانشناسی بهم میخوره
حالم از این حجب و حیای افراطی مریض گونه این خانواده بهم میخوره
دلم میخواد جیغ بزنم از دستشون
طوری رفتار کردن که انگار چیزی که هستم جز خرابی چیزی به بار نمیاره و من مدام مضطرب بودم و سعی میکردم بکشمش
و کمالگرایی افراطی داشتم تا این رو همون زیر بذارم بمونه
هنوز مضطربم ازش
ولی خب تشخیص درد نصف درمانه🥺
ایلدامی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۰۶:۲۴عزیزم 🥲
فلفلی جانم حالت رو درک میکنم واقعا
اکثرا خانم های ایرانی محکوم به همین درد هستن.
چقدر از ته دل نوشتی و من از غمت غمگین شدم.
منم زن دانشمندی نبوده و نیستم اما دنیا ازمن این ورژن رو ساخت .
منم وقتی اولین بار این مطالب گرانبها جان رو خوندم بهم ریختم و همینطور سردرگم بودم ….
البته ناگفته نماند هنوز هم بطور کامل خودم رو پیدا نکردم .
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۱۲مرسی از همدردی دلسوزانه و خواهرانه ات عزیزم❤️
واقعا من چندین سال فلفلی واقعی رو کردم توی شیشه و یه ربات علم جو و خادم خانواده جایگزینیش کردم
که سخت در پی رشد شخصیتی بود تا بتونه خودش رو سزاوار این بدونه گه آزاد گنه
و همچنین راهی برای این آزادی پیدا گنه
ولی انقدر جلوتر رفتم و رفتم
با همین ربات بودن امتیازهایی کاذب کسب کردم
دیگه یادم رفت چرا انقدر دارم تلاش میکنم؟
و میدونی جالبه من به خودم فرصت نمیدادم به عقب برگردم
ببینم چیشد اومدم به این سمت
کمالگرا شده بودم و بهم اجازه نمیداد از این چهارچوب خارج بشم
تا برگردم به همونی که خانواده طردش کرده بودن
خیلی آدم ها میدیدم که شبیه ورژن اصلی خودم بودن و چقدر شاد بودن
ولی من در نظرم این بود که سبک سرن و رد میشدم و تلاش میکردم این نباشم
الان زانوی غم بغل گرفتم که چطور میتونم خودم باشم؟
اونم اینجا با چندنا نگهبان قدرتمند و پرخاشگر…
میخواستم به خودم برگردم که در آرامش باشم
ولی میبینم برای خودم بودن آرامش ازم گرفته میشه
به بن بست خوردم.خیلی دلم گرفته
فکر کنم باز باید برم تو جلد زن دانشمند کمالگرا
مهشیدمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۱۵🥲🥲🥲
Saharمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۴۶واای منم منم فلفلیییی
اولش هر رفتاری که از نظرشون ممکنه که باعث ایجاد دردسر و پیگیری و شاید ریختن آبرو بشه رو تذکر میدن و چون اینا معمولا توی سن کم هستن ما هم قبول میکنیمش و میپذیریمش
و فکر میکنیم که اصل رفتاری اونه که همه باید اونجوری رفتار کنن
بعد هر چقدر که مسئولیتی که میدن بهت و تو درست انجامشون میدی بعد میبینن که عهه! میتونه خوب انجام بده شایدم بهتر تر از من پس اونو کلا میندازن رو دوشت بعد تو هم که هنوز داغی میگی حالا چند بار آنجا میدم
از اون طرف هم اطرافیان میام میبینن میکنن وااای چه دختر کاری هستی ، چه دختر سر سنگینی هستی! و تو هم نمیدونی که انجام بدی یا نه اگه ندی دیگه تعریف و تایید بقیه رو نداری اگه هم انجام ندی میشه قهر از طرف کسی که بهش نه گفتی و بی محلی میبینی
تازه تو حتی ممکنه با توجه به چارچوب ذهنی دیگران قضاوت بشی
یه شب خونه ی یکی از اقوام نزدیک شام بودیم و من نمیدونم چی شده بود ، با داییم و خالم و … میگفتیم میخندیدیم بعد دیدم ععهه یکی که ازش انتظار رفتار درستی هم ندارم رفته به مامانبزرگم گفته(چون اون میدونسته که میاد به من میگه) که من اون شب خیلی خندیدم و سبک بازی درآوردم و خیلی شام خوردم 🤷🏻♀️😂 خوب نوش جونم 😂😂😉
واسه یه تیکه از کامنتت :یادم اومد تو بچگیم همه ی این ها بودم
یه دختر بیرون گرد…
منم تو کوچه بزرگ شدم 🙂 با دوستام توی پارکینگ خونه مون پارچه پهن میکردیم و بازی میکردیم
منم عاشق طبیعتم اصلا واسه انتخاب رشته تست گاردنر دادم هوشم طبیعت گرا بود ولی اگه بخوام برم توی طبیعت نههههه نمیتونم فکر کردم چون ۱۸ سالم شده میتونم از خودم مواظبت کنم؟
نهههه من حس میکنم حتی اگه بخوام برم خونه ی سالمندان هم مامانم میگه نههههه فکر کردی ۷۰ سالت شده میتونی از خودت مواظبت کنی ؟ جامعه گرگ بازار شده !!! (انگار نبوده یه دفعه شده تا بوده همین بوده )
من از سن کم معده درد داشتم فکر کنم کلاس ۵ ،۶
مامانمم داشت و فکر میکرد ک منم به اون رفتم در صورتی که نه
معده درد من عصبیه
و همشم مامانم فکر میکنه که به خاطر استرس درس و ایناس
ولی چیزی که تازگی فهمیدم این بود که این استرس ها به خاطر تهدید هایی بود که توسطش میشدم که این کارو انجام نمیدی ؟؟؟ پس منم این کارو انجام نمیدم
اگرم خیلی ممارست به انجامش میکردم تهش میشد بی محلی !
من باهاش حرف میزدم ولی اون نه جواب نمیداد، نگاه نمیکرد، از وقتی یادم میاد همینطوری بوده
و من همش استرس داشتم که نکنه راضی نباشه نکنه دوست نباشه باهام
الانم تازه تو قهره چون کاری که به ما گفته بود انجام ندیم رو انجام داده و من بهش گفتم که چرا تو خودت انجام میدی !
جالبه که پیشرفت کردم قبلا هی ناراحت بودم هی نشخوار فکری میکردم که چرا اون اینجوری گفت من اینجوری گفتم و اینا ولی الان نه ۱ دقیقه بعد بحثمون به درسم ادامه دادم 😂💔
مامانم اگه بتونه و توانایی اینو داشته باشه منو بعد کنکورم میپیچه توی کاغذ کادو یه پاپیون هم میزنه روش و منو تقدیم شوهر ی میکنه که خودش بپسنده چرا؟ چون جامعه گرگ بازار شده !
دانشگاه؟ نه بابا ۱۰ سال پیش خوب بود نه الان
مسافرت ؟ نه بابا خوب بزار یه روز درسال که همه اوکی بودن ۴ تایی خانوادگی میریم چه کاریه خطرناکه
کافه ؟ اشکال نداره خوب باهم میریم تو اصلا نمیخوای بری بیرون
باشگاه؟ خوب تو خونه ورزش کن
ای بابا بچه های مردمو نگاه کن😂
من دلیل و منبع خیلی از تروما هامو فهمیدم ولی نمیدونم چجوری باید یه حرکتی که انقلابی نباشه بزنم ، یعنی از کجا شروع کنم؟
چون نتیجه حرکت انقلابی رو دیشب دیدم 😂🤷🏻♀️
و داشتم چند روز پیش فکر میکردم که من از منبع تروما هام چقدر قراره دیگه بازم آسیب ببینم ؟ چقدر اذیت بشم؟ چقدر ؟ چقدر؟
این همه سال از نعمت خوب دوست محروم بودم ، راستی حواسم نبود دوست که به درد آدم نمیخوره !….
ببخش واسه طولانی بودنش و درد دل منفیم 💔🙂
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۱ممنونم واسم نوشتی و ابراز همدردی کردی عزیزم
امروز با خودم فکر میگردم خب نمیتونم دست رو دست بذارم و بیخیال نیازهام بشم
با خودم گفتم بذار هر چقدر در توانه انجام بدم
مثلا من میتونم هر دو هفته یکبار برم کتابخونه
پس بجاش میرم بیرون جای دیگه
یا میرم دوستام رو میبینم
کار خونه انجام میدم ولی به این عنوان که دوست ندارم نه اینکه وظیفمه
بچه داری هم کلا خط کشیدم
چون هیچ گونه نیازی از طرف خواهر برای بچه برآورده نمیشه
از اونور هم من زیادی فاجعه سازی میگردم
آنقدر هم بد رفتاری نمیکنه
و اتفاقا گم کم عادت میکنه که مسئولیتشه و کنار میاد و یاد میگیره
براش هم سعی میکنم کلیپ های کوتاه تربیتی بفرستم چون متوجه شدم کلیپ های کوتاه رو گوش میده
درس هم بخونم چون دوست دارم
نه چون وظیفمه و بابام ازم خواسته
خلاصه این ها رو هر روز میخوام با خودم تکرار کنم
ولی مهم ترین مسئله ای که باید باهاش کنار بیام
اینه که جیزی که هستم ایرادی نداره
ولی حقیقتا سخته
چون چند سال باهاش جنگیده شده و جنگیدم
تا ببینم خدا چی میخواد
تو هم ببین چکار از دستت بر میاد
متوجه شدم وقتی سنت بالاتر میره و آروم آروم یسری چیزا رو زیاد میکنی
مثلا باشگاه رفتن
و تاثیرش رو میبینن
یکم منعطف تر میشن
فقط محکم و مودب باش و برو
و سعی کن توی چهارچوب هاشون باشی
مثلا بگو با اسنپ میرم میام
سر ساعت میرم سر ساعت میام
یا خودتون من رو برسونید
خلاصه کم کم اعتمادسازی براش شکل میگیره
Saharمی گوید:
۲۲ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۵مرسی از پیشنهادت
منم از کلیپ و پادکست استفاده کردم ولی بازم ماست ها رو ریخت تو قیمه ها
و میگن که به تو اعتماد داریم به جامعه نه !😁😐
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۲۲تو ادامه بده
از خوبی های جامعه بگو
هر روز شکرگزاری کن جلوشون
بگو جقدر خوب امنیت داریم
از اخبارهای کشور که مردم بهم کمک میکنند بگو
مثلا چند روز پیش کلیپی دیدم که ماشینی تصادف کرد و ماشین پشتیش ایستاد و افراد مانده در ماشین در حال انفجار رو بیرون کشیدند درحالی که ممکن بود خودشون بسوزند
کم کم عادت میکنند انشالله و دیدشون مثبت تر میشه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۲۰راستی این رو میخواستم بگم گه خیلی خوب ریشه یابی میگنی
ذهن جستجوگری داری🤗👌
مهشیدمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۱۵سلام فلفلی جان …آدم وقتی در دوز خیلی زیاد مطالب آموزشی قرار میگیره هنگ میکنه چون حس میکنه خیلی مشکل داره و باید کلی چیز میز حل کنه….این همون دوباره روحیه کمالگرایی توست که میخوای همه چی را به حد اعلا حل کنی…
در حالیکه همین کمالگرایی رو حل کنی خیلی مسائل اوکی میشه …
گاهی هم هیچ فکری نکردن خوبه …فقط آشپزی کردن و خلاقیت …به خودت سخت نگیر…در حال دوختن و ترمیم و کوک زدنی …معلومه که جاش درد میکنه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۴عزیزم بنده دیگه واقعا میخوام از هر جی خودسازی و خودشناسیه استعفا بدم😂
ریشه یابی کردم دیدم بخاطر این دنبالش بودم تا بقولی خودم رو درست کنم
ولی خب واقعا نیاز به درست کردن ندارم
الان هم بقولی پر شدم از مطالب روانشناسی
ولی خب هم کافیه هم دیگه به کارم نمیاد
فقط چون یکم عادت کردم گاها ناخودآگاه میرم سمتش
چون الان دیگه حکم دانشجوی روانشناسی رو دارم راحت میفهمم مطالب رو😶
از اون جهت بعد این همه لایه های کمبود و نیاز که بهشون رسیدگی کردم
رسیدم به یه لایه
که نیاز به توجه بابام توی مشکلات و اشتباهاتمه
امروز یه اتفاق خیلی خیلی بزرگ افتاد
که فقط باید صبر کنیم و ببینیم نتیجه چی میشه
حس درماندگی کردم و به بابام هم نمیتونستم بگم
اون لحظه خیلی دلم خواست توی رابطه میبودم و محبت میگرفتم
اون لحظه با خودم گفتم کاش بتونم به بابام بگم بهت نیاز دارم
بهم نگاه کن کمکم کن
من رو ببر تو آغوش خودت🥺
این نمیدونم چطور حل میشه ولی خب انشالله با همین چیزایی که بلدم درستش میکنم
فکر میکنم آخرین چیزی که باید حل بشه همینه انشالله
دیگه واقعا این همه آموزش واسم کافیه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۵خب بعد فکر که میتونم چکارایی برای خودم کنم
امروز داشتم به این فکر میکردم
به خاطر این سرکوب ها تونستم دستاوردی کسب کنم و بتونم به اینجا برسم که دقیقا کی بودم و به چی نیاز داشتم
خب لااقل بهتر میتونم مدیریت کنم
فقط یه اضطرابی نسبت به خودم دارم
که انشالله اون هم حل میشه…
ما این همه خودشناسی و ذهن آگاهی میکنیم
تا بتونیم خود واقعیمون رو کشف و شکوفا کنیم
نیازهامون رو پیدا کنیم و از بروز بیماری هایی اعم از روحی و روانی و جسمی دوری کنیم
ولی خیلی هامون تمام تلاشمون رو گذاشتیم روی سرکوب این ها
به هزاران دلایل خاص
مثل خط کش های جامعه،مثل باید و نباید های اجتماعی،مثل مسائل عرفی و فرهنگی،مثل منفی گرایی و …
به هزاران شیوه خاص
مثل کمالگرایی،مثل قیاس،مثل نقص و شرم،مثل خجالت و …
متاسفانه خیلی ها فکر میکنن انسان فطرتا موجودی خطرناکه
فطرتا نابودگره
یا دنیا بی ثباته
خب آره از وقتی که خودش رو فراموش و در بند کرده
قانون خوبه چهارچوب خوبه
ولی خود انسان دوست داره بره سمت این ها و نیازی به باید نداره
اما ما میگیم نه انسان سرکشه
تئوری انتخاب مسئولیت پذیری رو اینطوری تعریف میکنه: انسان نیازهایی داره که اگر اون رو به شیوه ای درست و سالم برآورده کنه انسانیه که مسئولانه رفتار کرده.
من الان واقعا حس آزادی دارم
و دوست دارم مسئولیت هایی در زندگی قبول کنم
و الان که آرام تر هستم
خویشتن دار خستم
خودکنترلی و دیسیپلین بیشتری دارم
وقتی والد من با کودک من مهربانانه برخورد میکنه
و وقتی میخوام کاری کنم سرزنشم نمیکنه و با داد و بیداد انتظارات ماورایی نداره
و وقتی که کاری نمیخوام الان انجام بدم سرم داد و بیداد نمیکنه که باید انجامش بدی
من با عشق تصمیم میگیرم
من با عشق جلو میرم
و میتونم انجامش بدم
دلم میخواد گریه کنم واسه روزایی که خودم زندگی رو به خودم سخت کردم
و اون کودک بیچاره رو انداختم توی قفس
صادقانه بگم وقتی به کودکی هام رجوع میکنم هیچ حس کودکانه ای ندارم
حس یه بزرگسال رو دارم با کلی مسئولیت
هیچ وقت به خودم فرصت ندادم
یه کودک نادان و بی تجربه باشم
و هر وقت به نادانی هام فکر میکنم
اونجایی که مامانم سرزنش و تحقیرم میکرد دلم میخواست بمیرم…
ولی من فقط یه بچه بودم حقم نبود اینطور سرزنش و قضاوت بشم…
Saharمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۸فلفلی یادته بهت یه کتاب گفته بودم درمورد کودک درون بخونی ؟
کامنتت رو خوندم یه چیزی یادم افتاد
میدونستی اسمی که کودک درونمون داره با اسمی که برامون گذاشتن فرق میکنه ؟؟؟؟ میتونی از خودش بپرسی اسمت چیه؟ میگه بهت 😃
البته راه مخصوص داره ای کاش میشد اینجا عکس آپلود کرد
بعد اینکه ارتباط باهاش میگیری حالت بهتره
مثلا من همیشه اول مهر کودک درونم ناراحته چون نمیتونه مثله قبل روی مبل یا تخت لش کنه 😆 یا با گوشی بازی کنه یا … ،، اینو فهمیدم 🥲😃
برای خوب کردن حالش هم من حموم رو انتخاب میکنم
میرم حموم بیشتر به نیت آب بازی 😂
حالا واقعا هم اب بازی نمیکنمااا😆
بیشتر توی ذهنم با خودم حرف میزنم ، بهش دلداری میدم میگم که زود تموم میشه بعد میتونم لش کنم زود تابستون میشههه😃
یا راه حل میدم بهش و مثلا قول میدم که براش جبران کنم
باور کن حالم خیلییی بهتر میشه
کلا من اعصابم خورد باشه ، ذهنم آشفته باشه حموم حموم حموم،
آب بازییی😆😂🥲
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۳ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۷چه چیز باحالی😍