صدای من را از اینجا دانلود کنین
آنچه در این صدا خواهید شنید را به صورت خلاصه و تیتروار مینویسم …برای نتیجه بهتر، به فایل مراجعه کنین
۱) نحس بازی چیست؟
نحس بازی کلمه ای با بار معنایی منفی هست…ولی نزدیک ترین واژه ای که میتونسته انتخاب بشه هست
مثال: با دوستامون دورهمی در خونه خودمون برگزار کردیم…
خونه کثیف شده و ظرفهای زیادی برای شستن داریم
بعد از اینکه دورهمی تموم شده، میخواهیم خونه را تمیز کنیم…همسرمون نشسته از جاش تکون نمیخوره و فوتبال می بینه…بهش میگیم بیا سر میز را بگیر کمک بده زیرش را تمیز کنم…میگه حالا بذار بعد …
همه کارها را خودم میکنم و یک ساعتی که دارم تمیزکاری میکنم مدام حرص میخورم و به خودم و اون بد و بیراه تو دلم میگم …خونه دسته گل شد…اعصاب من ولی پوکیده…در اتاق خواب را محکم میزنم به هم و با عصبانیت میگم شب بخیر…
تازه همسرم میفهمه چیزی شده و تعجب میکنه!
رفتار درست به نظر شما چیه؟ برام تو کامنت ها بنویسین
۲) وجه تشابه نحس بازی با نق زدن:
هر دو ممکن است حق با ما باشه ولی رفتارمون اشتباه برداشت میشه…
۳) چطوری نحس بازی نداشته باشیم؟
برای اینکه نحس بازی نکنیم نیاز به یه بالغ تحلیلگر داریم که شیوه های مذاکره و یا برخورد درست را بلد باشه و اجرا کنه…
۴) بالغ تحلیگر یعنی چی؟
برای فهمیدن این مفهوم، یه کتاب با ارزش معرفی میکنم:
کتاب ماندن در وضعیت آخر اثر تامس ای هریس
۵) چی میگه این کتاب؟
*** دکتر پنفیلد برای اولین بار یه واقعیت تکان دهنده ای را فاش کرد…
مغز ما همه چیز را ضبط میکنه حتی اگر به خاطر نیاره!
در ۵ سال اول زندگی مون این اتفاق خیلی عمیق رخ میده
مغز رویدادی که ضبط کرده را همراه با حس اون لحظه ضبط میکنه!
***آدمی میتونه در آن واحد دو جا حضور داشته باشه …جسمش اینجا و فکرش کیلومترها دورتر…
یکی از مشکلات ما در ارتباط با دیگران همینه…فکر مون چیزی توش میاد که ما را از مکان جاری جدا میکنه…
***تمام چیزی که ضبط شده در مغز ما،با تمام اون احساسات، آماده است که هر لحظه دوباره نواخته بشه…منظور این هست که دوباره تجربه اون لحظه زنده بشه و حس اون لحظه رخ بده…
یعنی چیزی که امروز برای ما رخ میده میتونه تجربه های گذشته و همون احساس را دوباره زنده کنه…
ما گذشته را دوباره زندگی میکنیم !
ولی ما یادمون نمیاد این دوباره زندگی کردن ها رو…
*** اولین احساسات مثل ترس، گم شدن، کنجکاوی، خوشحالی و…همه ضبط شده اند
۶) مفهوم کودک و والد و بالغ:
کودک: مجموعه ای از احساسات ماست که در بچگی تجربه کردیم…مثلا گیر افتادیم یا سرکوب شدیم یا دعوامون کردند (به حق یا به ناحق)
والد: مجموعه ای از ضبط شده های رفتار والدین ماست در برابر کارهای ما و خواسته های ما و آرزو و احساسات ماست…نهی ها، دعواها، تشر ها ( به حق یا به ناحق)
بالغ: اون قسمتی که از والدین جدا شدیم …مثلا دیگه شیر مادر تا یه تایمی خوردیم و قطع شده …تا یه تایمی بغل مادرموم جابجا شدیم ولی بعدش یاد گرفتیم راه بریم…
بالغ اون تحلیلگری ای هست که “فکر” میکنه و “دلیل” میاره و به “نتایج اعمالش” فکر میکنه…
یا به عبارت دیگر:
کودک: “میخواهم ها” را پیش میبرد …
والد: کنترل کردن و نهی و سرکوب و …
بالغ: در مورد چگونگی انجام کار نظر میده
والدینِ کار درست: جنبه بالغ را در ما رشد میدن…
سوالاتش(سوالات کودک) را جواب میدن …تشویقش میکنند…
بالغ از کنجکاوی ما نتیجه میشه
یکی از وظابف بالغ، “به روز کردن” والد هستش…
۷) چرا برخی خوشحالن برخی همیشه ناراحت ؟ چرا برخی در یک اتفاق مشابه، قوی ترن برخی تا سر حد مرگ عکس العمل نشون میدن…
مثال شکستن آکواریوم مدیر عامل یا مثال شکست عشقی…
دیدگاه ها (17)
رویامی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۲یه سوال مهشید جان،🤓اون چالشی که اون روز تعریف کردی با همسرت داشتی که تو آسانسور میخواستی بغلش کنی و گفت دوربین هست و … بعد میگی اونموقع ناراحتیم رو نشون ندادم اگه اون لحظه میرفتی تو قیافه این حرکت هم میشه نحس شدن؟!🤔
من یه معضل بزرررگ تو زندگیم اینه اون لحظه ها که میخوره تو ذوقم نمی تونم مدیریت کنم و میرم تو قیافه و همسرم ازین مدل رفتارم به شددددددت بدش میاد و خودش باعث یه دعوای ناجور میشه بینمون آخرم من مقصر میشم،😐
مهشیدمی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۷جانت سلامت عزیزم
اون لحظه چون احساساتی بودم، حق را کامل به خودم دادم ولی تحلیل کردم:
به مرور یاد گرفتم وقتی در لحظه، احساسی دارم، میتونم فردا یا پس فردا هم نشون بدم و حرف بزنم یا نقد کنم یا اصلا وقت دارم یه دعوا راه بندازم:)
کم کم عجول بودنم برای این سکانس ها به صبور بودن تبدیل شد…حقیقتا نتیجه هم گرفتم …
به نظرم باید تمرین کنیم…یه بار تمرین کنین نتیجه بگیرین دیگه همیشه حتی موقع پریودی هم میشه مدیریت کرد
رویامی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۶خیلی خواستم ولی لپام ناخودآگاه پررررباد میشه اصلا دست خودم نیست،😐 کافیه همسرم ببینه دیگه بعدش باز اون میره تو قیافه،🙄
مهشیدمی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۱کار سختی هست خدایی
قطعا حس ضبط شده ای در مغز شماست که در موقعیت کودک نگهش داشتین
رویامی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۲۰:۰۰همسرم خدایی تو انتقاد کردن اصلا ناراحت نمیشه چیزی بهش بگم انتقاد کنم ازش ولی من خیلی بهم میریزم بهم چیزی بگه خیلی طول میکشه به خودم مسلط بشم،🙁
رویامی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۲ویست رو الان گوش کردم مهشید خیییییلی عالی بود،😍🥰ممنونم ازت. در مورد اینکه گفتم کسی چیزی بهم بگه یا انتقاد کنه یه مورد دیگه هم بگم هفته پیش جشن یلدایی دخترم بود با دو تا دخترام رفته بودیم جشن دختر کوچیکم پنج سالشه یعنی اونقدر کوچیک نیست نیاز به مراقبت خاصی داشته باشه نشسته بودیم رو صندلی صندلی هام ازین مدل پلاستیکی ولی ازون نازکا که زود برمیگردن نه یه مدل پلاستیک فشرده پایه فلزی هست ازونا بود خلاصه این دختر من پاشده بود رو صندلی خودش رو هی این و. اونور میکرد منم یه نگاه کردم گفتم این پایه هاش که محکمه برنمیگرده دیگه چیزی بهش نمی گفتم که بشین بعد وسطای مراسم بود که شنیدم خانمی که پشت سرم بود به دخترم گفت بشین بشین میفتی کسی که حواسش به تو نیست،😐بعد هم با کنارش شروع کردن به صحبت کردن در مورد یه خانم دیگه که حواسش به بچه ش نبوده و ازین حرفها،🙄خییییلی بهم برخورد خیلی دلم خواست برگردم جوابی بدم که تو این موارد هیچی هم به ذهنم نمیرسه حتی الآنم یادم افتاد اعصابم خورد شد میدونم رفتار درست اینه که کلا این آدم رو محل ندی منم همین کارو کردم حتی وقتی پاشدیم که بریم کلا نگاهشم نکردم ولی خب خیلی ناراحت شدم و حرص خوردم دوست دارم رفتار درستی که میکنم از موضع قدرت باشه!! که برای من اینطور نبود!! نظرت چیه در این مورد؟!این یه مثال هست و خیلی جاها با موارد مختلف تو زندگیم اتفاق افتاده من رفتارم همیشه همینطور بوده کلا جوابی به طرف نمیدم خودم فکر میکنم رفتار درست همین نادیده گرفتن هست ولی خب اینکه بعدش حرص بخورم و اعصاب خردی برام داشته باشه میدونم که نباید باشه
نرگسمی گوید:
۱۴ دی ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۸این مورد برای من هم اتفاق افتاده و من طوری رفتار کردم که انگار هیچی نشنیدم 😁😁
نمیدونم کار درستی کردم یا نه
مهشید جان کلا با تیکه و کنایه هایی که غیرمستقیم گفته میشه چطور برخورد کنیم بهتره؟
سوسنمی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۸سلام دختر گرانبهای عزیز.
من با خواهرشوهرام یه مشکلی داشتم و یکی از کاربرها بهم راهکار داد.
باعث شد مشکلم را بتونم تا حدود زیادی حل کنم.
برام جالب بود که از کجا این چیزها را بلده و گفت از شما یاد گرفته
به خودم گفتم بیام ببینم چی نوشتی و چی میگی اصلا.
هنوز هم مطالبت را کامل نخوندم.بخش متن سازی را خوندم فقط.
این ویس آخرت و گوش کردم و دیدم بیخود نیست اسمت تو *** زیاد میاد.
به نظرم ما ادما قبل از جبهه گیری روی کلمات( مثل همبن نحس بازی) و جبهه گیری روی افراد باید خودمون بسنجیم که قضیه چیه نه اینکه دیگران چه نظری دارند و چی میگن.
شاید دیگران اصلا دشمنن.
راستش چون با *** دوست بودی حس بدی بهت داشتم.وایب بدی میدادی.
متوجه شدم که حسم اشتباهه و آدم فوق العاده خوبی هستی.
خدا برات خوب بخواد که به دیگران کمک میکنی👏👏👏👏🧡🧡🧡🧡
نارونمی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۲۱:۰۰مهشید جانم سلام مرسی از آگاهی های ارزشمندی که به ما میدی 🤗😍
این فایلت اتفاقا همین امروز ، جلوی یک نحس بازی بزرگ من رو گرفت 😁
دیروز من بعد از کارم، با پارتنرم بیرون از خونه وقت گذروندیم. و خیلی همه چیز عالی پیش رفت.و دیگه خبر ازش نداشتم تا امروز غروب، که بهش تکست دادم، نیم ساعت بعد سین کرد و هیچ جوابی نداد. اتفاقا این حرکت سین کردن و جواب ندادن، به شدت نقطه ضعفم هست که هرچقدر روش کار میکنم همچنان به قوت خودش باقیه. 😁
و از دست پارتنرم به شدت عصبانی شدم که چرا سین کرده جواب نداده با اینکه میدونه این کار منو دلخور میکنه. البته هنوزم جواب نداده و نمیدونم در چه شرایطی بوده که سین کرده جواب نداده.
ولی اگر این ویس ت رو گوش نمیدادم، یک نحس بازی ناخوداگاهی به بار میاوردم 😂🤦♀️
خیلی به موقع بود این ویس، و برای من یکی ، بسبار نجات بخش بود. 🤗🤗😍😍
دریامی گوید:
۱۲ دی ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۹کنترل نحس بازی باعث آرامش خودمون و طرف مقابلمون میشه و خیلی روی وجهه مون تاثیر داره .
کلا من تجربه کردم رفتاری که از روی بالغمون بیاد بالا ، آرامش دهنده اس
سارهمی گوید:
۱۳ دی ۱۴۰۳ در ۰۱:۰۷گرانبها جان خیلی خوب بود
ماشاله چه صدای گرم و زیبایی داری😍
مفاهیم را خیلی خوب میرسونی
خیلی به من کمک کردی😘
Leilaمی گوید:
۱۳ دی ۱۴۰۳ در ۰۷:۴۸گرانبها جان سلام
ازت بابت معرفی کتاب بسیار خوب که حتما تهیه اش میکنم و به اشتراک گذاشتن تجربه شخصی ات و نحوه برخورد بالغانه ات با ما بسیار ممنونم.
امیدوارم همینطور پرقدرت ادامه بدی.
رویامی گوید:
۱۳ دی ۱۴۰۳ در ۱۰:۲۴سلام سلام مهشید جان،🥰 حالا که بحث معرفی کتاب شد خواستم بهت پیشنهاد بدم یکبار دیگه کتاب چهار اثر رو بخونی،😍من دارم کم کم می خونمش ولی یه مقدار با وجود سادگی نیاز به تمرکز داره انکار بار اول آدم تو ذهنش نمی مونه و اینکه مطالبی که داره جالبه که خیلی هاست رو تو داری اینجا میگی!!! حتی یه بار تو اون سایت دیگه یه تاپیک زده بودی برای فروش خونه و گفتی ما وسایل رو جمع کردیم و انرژی مثبت دادیم و فروش رفت دقیقا این مطالب تو کتاب گفته شده جالب بودبرام اگه وقت کردی دوباره بخونش منم قصد دارم بعد که تمومش کردم دوباره بخونمش و یه نکته جالب دیگه اینکه چند وقت پیش در مورد عرفان و اینا ازت سوال کردم یه جورایی این کتاب توضیح دهنده اون نکات عرفانی بود برام.
مهتابمی گوید:
۱۳ دی ۱۴۰۳ در ۱۵:۲۴سلام مهشید جان
من این قسمت را خیلی دوست داشتم واقعا کاربردی بود
امیدوارم بتونم در اولین سکانس بحرانی که برام پیش میاد بالغم را روشن کنم و کودکم را کنترل کنم
ممنون که وقت میذارید 😍❤🙏
پرسفونهمی گوید:
۱۴ دی ۱۴۰۳ در ۰۱:۱۶سلام مهشید جان🥰
مثل همیشه عالی❤️ من یه چیزی راجب این کتابی که معرفی کردید بگم، این کتاب یک جلد دیگه هم داره که اگر قبل از خوندن این کتاب اون خونده بشه مفاهیمش راحت تر باز میشه چون اون یه جورایی انگار مقدمه هست، اسم کتاب وضعیت آخر هست، من ماندن در وضعیت آخر هم دارم ولی متاسفانه نخوندمش و داره گوشه ی کتاب خونه خاک میخوره🥲 الان که یادآوریش کردید دلم خواست برم بخونمش ولی حیف که خیلی گرفتارم و همونطور که گفتید کتابی هست که تمرکز میخواد
نرگسمی گوید:
۱۴ دی ۱۴۰۳ در ۱۴:۴۷سلام مهشید جان 💕
ممنون از مطالب و خوب و کاربردیت🙏🌷
در رابطه با سوالی که فرمودید به نظر من صبر کنیم که فوتبال تموم بشه و بعدش ازش کمک بگیریم اینجوری شاید بهتر باشه
مهشید جان میشه راجع به سن ازدواج هم صحبت کنید
درسته که بستگی به شرایط داره اما شاید یه قاعده کلی باشه
اینکه ازدواج داخل نوجوانی برای دختر خوبه یا نه
Saharمی گوید:
۱۴ دی ۱۴۰۳ در ۱۵:۵۵سلاممم
به نظر من رفتار درست اینه ک منتظر وقت طلایی باشیم ، درسته ک خانوما دوست دارن همیشه بعد مهمونی خونه رو تمیز کنن ولی اگه صبر کنن هم فوتبال تموم میشه هم خودشون یکم استراحت میکنن و فکرشونو جمع و جور میکنن