-
مهشید
- داستان زندگی
- ۱۷ شهریور ۱۴۰۳
۱۵) مژده ای دل که مسیحا نفسی می آید…
شش هفت ماه از کات ما گذشته بود که دوباره تصادفی دیدمش؛ البته من فکر…
-
- داستان زندگی
- ۱۶ شهریور ۱۴۰۳
۱۴) سفر قهرمانی در برزخ
یه مدتی درگیر مچ پام بودم و حقیقتا سفر خیلی بدی بود...چند روزی که گذشت…
-
- داستان زندگی
- ۱۵ شهریور ۱۴۰۳
۱۳) ماهی گم شده من
حدود ۴ ماه طول کشید که من بتونم تور طبیعت گردی برم ...قبلا همیشه آخر…
-
- داستان زندگی
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
۱۲) یک خاطره تلخ
یه خاطره خیلی تلخ از اون روزا دارم: یکی از فامیل های نزدیکم با یه…
-
- داستان زندگی
- ۱۴ شهریور ۱۴۰۳
۱۱) دوران سوگواری
من واقف بودم دوران سوگواری بعد از کات، سخت و جانکاه هست ولی حتما می…
-
- داستان زندگی
- ۱۳ شهریور ۱۴۰۳
۱۰) سفر برزخی من
خاطرات سمی قبلی از جلوی چشمم رژه می رفتن...1) من در سن کم وارد شرکتی…
-
- داستان زندگی
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۳
۹) مخالفت خانواده اش
خانواده اش دخترعموش رو بهش پیشنهاد داده بودند...در کل نظرشون این بود که دختر مورد…
-
- داستان زندگی
- ۱۲ شهریور ۱۴۰۳
۸) معرفی خودم
در جلسه هشتم ماجرا جدی شد و شروع کرد سوالات جزئی تر پرسیدن.هر طور به…
-
- داستان زندگی
- ۱۱ شهریور ۱۴۰۳
۷) کوکو با طعم زنانگی
سه چهار بار رفتیم رستوران و کافی شاپ های خوب...بهش پیشنهاد دادم که ساندویچ خونگی…
-
- داستان زندگی
- ۱۰ شهریور ۱۴۰۳
۶) دومین چالش در کوه
قرار کوه را گذاشتیم .من قبول کردم بخشی از وسایل را بیارم و اون هم…
