مقایسه خودم با بقیه
من این سوال را میخوام کلی تر و جامع تر جواب بدم:
هر بار که خودت را مقایسه کردی مطمئن باش با ذهن شرطی ات داری زندگی می کنی و این تحمیل جهان به توست…
یه نظری این اواخر در مورد خودم گرفتم و دقیقا زد تو خال:
گفت که مهشید تو روانشناسی نخوندی ولی همون چیزایی که از استاتیدت یاد گرفتی را به خوبی استفاده کردی تو زندگیت…
این بهترین توصیف از دانش من در این وبلاگ بود…ادعایی که همیشه داشتم این بوده که من متخصص و درمانگر و روانشناس نیستم ولی پای درس اساتید نشستم…
من اصلا نمی تونستم روانشناسی بخونم چون رشته مورد علاقه من کامپیوتر بوده…روانشناسی چاشنی قشنگ زندگی بوده برام…
من مباحث را از نگاه خودم بالا و پایین میکنم و تحلیل میکنم و به نتیجه می رسونم …
اما توصیفات این مدلی هم هست ازم:
مهشید تو خیلی دستاورد شغلی و کاری و ورزشی و … داری برای همین روی اینا اعتماد به نفست خوبه …بله بله اینم قبول دارم…
ولی خیلی موارد هم نداشتم و میتونست باعث خونه نشینی ام بشه…
میدونین چیه؟ در همه آدمها یه مواردی هست که نهفته است و چون شکوفا نشده، تیک دستاورد هم نمیخوره روی اون…
میگن وقتی می میری، ورژنی از خودت را بهت شون میدن که میتونستی بشی ولی نشدی! و این حسرت برانگیزترین حس هست…
حالا سوال اینه:
چی باعث میشه که نهفته های درون ما، شکفته نشه؟
ذهن شرطی ما باعثش هست.
ذهن شرطی یعنی:
در دنیا یه سری موارد دیده ایم و ذهن مون طبق همون ها هم به نتیجه می رسه…
مثلا: اگه پول باشه من میتونم همه کاری بکنم ولی پول نباشه هیچ کاری نمی تونم بکنم!
در واقع مقایسه های اشتباه و تقلیدهای اشتباه، اسمش میشه ذهن شرطی.
واقعا پول نباشه هیچ کاری نمیشه کرد؟
جواب شما چیه؟
پول اگر نباشه یه کار میشه کرد! پول سازی کرد!
جواب مسخره ای بود؟ اگر به حس مسخره بودن این جواب رسیدی، مطمئن باش ذهن شرطی ات نظر داده.
اولین قدم برای اینکه ما بتونیم به حس بهتر یا به قولی منِ بهتر برسیم این هستش که تمام شرط های ذهن مون را پاک کنیم و با خودمون صادق باشیم:
دنیا را ول کن؛
همه الگوهای شکست را ول کن؛
همه آدمهای موفق و الگوهای موفقم ول کن؛
فقط یه نکته را از من داشته باش و برو جلو!
کاری که خودم کردم را دارم میگم…درمان از همین سوالات و جواب ها و شناخت درون هست:
من چی هستم؟ جواب: یه آدم ناکارآمد به درد نخور!
به چی علاقه دارم؟ جواب: به موسیقی و رقص و آشپزی و ورزش و کوه و …
چیکار میتونم بکنم؟ غیر از ورزش تو خونه و کوه، بقیه اش پول میخواد…
پول از کجا بیارم؟ باید برم سرکار…
اینها پرسش و پاسخ های صادقانه من در تایمی از زندگی ام بوده …
خیلی کلیشه ای هست ولی تو همین جواب دادن ها، شما سعی کن یه جوابی بدی ک مثالی از دنیا و بقیه نباشه! با ذهن خودت جواب بده…
میدونی وقتی محدودیت های ذهنی ات و مقایسه ها و تقلیدها را از روی ذهنت برداری، دیگه سایه های دیگران نمی افته روی تو …ذهن شرطی همین طوری ایجاد شده…سایه های این مدلی افتاده روی اون…
ذهنت شرطی نباشه، اون وقت واقعی میتونی خودت و ضعف هات و علایقت و راه کارها را کشف کنی…
به من میگی: مهشید هنر کردی!؟ خوب معلومه وقتی میگی “پول ندارم چی کار کنم؟” جوابش میشه که “باید برم سرکار” !!! کو کار؟ چطوری برم؟ و …
میدونین نکته این ماجرا کجاست؟
اینجاهای توضیحات من خیلی خیلی دلی هست و عمیق…چیزی که آدمهایی که راهی را رفتن و موفق شدند، ته دل شون دارند ولی نمی تونن بگن و یا وقتی میگن، کلمات درستی براش ندارند…چون اینها حسی هست و توضیح حس ها، خیلی سخته…
مثلا وقتی میگم من برام مهم نیست که فلانی چی میگه، اگر شنونده این نظرم یه آدمی باشه که حرف مردم براش مهمه، پیش خودش نمیتونه باور کنه…یا اگر باور کرد نمی دونه چطور میشه به جایی رسید که حرف مردم براش مهم نباشه…این ها نتیجه تمرین هست ولی یه چیزی ته دلت جا افتاده که روی اون قوی شدی…اینو میخوام جا بندازم برای تویی که داری میخونی…
دارم سعی میکنم حسم را انتقال بدم که خواننده این مطلب قشنگ حسش کنه…جایی از خودم را میخوام بهتون نشون بدم که کشفش کردم، رفتم و موفق شدم…
نقطه شروع مهشید روی عزت نفس+اعتماد به نفس+ من بهتر!
جایی از درون من که در درون همه آدمهای دنیا هست و نسل های بعدی هم دارند و نسل های قبلی هم داشتند و تو هم داری! اما نگاهت بهش شرطی هست و این همه کار را خراب میکنه!
وقتی مسئله اینه : من پول ندارم!
جواب فقط همینه: باید برم سر کار!
جواب اینها نیست:
پارتی ندارم!
زیبا نیستم!
و…
ذهن ما روی الگوهای منفی اونقدر مانور میده که هیچ تلاشی دیگه نمیکنیم، متوقف میشیم…
همین اواخر دیدم یه دختری پول میخواست و رفته بود مصاحبه و بهش گفته بودند منشی و ۹ میلیون حقوق…
حقوقش بهتر از صفر تومن بود نه؟
اما خودش را مقایسه کرده بود با یه دوستاش که تازه رفته سرکار و بیشتر میگیره…این دختر همین طور بیکار مونده بود تو این دو سال چون الگوی ذهنی اش شده بود دوستش…
سوالم اینه که چرا شما نباید بشی یه منشی پر قدرت با ۹ تومن که پس فردا خواستی از شرکت بری، مدیر عامل بهت بگه: چند میخوای تا بمونی؟
چرا فکر میکنی هر چیزی باید مثل بقیه و از راه بقیه برات رخ بده؟
شاید قراره من ۴ ماه بشم منشی و بعد از چهار ماه، با تماس هایی که جواب دادم و یا مکاتباتی که تو شغلم داشتم، ۳۰ تا شرکت دیگه را بشناسم که اونا هم من رو تو این ۴ ماه شناختن و بعد از چهار ماه میتونم هر کدوم شون را انتخاب کنم…
من اولین روزی که رفتم کارآموزی تو یه شرکت…سنم ۱۷ بود و تجربه هیچ کاری نداشتم…با دوستم رفته بودیم و هر دو به پول نیاز داشتیم…
بعد از مصاحبه، من انتخاب کردم که برم تو این شرکت و دوستم انتخاب نکرد و مسیر پیشرفت ما تغییر کرد!
اون تا مدتها شاغل نشد و ازدواج کرد و تازه اون تایم ها سرکوفت هم می زد که چرا ۸ ماه بیگاری ازت می کشن!
من در این شرکت ۸ ماه حقوق نگرفتم ولی ۸ ماه کار یاد گرفتم …۸ ماه روابط عمومی ام بهتر شد…۸ ماه فهمیدم چیزی به اسم SQL هست که داده ها را نگه میداره تو برنامه نویسی؛ ولی من بلدش نیستم اما دوستش دارم…حتی باعث شد مدیرم توبیخم کنه چون من کارآموز بودم ولی داشتم تو SQL میچرخیدم…وقتی گلایه کرد گفتم ببخشید من بهش علاقه مندم و گفت خب بیا تو بخش برنامه نویسی…
یعنی علاقه ام را کشف کردم و ۸ ماه مفیدی را گذروندم و باعث شد برنامه نویس بشم…باعث شد رشد کنم و پول در بیارم…
تمامی عزت نفس پودر شده ما از همین مقایسه هاست..فرسوده مون می کنه…
زوم شدن روی بقیه واقعا انرژی ات را می گیره…
همین وبلاگ زدن: من میتونستم راه و روش بلاگرای اینستاگرام را برم..پولسازه، سریع به هدف میرسی…فالور میگیری و…
ولی من دوست نداشتم! من دوست دارم راه و روش خودم را بگم و زن های بالنده تحویل بگیرم…دوست دارم برسونم شون ته اعماق وجودشون تا خودشون را کشف کنند…این مدل بلاگری در جهان امروزی سخته! فکر میکنید نمیدونستم سخته؟ چرا میدونستم!
من انتظار بازدید زیادی فعلا نداشتم و میدونم مخاطبینم آدمهای فرهیخته و تحلیل گر و رو به رشدن …اینجا میخواستم دلی باشه و خونه مجازی ام باشه…ولی خیلی زود جالبه که ۱K بازدید گرفت! یه برند ضد آفتاب بهم پیشنهاد تبلیغ داد!
خودت را کشف کن و این کشفیات الزاما شبیه من و ما نیست …امضای خودت زیر کارهاته …
الان همه دارند فیلم میگیرند و میکاپ می کنند و نصیحت می کنند (من نقدی هم ندارم بهش) ولی این کار من نیست…”با من آماده شو بریم فلان جا” کار من نیست و علاقه مند نیستم بهش…
امضای منم زیر همین وبلاگمه …برای خیلی ها دوست داشتنی نیست خب نباشه! من اینجا حالم خوبه و مخاطبین خودم را جذب میکنم…مخاطبینی که یا دوست دارند رشد کنند و یا رشدشون را به بقیه بگن و حس خوب بدن و خساست در دادن اطلاعات نداشته باشند…تنگ نظر نباشن و …
دو شب پیش یه تاپیکی بر ضد خودم دیدم، باعث شد بازدید وبلاگم رکورد بزنه! میدونین میخوام چی بگم؟
میخوام بگم که تو راه خودت را برو و بهترین خودت بشو ..تو این راه خیلی ها دوستت دارند و خیلی ها ندارند…اونایی که دوستت ندارند و روت زوم می کنند هم میتونه باعث تبلیغ و رشدت بشن:)
اینقدر فکر نکن که بقیه با چه سرعتی رفتن و رشد کردند و منم باید از همون راه برم!
تو تویی! و اونا “تو” نیستند!
نمیگم راه های مردم برات الگو نباشند نه! راه های آدم ها را رصد کن …شاید اونها میانبر های خوبی هم یادت بدن، ولی همین میانبر را هم تو باید تنهایی بری! شاید قرار باشه تو همین میانبر، آب بخوری و اون آدم هیچی نخورده! می دونین چی میگم؟ راه تو الزاما دقیقا شبیه اونا نیست؛
باور کنین همین جایی که سر زدی به خودت، شروع تمام شفاهای زندگی ات میشه…جایی که شکوفایی ها رخ میده و ورژن یکتایی از یک آدم در جهان متولد می کنی…
پاورقی: شاید این پست را راحت ازش بگذری، ولی من سخت نوشتمش…نوشتن حس های درونی، خیلی سخت هست…وقتی دکمه “انتشار را زدم” نفس کشیدم چون این پست خیلی خیلی ادیت خورده تو این دو روز…
کلمات کلیدی: #مقایسه #من_بهتر #تقلید #ذهن_شرطی #سوال_جواب
دیدگاه ها (93)
رویامی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۱۲ممنون از وقتی که برموان میذاری.مهشد من یه سوال دارم یه جایی شنیده بودم میگفت اون چیزهایی که تو کودکی علاقه داری تو اونها میتونی موفق بشی من تو کودکی بی نهایت خیاطی دوست داشتم وقتی رفتم مدرسه عاشق نوشتن بودم همیشه دوست داشتم نویسنده بشم شاعر بشم . و تو اینها هم استعداد دارم ولی کلا راهی برخلاف اینا رفتم هیچکس رو نداشتم راهنماییم کنه فکر کن با استعدادی که تو ادبیات داشتم رفتم ریاضی خوندم،😶 دوسال رفتم دانشگاه تو رشته ریاضی،😢وسطش کم آورم ول کردم رفتم حسابداری خوندم،😐یعنی به این راهی که رفتم فکر میکنم دلم میخواد کله م رو بکوبم به دیوار. الان با یه لیسانس حسابداری بیکار نشستم خونه چون علاقه ای هم به این کار ندارم فکر کنم وقتی بمیرم کلی حسرت بخورم چون کلا راهمو رو اشتباه رفتم الان واقعا خستم حوصله تغییر مسیر ندارم خانه دار هستم و دو تا بچه دارم همه فکرم اینه راهنمای اونا باشم تا مثه من حسرت نکشن. در کنارش گاهی برای خودم خیاطی میکنم کیک و شیرینی میپزم ولی خب توش پیشرفتی نکردم،🥺 خیلی دوست داشتم کتاب چاپ کنم ولی میگم با خودم کی حالا پول به کتاب میده کی حالا کتاب میخونه کی حالا دنبال شعره،😢
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۶تو سایت ها بنویس
خیلی سایت های نویسندگی هستن که حتی میتونی برای فروش مجموعه اشعار و رمان هات اقدام کنی توی همون سایت ها
کانال بزن بنویس
اتفاقا خیلی ها هستن عاشق شعر و کتابن و خریدارن
الان کتاب رمانی اینترنتی هست به اسم هیجکسان
ترسناک و تخیلیه
قلم ساده ای هم داره
ولی انقدر مردم دوست داشتن که معروف شد و ۴ اش هم خریدن
همین مهشید رو ببین داره نویسندگی میکنه و ازش دستاورد داره
خب تو راه مهشید رو به سبک خودت برو
همین جا داره میگه خودت رو محدود نکن
استفاده کن
کل نعمت های دنیا برای توعه عزیزم
من باور دارم خدا انسان و شرایط انسان رو طوری آفریده تا استفاده کنه و لذت ببره و عشق بورزه و در آرامش باشه
فکر نکن راهی نداری بخاطر یه انتخاب اشتباه در گذشته.تو خیلی راه ها داری
کتاب خودت باش دختر از ریچل هالیس
بخاطر اینکه کتاب خیلی مثبت گونه بود و زندگی یه دختر با روابط خارج از چهارچوب نبود انتشارات حاضر نشدن کتابش رو چاپ کنن اون موقع
ولی خودش چاپ کرد و بخ اطرافیان فروخت و اون ها هم اینور اونور پخش کردن و چون یذره اوج گرفت و محبوب شد
حاضر شدن کتابش رو چاپ و منتشر کنن
راستی حتی میتونی پیج اینستا بزنی
یا به روزنامه ها بدی نوشته هاتو چاپ کنن
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۲عزیزم به انتهای موضوعات اگر فکر کنبم، نا امیدی توش زیاده!
مثلا آخر این کتاب نوشتن میشه چی؟ اگر چاپ نشد چی؟
شما یه رسالتی در این جهان داشتی و انجامش بده…
نهایتا بچه هات ازش استفاده کنن همین خوبه…
میدونی آدم وقتی تمام وجودش را میذاره روی علایقش و دلی و با توکل به خدا پیش میره، حقیقتا نتایج جالبی میگیره…
Saharمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۰قسمت اول کامنتتون ، که در مورد شرطی شدن ذهن هست
چی باعث میشه که ذهن اینجوری بشه ؟ ریشه اش چیه ؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۲انسان بخاطر نیازهاش به وسایل و پدیده ها ارزش میده
که افراط در اون گاها میشه تعصب
و تفریط هم بی هویتی
در جامعه ی متمدن و پیشرفته بخاطر دستاوردهای بی نهایت و چه بسا بخاطر چهارچوب های عرفی و تجارب آسیب زای نسل قبلی کمالگرایی هایی ایحاد میشه .یعنی همون ارزش ها
ولی در جای نامناسب
یعنی بجای اینکه انسان ارزش و معنا بده
برای معنا و ارزش گرفتن سعی میکنه به چیزهایی برسه
و اینجا ذهنت شرطی میشه
من بشرطی ارزش دارم گه خونه داشته باشم
بشرطی توانا هستم که شاغل باشم
بشرطی ارزشمندم که تایید بشم
بشرطی شروع میکنم گه وسیله داشته باشم
بشرطی پولدار میشم گه والدین ثروتمند داشته باشم
بشرطی معنا میگیرم گه یه چیز بهم اون معنا رو بده
اینجور مواقع بهش میگن خطای شناختی
و درمانش به صورت شناخت درمانی صورت میگیره
یعنی بیان بهت آموزش بدن
که تو بدون وسیله ای ارزشمندی
تویی که ارزش میدی
نه اینکه ارزش بگیری
توی انسان حضورت همین شکلی به همین صورت ارزشمنده
و آزاد و قدرتمندی که هر کار کنی
و به همین شکلی که هستی میتونی عشق دریافت کنی
و حق داری به خودت حق تفریح و سرگرمی بدی
و نیاز نیست شرط هایی برای خودت بذاری تا اجازه و توانایی کاری رو داشته باشی…
Saharمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۰۹مرسی فلفلی که جوابمو دادی ❤️
و این تیکه از متنت
بجای اینکه انسان ارزش و معنا بده برای معنا و ارزش گرفتن…
خیلی قشنگ بود و دوست داشتم و سیوش کردم😁
و این تاپیک باعث شد که به فکر این بیوفتم که ما الان چقدررر درگیر این شرطی شدن هستیم حتی ساده ترین چیزها.
اینجوری که گفتی نتیجه ش این شد که ما باید بدونیم ک ما در هر صورت ارزشمندیم چون شخصیت خوبی داریم مثلا مهربونیم ، تا یه حد نرمالی فداکار هستیم، خیر خواهیم و.. حتی اگه ثروتمند نباشیم یا دستاورد خاصی نداشته باشیم
ولی واسه درمان این شرطی شدنه باید چیکار کرد ؟
من یه جایی خونده بودم که نوشته بود من هر وقت بخوام وسیله ای بگیرم از خودم میپرسم که من واقعا این وسیله رو احتیاج دارم و میخوام؟ یا میخوام که بقیه بدونن که دارمش؟
این فکر کنم ایده ی خوبی باشه توام اگه ایده ای داری بهم بگو لطفا 💕
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۴۲خوشحالم که خوشت اومد عریزم❤️مرسی ار ایده ات عزیزم
من نظرم اینه هر روز توانایی های ذاتی خودمون رو یادآوری کنیم به خودم
من از این تمرین تکرار جملات خیلی نتیجه گرفتم
البته جملاتی که به دل بشینه و با قالب فکریمون جور باشه
یعنی اینکه من به خودم بگم من توانام من با ارزشم
من قدرتمندم به این دلایل
من ارزشمندم به این دلایل واسه من جوابگوتره ولی ممکنه برای تو مثلا این جمله که انسان عریان بدون هیچگونه منسب و جایگاه و ثروتی ارزشمنده چون خدا از روح خود در او دمیده
خلاصه باید ببینی چه جملات کلیدی تو رو به اون هدف و معنایی که میخوای میرسونن
البته اول باید ساده سازی گنی ببینی مغزت به چه علت تو رو بی ارزش میدونه؟
من مثلا علت ارزشمندی شرطیم این بوده که بابام هرلطفی میکرد سرم منت میذاشت
و میگفت بخاطر اینه شما به جایی برسید
ولی هیچگونه توجه و محبت پدری نبود
حتی برای بیرون بردنم هم منت میذاشت
میگفت نگاه کن من این رو بچگیش میبردم بیرون وقت میذاشتم نگاه به هیچ جا نرسید😐
و خب من فکر میکردم زمانی ارزشمندم که به آرزوهای بابام برسم
اون موقع محبت و ارزش پدری رو میتونم بگیرم و لایق گرفتنش هستم
ولی خب خیلی با خودم صحبت کردم تا قانع شم که من یک بار زندگی میکنم و مسئول زندگی خودم هستم
همانطور که بابام بخاطر خواسته هاش زندگی کرد و به خاطر خواسته خودش حاضر نیست محبت پدری گنه پس نیاز نیست من هم آرزوهای اون رو زندگی کنم
آرزوهایی که میتونست بهشون برسه ولی نخواست
یه کار دیکه هم میشه پیدا کردن ارزش ها و رسالتمون
اینکه من چرا به این دنیا اومدم
یا چه جیزی برام ارزش داره
مثلا برای آرامش داشتن در این دنیا و اون دنبا هدف و ارزشه
پس براش تلاش کردم به اون هدف برسم و چیزای دیگه واسم مهم نیست
ارزش های ما مسیر زندگیمون رو مشخص میکنن
مثل کسی که میخواد از تهران بره مشهد برای زیارت
خب چون دیکران میگن شمال خیلی خوش آب و هواست و برای تفریح برید اونجا این همه هزینه کردید حیفه تفریح نکنید
ولی چون تو میدونی به چه علت داری کجا میری
دیکه مسیرت رو کج نمیکنی بخاطر حرف و معیارهای دیگران
امیدوارم متوجه حرفم شده باشی
توی این دنیا کلی چیز هست که تو میتونی استفاده کنی
کلی هدف برای رسیدن هست
کلی مسیر برای رفتن هست
کلی مهارت و دانش برای یادگیری هست
اما بقول مهشید جان زمان کمه و ما فرصت نداریم به بی نهایت های دنیا برسیم
پس باید وقتمون و انرژیمون بذاریم صرف چیزی که میدونیم با اهداف ما جوره.و نیازهای ما رو فراهم میکنه
میتونی مطالعه کنی در رابطه با نیازهای انسان
هرم مازلو یکی از نیازها رو میگه
و تئوری انتخاب نیازهای دیگه
فعلا این دو نیاز رو ببین
و نگاه کن کدوم در تو فعال تره
و سعی کن هدف و ارزشی متناسب با این ها برای خودت مشخص کنی
اینطوری دیگه ذهنت شرطی نمیشه
بلکه مسیریاب میشه
مسیر خودت
یا بقول مهشید نگاه کنیم به درون خودمون و دنیای خودمون رو ببینیم و خودمون رو اندازه این دنیا باارزش بدونیم
که میشه ارجاع کرد به تاپیک قصر درون
البته راه بسیاره ببین با کدوم راحت تری
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۱۹در پاسخ به sahar
وقتی با سرزمین درونی ات بیگانه باشی…از بچگی باید و نباید توسط والدین و محیط و فامیل و …برای نا تعیین میشه…دختر باید بدش فلان باشه ..بعد می بینیم سلبریتی قد کوتاه هم داریم !
دختر باید پوستش سفید باشه بعد میبینیم سلبریتی پوست برنزه داریم!
پسر باید گلزار باشه تا بتونه بره تو سینما …بله بله ولی همه گلزار نبودن و تو سینما هم هستن …
چون روستایی هستی پس فلانی و ….
اینا باید و نبایدهای دیکته شده به ماست …زمانی که ما سرزمین وجودی مون را دیکته میکنیم به جامعه، ادمهایی میان روبروت که شما را دشمن می بینن:
اوه تو پشت کوه بودی که! حالا دم در اوردی!
برخی هم تشویق تون میکنن و بهتون اقتدا هم میکنن!
نه تشویق نه سمی رفتار کردن ملت ارزشی برای اونی که سرزمین وحودی اش را شناخته دیگه نداره…
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۰واسه من این متن خیلی باارزشه
چون از الگوهای دنیایی نیومده
از الگوی زندگی یک شخص اومده که زندگی شخصیش رو زندگی کرده❤️
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۳:۰۲ممنونم ❤
منیرهمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۰۳عالی بود مهشید جان👌🫶😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۳قسمت اول متنت منو یاد ۳ تا انیمیشن انداخت
من خیلی انیمیشن دوست دارم و از اون ها معمولا درس هایی میگیرم که به دلم میشینه
با اینکه مردم میگن نه تخیلیه ربطی به زندگی واقعی نداره
ولی دنیا بهم ثابت کرده که انسان نمیتونه خارج از دنیای واقعی رو تخیل کنه
و هر جی رو که تخیل میکنه
یا از خاطرات ذهنشه که از دنیا کپی گرقته
و یا تلفیقی از تصاویری که از جهان در ذهنش تولید شده
اگر زندگینامه نویسنده ها و نقاش ها رو بخونید به حرفم میرسید
دو نفر در علم نقاشی به گفته قدیمی ها با دنیای فرمانده فرمانده داشتن
و به گفته الانی ها اسکیزوفرنی داشتن
و نقاشی هاشون از حالت های عادی که در آن زمان سبک رئالیسم (نقاشی که بر اساس واقعیات و طرح های واقعی کشیده میشه)
بوده خارج میشه و حتی دیوانه خطابشون میکردن ولی خب الان جزو باارزش ترین آثار هستش
یا نقاش دیکه ای که در دوره ی خودش در سبک رئالیسم نخبه بوده ولی با گرفتن افسردگی و پارانویید نقاشی هاش تخیلی میشن و اون زمان باز این نقاشی ها از دور خارج میشن ولی در دوره ی بعد ستایش میشن
اسمشون رو پیدا میکنم برید بخونید لذت ببرید
😁
اما با این وجود که میگن همه ی این ها از تخیلات خودشونه
ولی نگاه کنید میتونید همه ی اون تصاویر رو به شکلی در دنیای واقعی ببینید
و این یعنی انسان هر تفکری داره در دنیا کارآمده
و در دنیا وجود داشته و جوابگو بوده
بگذریم
داشتم راحب انیمیشن میگفتم
یکی انیمیشن افسون و آواتار و دیگری اسمش رو یادم نیست اما فکر کنم دیده باشید که دوتا الف آبی رنگ میرن دنبال ماجراجویی تا بتونن الماسی پیدا کنن و با طلسم باباشون رو احضار کنند😁
در افسون خانواده ای هست که جاروهای عجیب و غریبی دارن و این جادوشون رو در خدمت اهالی شهر وقف کردن و حتی ساده ترین امور اون ها رو برآورده میکنن
و اون ها فکر میکنن بی فایده و بدرد نخورن
وقتی این جادوها از بین میره
برای ساخت خونه میچسبند به قدرت گروهی
به هوششون
به دانش
به تمرکز و یادگیری
به ابزارهای طبیعی
و اتفاقا خانه ساخته میشه
این دقیقا داره همون چیزی که گفتید رو نشون میده اینکه بدون اینکه به الگوهای جامعه نگاه کنیم و بگیم مثلا من با پول میتونم به رویاهام برسم یا من با زیبایی میتونم ازدواج خوب کنم
میتونیم بچسبیم بخ ابزارهایی که داریم
به آدم هایی که اطرافمونه
به دانش
به تلاش و …
در انیمیشن اون دوتا الف
یکی از شخصیت ها میگه قانون ماجراجویی اینه گه از هر چیزی که در اطرافت هست استفاده گنی
و میشه دید شخصیت دیگه که جادوگره وقتی هیج وسیله ای در دسترس نداره از هر جی که اطرافش هست استفاده میکنه
یا آواتار حتی
شخصیتی که با دنیای واقعی و ارواح در ارتباطه و به الگوهای جامعه نچسبیده
یکی از استادهاش میگفت کل دنیا برای توعه پس از همه اش استفاده کن
و شخصیتی کنار آواتار هست که فکر میکنیم خنگ و دست و ما چلفتیه و خودش هم فکر میکنه بی ارزشه
ولی استاد بهش میگه تو قدرتی به نام خلاقیت داری و از کوچیک ترین چیزها بهترین نتایج رو کسب میکنی
و تلاش میکنی تا حتما اون چیز رو نتیجه برسونی
و این بالاترین قدرته
بنظرم بجای اینکه انسان ها به معیارهای موقتی جامعه توجه کنند بهتره به استعدادهای خدادادی نگاه کنن
حتی شخصیتی در این انیمیشن هست که دوست داره مهارتی رو یاد بگیره و خیلی زودتر از بقیه یاد میگیره و استادش بهش میگه تو نشان دادی با علاقه و اشتیاق و پشتکار و کنجکاوی میشه تو هر چیزی بهترین شد
تا مدت ها معیار آی کیو روی بورس یود و میگفتن هر کس همچین هوشی داشته باشه موفقه ولی بعدش هوش های هفتگانه اومد و بعدش هوش ایکیو
من فکر میکنم یهترین وسیله برای رسیدن به دستاورد صفات انسانی هستن
صفاتی که حیوانات ندارن
شوق،علاقه،استمرار،تعهد،تلاش،امید و کنجکاوی…
یادمه یمدت برای هدایت تمرکزم رفتم توی پیام رسان سروش و خمین طوری یه کانال راه انداختم
۲ ماه وقت گذاشتم بدون صرف هیچ گونه هزینه ای کانال رو رسوندم بع ۳ هزار عضو فعال با ویو ۲ هزارتایی
بدون هیجگونه هزینه خاصی
با یه گوشی هنگی خراب
با تلاش و استمرار و کنجکاوی و اشتیاق
فقط همه کارایی که میشد کاربر رو جذب کرد امتحان کردم و یاد گرفتم
از بنرسازی
از پیوی رفتن و درخواست دادن
و …
اتفاقا تا مدتی درآمدزا هم شد و خیلی هم خوب بود
البته تا اینکه یکی به اشتباه پاکش کرد😑
البته نمیگم این ها فقط وسیله باشن برای رسیدن به چیزی
میگم ارزش و توانایی ما انسان ها به چیزیه که هستیم
به کلی آپشن هایی که داریم
ما خارق العاده ایم
اینکه تو دوره ای یکی به اوج جذابیت و موفقیت میرسه
بخاطر نیازهای خاص اون زمان جامعه هستش
شما تاریخ اقتصاد و تاریخ هنر و تاریخ صنعت رو ببینید میتونید این رو متوجه بشید
برای مثال زمانی که در یونان باستان زن ها ستایش میشدن چون تازه با واقعیت تولد آشنا شده بودن
و کشاورزی و دامداری در اوج خودش بود
و زمانی که زن سعی شد ناپدید بشه
بخاطر حفظ بقا
و بقا شکار و جنگ بود
این انسانه که به چیزی ارزش و معنا میده
و متاسفانه ارزش و معنای انسان رو نیازهاش بهش دیکته میکنند
نیاز به بقا
عشق
استقلال
قدرت
و تفریح
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۹وای مهشید من چند سال مطالعه کردم تا بتونم از بی خردی های جامعه خودم رو جدا کنم و بتونم آزادانه و قدرتمندانه برای خودم تصمیم بگیرم
اما باز باید این واقعیت رو قبول کنیم
ترس ها ما رو محدود میکنند
مخصوصا ترس بقا
که ترس از شکست و آسیبه
و این ترس نسل اندر نسل به ما منتقل شده
و راه های تدافعی ما
یا ستیز بوده
یا گریز
یا فریز شدن
و میتونیم همیشه ۳ گروه رو در جامعه ببینیم که این طور رفتار میکنند در مقابل چالش ها
نباید یادمون بره دنیا طوری ساخته شده که به نفع ما باشه
وگرنه انسان ها خیلی وقته پیش منقرض شده بودن
من خودم هر بار به خودم یادآوری میکنم که دنیا حتی اگر تموم بشه باز به نفع ماست
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۴۶الان مدتیه دارم سعی میکنم ببینم خودم چی میخوام
یمدت میگفتن برو سراغ استعدادت
اصرار اکید هم داشتنا😑
ولی دیدم من واقعا نمیخوام این رو
یکی بهم گفت برو سراغ رشته مدیریت یا مهندسی و بعد مهاجرت کن
زندگی خوبی رو میسازی و اگز بمونی مجبور میشی استعدادت رو سرکوب کنی و یه زندگی ستنی داشته باشی و ازدواج کنی و بچه دار شی و بعدش به هیچ جا نرسی
البته قبول دارم از روی دلسوزی داشت این حرفو میزد😂
ولی خب خیلی فکر کردم دیدم نه این خواست من نیست.
من اهمیتی نمیدم استعدادم چیه
ترجیح میدم از اون استعداد استفاده کنم ولی زمانی که خودم بخوام
حتی راحب علاقه ام همینم
زمانی انتخاب کنم که خودم میخوام
یا رفاه
باز هم همین طور
چند ماخ پیش دوستی به من گفت تو یبار همچین کانالی زدی باز هم بزن پول در بیار
دیدم نه نمیخوام الان پولی در بیارم
میخوام الان مطالعه کنم
میخوام الان فکر کنم
نمیخوام دیگه تمرکزم رو بذارم روش
و الان به رفاه فکر نمیکنم
حقیقتا من چون توی زندکی فقیری بودم خوابیدن روی زمین سرد هم واسم فرقی نمیکنه
البته الان یکم لوس شدم😂
ولی واسم مهم نیست چند سال لباس نخرم
من یه لباس رو چند سال استفاده میکنم و هر جا دوخته بشه خوب میدوزمش
کفش هم همین طور
کیف هم همین طور
قاب گوشی حتی درست کردم
زمانی که لوله کشی حمام خراب شد
من توی حیاط توی سرما رفتم کوشه سرویس بهداشتی و با شیر روشویی موهام رو با آب خنک شستم تا سرما نخورم
و زمانی که آب گرم کن خراب شد
یه لگن آب گرم کردم و باهاش حمام کردم
به مشاور دسترسی نداشتم خیلی مسائل رو یاد گرفتم و تونستم حلش کنم
برای زبان معلم نداشتم ولی خودم در حد لازم مطالعه کردم با اطلاعاتی که در سایت ها بود
حرفم اینه وقتی یک انسان میتونه با هر شرایطی به نتیجه ای که مبحواد برسه
حیفه که بقول شما ذهنش رو محدود کنه به حرف دیگران
به الگوهای جامعه
به تجارب زیسته دیگران
به قواعد و قوانین زمانه
به عقاید و فرهنگ های اجتماعی
البته نمیگم کلا بندازیم دور و بشیم یه آدم بی تمدن
میگم با احترام به تمامی آداب و رسوم و تجارب و تلاش ها
با این حال باز هم آدم حق داره خودش رو باارزش و توانا بدونه
و برای خواسته هاش طوری تلاش کنه که نه به عرف جامعه آسیب بزنه و نه خودش رو محدود کنه
و میتونیم توی معلولین این شکست قاعده رو ببینیم
کسانی رو زمانی از طرف گروهی از دانشمندان ناهماهنگی و زشتی طبیعت نامیده میشدن و به عقیده اون ها باید نابود میشدن
ولی الان خیلی دستاوردهای چشمگیری دارن و کاملا قابل احترامن
من خودم اون زمان میدونستم بدون رفاه میتونستم زندگی کنم
و چیز دیکه ای واسم مهم تر بود
برای همین برای پول درآوردن تلاش نکردم
و این شناختی بود که من از خودم داشتم و چیزی بود که خودم میخواستم
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۷👏👏👏👏👏
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۹دنیای فراماده* ارتباط*
مهشید من کیبوردم خودش کلمه رو اصلاح میکنه ولی توی سایت حس میکنم این مسئله رو شدیدتر میکنه🤕چرا اینطوری میشه آخه
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۷عیب نداره 😅
Saharمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۵۷وااای فلفلی چقدر حیف شد کانالت که پاک شد 😥
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۲۰آره واقعا حیف😐
اون زمان که سروش کانال ها و محدودیت های زیادی نداشت واقعا عالی بود
نزدیک ۱۰۰۰۰ تا پیوی رفته بودم و تبلیغم رو برای همه فرستاده بودم انقدر شلوغ شده بود که گوشیم به چوخ رفت😂😐
درخواست تبلیغ زیاد داشتم و حاضر بودن براش پول زیاد بدن
تا ۴ روز سراغ اونی که پاکش کرد نرفتم تا سرش داد و بیداد نکنم😐😂
چون بعدش کانال ها زیاد شدن و سروش محدودیت هایی آورد
آخ آخ داغ دلم تازه شد😂😐
باید برم فحشش بدم نمیشه😂🤕
Saharمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۴😂😂😂
تو که یبار انجام دادی
اگه بخوای بازم میتونی
من توی سروش کانال های زیادی چک میکنم
و مثلا یه کانال از ۱۰۰ تا عضو با تبلیغ های زیادی ک انجام میده یه دفعه میشه ۱۵۰۰ تا
دوباره میتونی برگردی به اوج 😉
اگه کانال رو زدی حتما به من بگو ❤️
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۷مرسی عزیزم از روحیه ای که میدی چشم گلم😍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۲۵راستی مهشید میدونی کوچینگ چیه دقیقا؟
متوجه شدم شرکت های بزرگ مشاورانی دارن به عنوان راهبر
و اون سوال هایی که بالا کردی رو از اعضایی که کم کار و بی مسئولیت شدن میپرسن
یا موقعی که برای پیشرفت یک شرکت جلسه ای دارن و نیازه تمام اعضا ایده هاشون رو مطرح کنند
راهبر سعی میکنه گفتگو رو طوری هدایت کنه که همه شرکت کنند و بتونند ذهنشون رو ساماندهی کنند
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۷بله یکیش همین هست …تو کلاس های بازاریابی این تعریف را شنیدم…مهمترین مورد در کوچینگ، به نظر من همون فضای امن هست که بین سوال کننده و مراجعه کننده فراهم میشه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۱۴چطور؟
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۴گفتی که کیبوردت خودش مینویسه…
گفتم عیب نداره…
چون کامنتا درهم میاد، فکر کنم منظورم نرسید☹
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۰۳نه عزیزم متن آخرت که گفتی مهم ترین بخش فضای امن بین مراجعه کننده و درمانگره دوست دارم توضیح بیشتری بدی
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۵یعنی سوال کننده هیچ قضاوتی نکنه..هیچ اخم و تلخی ای نداشته باشه…سرکوفت نده …
به قولی مثل پدر روحانی باشه و شنونده خوبی باشه و نور بتابونه بهت تا خودت را بهتر ببینی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۲موافقم باهات👌
این چیزیه که خودت هستی😃❤️
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۵۹ای جان خجالتم دادی😘🙏🙏🥰
ستارهمی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۱۵سلام مهشید بانو 😍.من از شما یه سوال داشتم.اگه یک دختری مجردها و اهل دوستی قبل ازدواج نیست چه جوری ازدواج کنه؟مدرن یا سنتی؟چه مکان ها یا چه جاهایی بره تا مرد مورد علاقه اش رو جذب کنه و زودتر خواستگار پیدا کنه یا چه کارهایی انجام بده تا یه مرد خوب و جنتلمن رو برای ازدواج جذب کنه نه پسرای بد و موردهای انحرافی که دنبال دوستی های قبل از ازدواج هستن.
مهشید بانو توی یک پست درباره این موضوع توضیح میدید 🥺؟شاید سوال خیلیا که مثل من مجردند و از جذب پسربد خسته شدن باشه .
مرسی دختر گرانبهای گرامی🙏❤️.
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۸سلام به روی ماهت.به روی چشم عزیزم .یادداشت کردمش👌👌
ستارهمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۲ممنون❤️🙏
دریامی گوید:
۲۶ مهر ۱۴۰۳ در ۱۹:۲۲چقدر عالی ، مهشید جانم من ازت ممنونم برای این متنهای عمیق
خدارو شکر میکنم این جمله های عمیقو درک میکنم … حس خیلی خوبیه وقتی این جمله های دلی برجان و دلم میشینه
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۸دریا جان مرسی ❤
ستارهمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۵۱سلام مهشید بانو 😍. روزتون بخیر ❤️. ببخشید من میتونم یک سوال ازتون بپرسم ؟
💟“زن لوند” که هم برای ایجاد و هم برای ادامه یک رابطه بسیار مهم و ضروری است تقریبا میتوان گفت که در وجود زنهای ایرانی کاهش یافته است.
🔵به هر حال ضعف شما که باعث تزلزل زندگی تون شده مربوط به کهن الگوی زن لوند است. شاید بتوان گفت یکی از مهمترین دلایل طلاق و آشفتگی روابط زوجین در دنیا ضعیف بودن این کهن الگو در بین زنان ماست.
🌺زن ملکه یا لوند چگونه زنی است؟
😍زن ملکه یا لوند یک زن شجاع و با دل و جرآت, قوی و با هوش است. او یک زن محاسبه گر و زیرک است و با زیرکی و سیاست زنانه و آموزش دیدن و افزایش جذابیت درونی، دیگران را تحت تاثیر قرارمی دهد. زن ملکه یا لوند دوست داشتنی, محبوب و قابل ستایش است. هم شوخ و شنگ است هم جدی است, هم نجیب و روحانی است هم عشوه گری و طنازی دارد. هم مادر ست هم مادری نمی کند ( با شوهرش مثل یک کودک رفتار نمی کند).
🍀وقتی در حضور چنین زنی هستید زن بودن او بسیار محسوس است و با جذابیتی که دارد دیگران را تحت تاثیر قرار می دهد.
🙆🏻صدای او دلفریب و افسونگرانه است. بخاطر همین صدای زیبا و همچنین جذابیت ظاهری که دارد فوق العاده از نظر شوهرش ارزشمند جلوه می کند و برای او بسیار دلرباست. تمام روابط یک زن ملکه یا لوند هدفمند است. او در روابط خود با مردان بیش از آنکه بخشنده باشد, طالب و گیرنده و متقاضی است. (در واقع دست بگیر دارد تا دست بده).
💃🏻💃🏻چنین زنی در نظر مردان یک گل لاله وحشی, سنبل زیبای زینتی و فوق العاده دلرباست. زن لوند شوخ طبعی شیطنت آمیزی دارد که دل همسرش را می برد.
👧🏻مرد در کنار زن لوند حس جالبی دارد در عین اینکه به او احترام می گذارد, با او خودمونی و راحت هم است.
👰🏻در عین اینکه حس میکند عاشق اوست, در میابد که این زن با جهان هستی و خدا ارتباط قشنگی دارد و به او احتیاجی ندارد.
اتفاقا مهشید بانو من این ویژگی هارو خیلی زیاد درون خودم دارم و چهره ساده و بدون عملی دارم و تا حالا عمل نکردم و پلنگ طور نیستم و تیپم هم خیلی ساده و معمولی ولی آراسته شیکه اما همه میگن رفتارت ناز داره که تازگی ها کاشف به عمل اومد که من انرژی درونی ام زن دلبره 😍.یک سوال با وجود اینکه من انرژی درونی ام زن دلبره و پسرهای زیادی بهم جذب میشه ولی تا حالا اصلا خواستگار نداشتم و بیشتر پسرهایی که بهم پیشنهاد میدم فقط دنبال دوستی هستن،برام عجیبه که با وجود این انرژی چرا خواستگار ندارم و پسرهای خوبی رو جذب نمی کنم😐🙁😭😬؟
مرسی دختر گرانبهای گرامی 🙏😍.
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۵:۴۹سلام به روی ماه تون
این را هم جواب میدم تو یه پست جداگانه ❤👌
ستارهمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۳۳❤️❤️❤️
پرنسسم بابامم تو نوکر شوشوییمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۰۴برای همین گزارش نزدی پاک بشه؟ تو و دوستات تاپیکا را سه سوته پاک میکنین و با *** در ارتباطین همه میدونن. فردا روز زوجه خودم پاکش میکنم که مجانی تبلیغت نشه
Saharمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۶:۱۲مهشید الان که فکر میکنم زیادم بد نشد که درخواستمو قبول نکردی
داشتم فکر میکردم ک اگه همش مدام از کسی بخوای که راهنماییت کنه
خودت دیگه نمیتونی موضوعو کنترل کنی وابسته میشی یه جورایی
مثل همین دخترایی ک وقتی وارد رابطه میشن دوستشون بهشون مشاوره میده
و هی رابطه بعدی و بازم مشاوره و هی تکرار میشه
منم باید از همین الان تمرین کنم که خودم بتونم موضوعاتو هندل کنم
و مشکلارو ساده کنم و راه حل اسونو پیدا کنم
و فهمیدم ک اون مشکل وقتی که در آینده به وجود بیاد ک میاد اونقدرا هم شرایطم سخت نمیشه من با بابام هماهنگ میشم کارو میتونیم دربیاریم دو تایی 😆 فعلا من باید تا اون موقع دختر خوبی باشم و تلاشمو بکنم حتی شده به ظاهر
اگرم نهایتا ایده میخواستم ازت همینجا تایپ میکنم برات 💕🦋
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۳ای جان 👌👌
من اینقدر دوست دارم کنار دخترا برای ازدواج باشم.ولی حقیقتا باید چند تا کپی بگیرم از خودم و ساعت روز بشه ۷۲ ساعت😁 حیف ۲۴ ساعت وقت داریم…
تا جایی که در توانم باشه و بلد باشم کنارتونم🥰
Saharمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۷منم واقعااا دلم میخواست که ۷۲ ساعت داشتیم من اصلا به کارام نمیرسم و اهمال کارم یعتی بین کارام وقت زیاد از بین میره 🤦🏻♀️
تو ک دیگه جای خود داری هم کار و خونه و شوهر و …
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۱۲دقیقا چقدر خوب بودا😁👌
hanaمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۰۱چقدر دلی و دوشت داشتنی بود مهشید جان …
اعزیزم ین دوستمون کجا این سوال رو ازتون پرسیده بودن؟ اگه سوالی رو بخوایم باهات مطرح کنیم کجا بپرسیمش؟
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۱۱سلام حنا جان
زیر تمام پست ها سوالاتی پرسیده میشه که برخیش را گلچین کردم.
hanaمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۲ممنونم مهشید جان❤
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۸🙏❤
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۱۰مهشید در رابطه با اون ترومایی که راحب بابام بود
این چند روز مدام حس گریه داشتم ولی نمیدونستم چرا
اینطوری هم نیستم راحت بتونم گریه کنم باید صدتا لااقل آهنگ غمگین بذارم تا شاید دو سه قطره اشک بیاد
امروز رفتم کلیپ مونا جراغی راجب محرومیت هیجانی رو دیدم
خب هر جی که داشت سرکوب میشد رو تونستم تا جایی که به رسمیت بشناسم
و نوشتم و نوشتم و نوشتم
بعدش ناخودآگاه یه نفرین نامه نوشتم
بابام رو نفرین گردم.درسته از لحاظ اخلاقی درست نیست
ولی وقتی در رابطه با اون پسری که اذیتم کرد چند بار نوشتم تونستم آزاد بشم از این خشمی که نسبت بهش داشتم
و الان اینطوریم که راحت ترم
بهتر میتونم خودم و دردم رو به رسمیت بشناسم
یادمه زمانی که با نامزدم بودم خیلی اصرار داشتم محبتش رو ابراز کنه
و اون براش عجیب بود چرا انقدر اصرار دارم
امروز نگاه کردم به لطف های بابام که چرا من لطف نمیبینمشون
بالاتر نوشتم که اینطور بود سر هر لطف منتی میذاشت و انتظار فرمان برداری بی چون وچرا داشت
انکار داشت به طوطیش غذا میداد تا بتونه بهش قوت بده و بعد آموزشش بده نا حرکاتی رو انجام بده که خودش دلش میخواد
ولی خب این برعکس میخواست خودم خود به خود آموزش ببینم
من نیاز داشتم حداقل بگه بخاطر علاقه ام به تو دارم این کارها رو میکنم
برای همین از نامزدم میخواستم تا بگه تا حس نکنم این کارها بازم یک معامله است تا نیازها و آرزوهای خودش تامین بشن بدون توجه به خواسته های من
از بابام خیلی بیزارم و اکر روزها نبینمش دلتنگ نمیشم بلکه خوشحال میشم
من خشم عجیبی نسبت به برادرهام دارم
و متوجه شدم قصد دارم ازشون انتقام بگیرم
در واقع انتقام کارهای بابام
اینکه سرویس ها و خدماتی میخوان بدون توجه به خواسته های تو
بدون توجه به نیازهای تو
و حتی اگر بیان بشه رد میشه و از خیلی از امتیازهای دیگه ات محروم میشی
الان بعد اون نامه و بعد گریه های زوری کمی سبک شدم
میدونی نسبت به مامانم دیگه نفرت ندارم چون دارم میبینم مامانم داره پیشرفت میکنه بخاطر ما
ولی بابام داره پیشرفت میکنه بخاطر خودش
دوست دارم سرش فریاد بکشم و در جایی زندانیش گنم تا حالم رو درک کنه
میدونم یروز به جایی میرسم که ناخودآگاه برای همیشه از زندگیم میندازمش کنار
گرچه میدونن همه ی این ها تقصیر خودش نیست و بخاطر اضطراب و وسواس فکری و عزت نفس پایینیه که داره
ولی من هم توانایی درکش رو ندارم
شاید بدونم
ولی نمیتونم درک کنم تا زمانی که خودم دارم قربانی میشم
و حق حرف زدن و زندگی کردن رو ازم گرفته
ازش متنفرم که کل ارزش من رو چسبونده به آرزوهای خودش
و توانایی من رو بسط کرده به خواسته های خودش
شاید یروز آروم بشم و بتونم درکش کنم
مهشیدمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۲۱عزیزم من این متن شما را چند بار خوندم!
خیلی خیلی حست کردم💔
برخی اتفاقات در زندگی ما حل میشن برخی حذف میشن ولی ولی برخی هضم میشن…من فکر میکنم پروسه هضم خیلی سخته…
هضم پدر و رفتارش و ممکن هست به حذف هم برسه!
برای یک دختر خیلی خیلی سخته …
اما این زندگی توئه و جایی باید دیگه بگی : stop
و از یه چیزایی رد شی 👍😔
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۲ممنونم که درکم میکنی
آره حقیقتا هر چقدر سعی میکنم چیزی پیدا کنم گه بتونم به بابام دید بهتری داشته باشم نمیشه
این واقعیته که بابام از زن ها متنفره
بخاطر کارایی که مامانش باهاشون کرده
و وقتی میام کارایی که باهام کرد رو ردیف میکنم
میبینم نمیتونم پشت هیچکدومشون نیت خوبی رو ببینم
پشت همشون نفرت و انتقام میبینم
پشت خوبی ها اهدافی رو میبینم که خودش حاضر نشده زحمت رسیدن بهشون رو بده
میبینم فقط الان میتونم هضم کنم
یا بپذیرم
ولی ای کاش یه کوچولو میشد ازش گذشت رو ببینم
مهر و محبت ببینم
توجه ببینم
وقتی خانوادمون دور هم جمعه
حس میکنم من حضورم فقط دکوره
هیج وقت یادم نمیره سر افت نمره باهام چکار کرد
هیج وقت یادم نمیره چقدر ظالم شده بود
انگار نه انکار بچه ی اون شخصم
مهشید این آدم متاسفانه معتاد نیست
یه آدم سالم و فوق العاده باهوشه
ولی بی عاطفه است
خودخواهه
خودشیفته است
وقتی نوبت به قضاوت مردم میرسه چندش ترین آدم روی کره ی زمین میشه و میفهمم این قضاوت هارم راجب من داره
نمیدونم دوست دارم خوشبخت بشه ولی دست از سر من برداره
فکر میکنم قبل اون پسر من جلاد دیگه ای داشتم به نام پدر
تمام احساساتم همون چیزیه که به اون پسر داشتم
کاش میتونستم طوری حذفش کنم
ولی متاسفانه ۲ تا نسخه دیگه از خودش داره
اگر خودش حذف بشه این دوتا راه اون رو ادامه میدن
آدم های خودخواه و خودشیفته
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۳۷خبر خوب اینه که دارم سعی میکنم والد و بالغ خودم رو قوی کنم تا دیکه حس نکنم به بابا نیاز دارم
اینطوری راحت میتونم بپذیرم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۰:۴۲فکر میکنم فهمیدم تیک عصبیم از همین مسئله میاد
وقتی با خودم یکم اوکی شدم تیک عصبیم قابل کنترل بود ولی الان که یادش افتادم و عصبی شدم بار شروع شد
مهشیدمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۹👌👌
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۰۹حقیقتا فکر میکنم بالغم قوی تر شده
چون الان والد و کودکم رو بهتر میفهمم
مدیریت و کنترل میکنم
و این جیزی بود که دوست داشتم همیشه بهش برسم
البته هنوز جای کار داره ولی همین حد کافیه
اراممی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۱فلفلی جان
بدون شاید نود درصد ادما از یکی از والدینشون ضربه بدی خوردند و ناراضی ان ازشون به قول قدیمیا درمسجدو نه میشه بسوزونی نه بشکنی پدر و مادرم همینن
مطمئن باش تو تنهانیستی خیلیا مشکل تو رودارن یا پدر یا مادر دچار تلههای روانیه که براخودشون تو کودکی ایجاد شده ونتونستن حلش کنن بعدها سربچه هاشون خالی میکنن
مادرمیشه حسود بچه اش چشم پیشرفت بچشو نداره
پدر میشه خود خواه و مستبد و همه باید سرباز بی چون و چراش باشن
یا مادر بی عاطفه وخودخواه که فقط به فکر خوشی خودشه
پدر سنگدل وبی رحم که فقط م.قعیت خودش مهمه
وهزاران مثال دیگه از پدر و مادرهایی که اطرافمونن
من خودم مادرم فوق العاده فداکار و باعاطفه هست اما واااای از پدرم که تمام مسائل حول نیازهای شخصی خودش میچرخه اما ن تونستم حلش کنم ن حذفش نه هضمش فقط چون از اون خونه رفتم درحد سلام علیک ساده دارم و واقعا تو دلم هیییچ حس خوبی بهش ندارم چون جایی برای حس خوب داشتن نذاشته
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۵۰ممنون آرام جان از اینکه برام نوشتی
من از این مسئله آگاهم
اما پذیرش برام سخته
چون زندگیم و روح و روانم رو تحت شعاع گذاشته
توانایی تغییرش رو جز خدا کسی نداره
اما میخوام راهی پیدا کنم که بتونم تاثیرات رفتارش رو در خودم کم رنگ کنم
بقولا با ساده سازی کاراش رو واسه مغزم کم قدرت جلوه بدم
اگر اینجا مینویسم به این علته که واسه مغزم روشن تر بشه و از زاویه سوم شخص نگاه کنه
تا بتونه قضاوت کنه
من دیشب بعد نوشتن
تصویری از بابام توی ذهنم گذشت
وقتی خیلی کوچیک بودم من رو گذاشت گوشه خیابون و خودش قائم شد تا ببینه برای پیدا کردن راهم چکار میکنم
اون صحنه واسه من آسیب زا یا تروما نبود
ولی توش چیزی به عنوان ابزاری برای رسیدن به اهدافش ندیدم و محبت دیدم
شاید وقتی آروم بشم باز هم خاطرات خوبی پیدا کنم که بتونم بابام رو بپذیرم
یا لااقل اینطوری بودنش رو بپذیرم و درکش کنم
اون رو نمیتونم کنترل کنم
ولی احساس و فکر خودم روچرا
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۲۹میدونی چیشد
خاطرات کودکیم برام یادآور شد
همه چیز قبل از فوت بابا بزرگم عالی بود
ولی وقتی اون مرد و بابام از مامان بزرگم کینه کرد همه جی خراب شد
کینه هاش رو سر من و مامان خراب کزد
هر جی جلوتر میرم یه چیزایی برام واضح تر و مقبول تر میشه
مهشیدمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۸👌😍
بله روی بابا نمیشه کاری کرد ولی میشه خودمون را قوی تر کنیم تو مشکلات
مهشیدمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۸😔😔😔👍
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۰۹وای دختر بالاخره اومدی خونه مهشید بدون خود مهشید صفایی نداره😍😃
مهشیدمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۱:۲۸فدات بشم فلفلی جان 😘😘😘
اراممی گوید:
۲۷ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۴۹سلام دخترگرانبهای عزیز
خیلییی متن های قشنگ و پخته و ملموسی مینویسی برامن که انصافا خیلی راهگشا و خوبه امیدوارم تاثیر خیر این نوشته ها تو زندگیت بازتاب کنه
دقیقا من اطرافم اینقد ادم میشناسم که بخاطر مقایسه تو مرحله ایی از زندگی ده بیست سال درجا زدن تو کتکورتو شغل تو ازدواج تو…..به خاطر همون باورهای ذهنی غلط نتونستن از صفر شروع کنن وهمون اول ره صداساله رو میخاستن یه شبه برن براهمین هییییچوقت شروع نکردن و همچنان در ارزوش هستن
انشالا این متن خیلیارو به خودشون بیاره و چراغ هدایتشون باشه خواهر من نزدیک بیست ساله دنبال شغلیه درخور شان و شخصیتش و همچنان هم بدنبالشه
هرچی هم نصیحتش میکنیم فایده نداره باورهای ذهنیش جوریه که هیچ جوره کوتاه نمیاد عمریه دور خودش میچرخه
مهشیدمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۲۹سلام به روی ماه تون.
ممنووووونم 🙏🥰🥰🥰
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۱۸یه چیزی رو متوجه شدم گفتم اینجا بنویسم بد نباشه
این چند وقت مشغول این بودم که اثراتی که بابام روی من گذاشته رو از بین ببرم
چه اثراتی؟
برای مثال وقتی یسری کارهای مشخص رو میگردم و خراب میشد یا اگر خراب نمیشد ولی خارج از انتظارات و معیارهای اون بود حسابی تحقیر و بعد محروم میشدم
اون حتی اگر نبود این صداها بودن
این عواقب بودن
متوجه شدم این والد درونم بوده که به کودک درونم این حرف ها رو میزده
من تلاش میکردم تا با اون مسائل و رفتار درست و حسابی رو به رو بشم
بالغم رو بیارم وسط
والد رو ساکت کنم
و به کودک اجازه گریه و اعتراض بدم
اجازه بدم بگه چقدر داره زخم میخوره و به حرف هاش اعتبار و ارزش بدم
تا بیشتر از اینکه به حرف والد گوش بده به حرف بالغ گوش بده
و از اونور دارم سعی میکنم والد رو درگ گنم و آرومش کنم
وقتی این اتفاق بیوفته
دیگه در نبود پدرم حس نمیکنم سایه اش روی سرمه
و این تروما کم کم قدرتش رو از دست میده
دیگه اینکه در حضورش جطور واکنش نشون میدم همه به این بستگی داره من چقدر اون لحظه آروم و منطقی رفتار میکنم
چون شاید ۲۰ سالم باشه ولی در اون لحظه من همچنان کودک بی قدرتی هستم
که ضعیف و درمانده شده و نیاز به کمک داره و آنقدر ادامه میده تا صداش شنیده بشه و بهش ارزش داده بشه
فکر میکنم اگر بتونیم با مقوله والد و کودک و بالغ آشنا بشیم
میتونیم به خودشناسی و ذهن آگاهی کافی برسیم
و خودمون رو آروم و مدیریت کنیم
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۷بلفلی جان اینقدر خوشم اونده که داری راه ها را بررسی میکنی…اینکه صدای درونی کدوم قسمت را کم کنی و کجا کم کنی و صدای کدوم را زیاد👏👏👏👏
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۱:۰۰ممنونم از اینکه بهم روحیه میدی و میفهمی🤗
یه کاغذ داشتم برای ۱۸ سالگیم
اون موقع طرجواره ها و تروماها توم شدید و قوی بود
الان که کلیپ های مونا چراغی رو میبینم
اون زمان تقریبا همه طرحواره ها رو شدید داشتم😂
ولی خداروشکر همه ی اون ها هم شدتشون کم شده
هم خیلی هاشون از بین رفتن
هم شاکرخدام که استادها و آموزش ها و راهبرهای خوبی مثل شما رو سد راهم گذاشت که بتونم یاد بگیرم و هم از خودم ممنونم که بیخیال نشدم و کوشش کردم
الان به اون موقع نگاه میکنم یه دختر کاملا بی هویت بودم گه گوشه ی خونه خودم رو زندانی کرده بودم و پر از حس نفرت و بی ارزشی و بدبینی و افسردگی و اضطراب بودم
نجات پیدا کردم
و الان دارم فقط یکم دست ورزی میکنم تا آرامش خالص رو تجربه کنم
ترمهمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۱۳سلام مهشید خانوم.
شما مذهبی هستین؟
به نظر نمیاد مذهبی باشی…
به نظر میرسه دینت کلا اسلام نباشه.اسم واقعیت مهشیدِ؟ یا مستعار؟ از ارامنه و اقلیت ها فکر میکنم باشی.کاش کامل بگی کی هستی.من خواننده خاموش تاپیکات بودم
مهشیدمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۳۱سلام به روی ماه شما
مسلمان و شیعه هستم👍
اسم واقعی ام مهشید هستش
Moonمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۵۰سلام مهشیدجان خوبی ؟
ببخشید که من سوالام رو اینجا مطرح میکنم چون گفتم شاید اینجا زودتر جواب بدی
راستش من کامپیوتر پیام نور قبول شدم ،با اینکه هیچ پیش زمینه ای ندارم ولی رشتمو دوس دارم
بنظرتون من همین پیام نور رو ادامه بدم و در کنارش ، برنامه نویسی و … خصوصی اموزش ببینم بهتره یا اینکه دوباره کنکور بدم و برم یه دانشگاه دولتی مطرح ؟
ایا این دو فرقی دارن ؟
از اینکه پیام نور رو ادامه بدم پشیمون میشم بنظرت؟
ایا برای کار خوب پیدا کردن مدرک دانشگاه الویت داره؟
لطفا جوابمو بده ، نیاز دارم به راهنماییت
Moonمی گوید:
۲۸ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۵۹سلام مهشید جان خوبی
ببخشید که من سوالاتمورو اینجا میپرسم
راستش من مهندسی کامپیوتر پیام نور قبول شدم ، این رشته رو دوست دارم و میخام پیشرفت خوبی داشته باشم
بنظرت این رشته رو تو همین پیام نور ادامه بدم و کلاس برم بهتره یا اینکه دوباره کنکور بدم و یه دانشگاه خوب این رشته رو بخونم؟
ایا مدرک پیام نور برای رشته ای مثل کامپیوتر جوابه ؟
ایا تو کار پیدا کردن مشکل ایجاد میشه اگه مدرکمو از این دانشگاه بگیرم ؟
کلا بنظرت ک خودت ماشالله تو این رشته متخصصی و پیشرفت کردی ، بهترین کار چیه ؟
ممنون میشم زود جوابمو بدی
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۰۹در پاسخ به moon
سلام عزیزم وقت بخیر.
باید دید که ارزوی شما استاد دانشگاه شدن و هیئت علمی شدن هست؟یا نه شغل های سطح بالای خصوصی هم قابل قبول هست براتون…مثلا من به مشاغل دسته اول علاقه ای ندارم که بخوام دانشگاه برم و مقاله بدم و …دسته دوم ولی زودتر من را به اهدافم رسونده …ببین دقیقا به کدومش علاقه داری …با پیام نور میتونی مقدمات مطالب را یاد بگیری و بعدس چهارتا کلاس خصوصی تر بری و پیشرفت کنی…این روزها خیلی مهه که کار بلد باشیم …مهارت کسب کرده باشیم تا بتونیم جایی استخدام بشیم
moonمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۰۰دقیقا منم به مشاغل دسته ی دوم علاقه دارم ولی میترسم یوقت نکنه بخاطر مدرک دانشگاهم فرصت های خوب رو از دست بدم
پس شما که هم رشته ی من بودید نظرتون اینکه این دانشگاه خوبه ؟
ایا برای مهاجرتم مدرکش معتبره؟
ایا میشه فوق لیسانس رو دانشگاه دولتی خوب گرفت؟
حکیمهمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۲سلام مهشید جان من خیلی پشت کنکور موندم وقتم تلف شد سنم اومد بالا
کلییی کتاب خوندم کارگاه شرکت کردم و چون عمبگرا نبودم رشد نکردم
در همه زمینه های زندگیم عقب افتادم
الان من موندم و یه عالمه اطلاعات توقعات خیلی زیاد از خودم احساس بدرد نخور بودن و مفید نبودنم
و کمالگرایی افراطی که دچارشم
مشاورم گفته دیگه سعی کن هیچ سخرانی رو گوش ندی کتاب زیاد نخونی و به دانسته هات عمل کنی
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۰:۰۶سلام عزیزم
مشاورتون درست گفته 👏👏👏
ما تا وقتی سرمون پر میشه از اطلاعات فقط یک مغز پُر عایدشه ..اتفاقا درد بیشتری هم میکشسم چون با این مغز پُر، حقایق بیشتری می بینیم و درک مون زیاد میشه …ولی وقتی این اطلاعات به مرحله عمل نمیاد، چه فایده؟
خیلی از کلاس های انگیزشی همینه …من زیاد با مطالب انگیزشی موافق نیستم…اهرم خوبیه برای هل دادنت ولی مطالب انگیزشی بیشتر اغنا میکنه و باعث میشه یه حسی بیاد در وجودت که انگار انجامش دادی و دیگه نیاز نیست خیلی کاری بکنی…انگار ذهن در لحظه، خیلی آدرنالین داره و مشعوف میشه و به ته خواسته رسیده ولی بعدش ما میفهمیم هنوز هیچی نداریم…
یه دوستان مون تعریف میکرد که این اواخر برای کمرش رفته بود پیش یه معجزه گر! معجزه گر منظورم فردی هست که مطب نداره به صورت قانونی ولی عده زیادی شفا پیدا کردند😁 بهش گفته تو کمر و شکم و بدنت پر از استرس و کینه و نفرت و ایناست و رگات بسته شده و …خلاصه ماساژ عجیبی داده بود و کمر این دوست ما خوب خوب شده بود…
داشت اینا رو تعریف میکرد برای ما و حتی به ما توصیه میکرد که نفرت و کینه را بریزید بیرون خال بدن تون خوب میشه چون خودم الان حالم خوبه و …بعد تلگرامش را باز کرد و اخبار منفی جنگ را شروع کرد برای ما خوندن!!! اونم تو جمعی که رفته بودیم تفریح …خب این آدم توصیه همون معجزه گرم برای تودش اجرا نکرد و فقط مغزش اطلاعات صحیح را گرفته بود و منتشر کرده بود…عالم بی عمل!
اولین قدم برای این شخس نداشتن استرس تو مکان تبریحی و لذت بردن از لحظه بود که متوجهش نبود
حکیمهمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۴۷مهشید درست و عمیق متوجه نشدم
شما میگید یکسری سوالاتی دقیقا مثل سوالات شما از خودمون بپرسیم
و جوابش رو با ذهن خودمون بدیم نه با رسوبات ذهنی مون و پیش زمینه هایی که داریم بلکه با منطق درست
بعد که جواب دادیم چه کنیم؟
من میتونم در زمینه ازدواجم این سوالات رو بپرسم؟ یا زمینه های دیگه
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۰۹:۵۶بله در زمینه ازدواج مثال بزنم:
دیدی تاپیک میزنن و عکس خواستگار میذارند و میگن نظر بدین؟
خب این از چه اذهانی هست؟
جواب: حرف مردم براشون مهمه…اینکه من بپسندم کافی نیست؟ حتما باید چند نفر به من تایید بدن؟
پس سوال درونی شما اینه: چهره خواستگارم مورد پسند منه؟ جواب: بله …
دریامی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۰۹سلام مهشید جانم
توی قسمت دختر پیشقدم بشه یه سوال داشتم ، نظری دارید شما ؟
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۳بله حواسم بود بهش…جواب دادم🙏❤
نازنین مریممی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۳۵بلاگر فیک
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۵۲مهشید جان نظر و تجربه ات در رابطه با مدیریت چیه؟چه علم و رشته دانشگاهی و چه در زمینه کاری و حرفه ای از اون جایی که اشاره ای کرده بودی بهش
چون خیلی اشتیاق و فکر میکنم استعداد دارم نسبت بهش گفتم بد نیست بهش فکر کنم
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۴:۵۷حس میکنم برای مدیر مجموعه بودن هم استعداد دارم
هم خیلی مغز پری دارم
ولی هیچی نمیدونم راجبش😐
کلا یه دورنمای کلی و اشتیاق کلی راجبش دارم
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۷شما رهبر خوبی میشی.بهش فکر کن👌🥰🤗
من مدیر خوبی نمیشم …مشاور خوبی بودم همیشه…
رشته های مدیریتی در دانشگاه فکر میکنم منابع انسانی باید بخونی
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۲۶آره مشاور رو خیلی قبول دارم در شما🥰👌
ذهنی منعطف با محیط و شرایط
ذهنی حسابگر که مواد رو توش بریزیم محصولی درجه یک تحویل میگیریم😍
رهبر منظورت راهبر هست یا همون مدیر؟😁
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۴هر پوزیشنی که بخوای یه عده را راهبری/رهبری/مدیریت کنی…
مدیر خوب در واقع راهبر خوبیه 👌
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۳۷درست میگی😍🤗
ممنونم برام گفتی
خیلی مشتاق شدم برم سمتش
ولی هیچی از مسیرش نمیدونم😁
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۵۳بذار یه سرچی بکنم برات 🤗
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۵۵ممنون عزیزم😍
خیلی دوست دارم یبار پاشم برم شرکت ها و مجموعه ها با مدیرهای اونجاها صحبت کنم😂ولی بعید میدونم منو راه بدن
البته باید یه امتحانی کنم کی میدونه😂😐
فعلا از جاهای کوچیک شروع کنم
یه زن ۳۲ هست مدیر خانه بازیه
و فوق العاده باشهامت و فن بیانش عالیه
و متوجه شدم راز موفقیتش اینه
یبار راجب فن بیانش بااش صحبت کرده بودم
خلاصه برام گفت که پدر و مادرش همبن بودن
و خودش وقای ۲۵ سالش بود این جا رو زد
و لازم بود برای درآمدزایی صحبت کنه
اتفاقا من پول رو اول پرداخت کردم و وقتی خواستم خارج شم دنبالم راه افتاد ک هزینه رو دادم یا نه که گفتم آره دادم
و شهامت رو اینجا دیدم واقعا
حالا ما معمولا میگیم زشته ۷۰ تومن هم پوله بیوفتیم دنباش
خلاصه متوجه شدم در دنیای امروز شهامت خیلی حرف میزنه
اکثر کسایی که به جایی رسیدن بخاطر این بوده رفتن دنبالش
ولی نصف کسایی که راکد موندن با توجه به مدارک بخاطر این بوده خواستن موقعیت یا کار بیاد سراغشون
البته البته تلاش و تجربه در جای خودش مهمه
و اصلا منکر تاثیرات شرایط اقتصادی اجتماعی و سیاسی جامعه بر اشتغال زایی و موفقیت افراد نمیشم
اما حرفم اینه بالاخره در این شرایط لازمه کمی کوله بارمون رو پرتر کنیم تا شانسمون از ۵ به ۲۰ افزایش پیدا کنه
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۳۴جیم ران میگه:
تنها ۳ رنگ ۱۰ رقم و ۷ نت موسیقی داریم
اینگه با آن ها چکار میکنیم دارای اهمیت است👌
ستارهمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۷:۵۵سلام دختر گرانبهای گرامی.
یک سوال یک زن با انرژی دلبر برای چه مشاغلی مناسبه که هم لذت ببره و هم پول دربیاره و هم زنانگی اش رواز دست نده.برای من هم لذت بردن و هم پول درآوردن خیلی مهمه .
من تازگی ها کنکور دادم و انتخاب رشته کردم ولی رشته ای که آوردم اصلا به علایق و روحیات و استعداد من نمیخوره .من رشته ادیان و عرفان قبول شدم اما نه دوستش دارم و نه استعداد دارم .برام عجیبه و جای تعجب داره.حس می کنم شکست خوردم و دنیا به کام من نیست😕😭🥺.
مرسی بانو❤️🙏.
نرگسمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۱۸:۵۴سلام مهشید جان
خیلی خیلی ازت ممنونم
من مشکل خودم رو با خوندن این مطلبت فهمیدم اینکه ذهنم شرطی شده
چندین سال بود که این سوالو داشتم که چرا خودمو مقایسه میکنم الان جوابش رو از شما گرفتم
خیلی ممنونم از لطفتون انقدر قشنگ بود که چند بار خوندمش
کلی مرسی
مهشیدمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۲:۱۸سلام عزیزم😍
moonمی گوید:
۲۹ مهر ۱۴۰۳ در ۲۳:۰۲راستی مهشید جان، شما چه دانشگاهی درس خوندید ؟
ایا از بین همکارانتون کسی بوده پیام نور خونده باشه؟
و اینکه برای پیشرفت در این زمینه و یادگیری چه دوره هایی برم بهتره ؟
استادی میشناسین معرفی کنین؟
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۰۱راستش هر چی جلوتر میرم بیشتر متوجه میشم چیزای کمتری در ما هست که باید سانسورش کنیم
یا شاید اصلا هم نباید سانسور کنیم بلکه باید مدیریت کنیم
البته یه زمانی بخاطر شرایط محیطی و نیازهای فرهنگی بخصوص جوامع سنتی جمع گرا اونم تو بازه زمانی که دانش کمی بود یا حتی تمرکزی روی اون دانشه نبود
چون بخث بحث بقا بود
لازم بود خودسانسوری داشته باشیم و با توجه به شرایط اون موقع کمتر لازم میشد به این مدل نیازها توجه کرد
ولی خب الان فکر میکنم بهترین راه مدیریت ابراز خوده
الان دیگه خویشتن داری و خودکنترلی یک مهارته
نه یک پوشش و یک عمل آبخوری
خلاصه هر چی کمتر خودسانسوری کنیم جرات و شهامتمون بیشتر میشه😁
فلفلی_قلقلیمی گوید:
۳۰ مهر ۱۴۰۳ در ۰۰:۱۰و البته منظورم از مدیریت حتی مدیریت چیزای بد در خودمون هست
مثل اضطراب مهرطلبی خجالت حسادت و …
چون گاها متوجه اشتباهی در سبک زندگی یا روان یا تفکراتمون میشیم و میریم دنبال راه حل
اما اکر سرکوب و یا سانسور کنیم
هیچی حل نمیشه.
مثل مرضی که بجای درمان فقط بهش مسکن یا بی حسی بدیم
خب یروز به خودمون میایم میبینیم اون بیماری انقدر قوی و شایع شده در کل بدنمون که دیگه درمان های عادی جوابگو نیستن